آخرين خبر/ تابستان فصلي نبود ميانه تقويم من داغ و عطشناک. تابستان همه دارايي من بود .
من تابِ تابستان را برداشتم و با همان بود که تاب آوردم رنج روزگار را و رسم بي وفايي را. تاب او بود که صبر و شکيبم شد.
من تاب تابستان را ديدم و با همان بود که تابيدم در شب ناگزير و ظلمت اجبار . تاب او بود که روشنم کرد و دانستم که تاريکي نمي پايد و سياهي رفتني ست.
من تاب تابستان را گرفتم و تاب خوردم و پيچ خوردم و از پيچ و تاب زمانه نهراسيدم که نخ به نخ از تابيدنم ريسماني آفريدم سخت و استوار و به همان ريسمانِ تابيده از خويش بود که آويختم به گاهِ افتادن.
من تاب تابستان را توشه ام کردم و همان تاب و توش و توانم شد در عُسرت ايام و قحطي اوقات.
تاب تابستان را که برداشتم، توانستم که روي برتابم از هر چه نااميدي و نامرادي و اندوه و ملال .
ديگر مپرس که چرا دوست مي دارم تاب و تابستان را که هم زاده تابستانم و هم پرورده اش که اگر تابستان نبود از که مي آموختم تاب آوردن جهان را و جورش را ؟
عرفان نظرآهاري
بازار