یک کتاب خوب/ همه انسانها به یک شکل زندگی نمیکنند!
ايرنا/ «يک هفته است که برف ميبارد. کنار پنجره هستم و به تاريکي شب نگاه ميکنم، به سرما گوش ميکنم. اينجا سروصدا هست. صدايي خاص، ناخوشايند، آدم فکر ميکند ساختمان زير فشار سرما و يخبندان گير افتاده و صداي ناله ترسناک آن بلند شده است، گويي در اين انقباض رنج ميکشد و فرو ميريزد. زندان در اين ساعت، خواب است. پس از مدتي که به سوختوساز ساختمان عادت کنيد، ميتوانيد صداي نفس کشيدن آن را در تاريکي بشنويد؛ گويي جانوري عظيم که گاهوبيگاه سرفه ميکند و حتي در حال بلعيدن است. زندان: ما را در خود ميبلعد، هضم ميکند و ما، درهمپيچيده و شکسته در پيچوخم شمارهدار دلورودهاش، در فاصله دو اتساع هاضمه به هر ترتيب ممکن ميخوابيم و زندگي ميکنيم.»
اين آغاز داستاني است درباره خانوادهاي پروتستانمذهب و اهل دانمارک. داستانِ پدري که کشيش است اما ماجراهايي پيش ميآيد که او و پسرش ناچار ميشوند به ايالت فرانسويزبانِ کبک کانادا مهاجرت کنند و داستان از زندان مونترال شروع ميشود. جايي که پسر؛ يعني راوي، که نامش پُل کريستين فردريک هانسن است و خود در تولوز فرانسه به دنيا آمده است، به جرم يک قتل به زندان ميافتد. مادر او هم صاحب يک سينماست؛ اما کمتر نامي از او به ميان ميآيد.
همه انسانها به يک شکل زندگي نميکنند، روايتگر انسان معاصر است و سرگشتگي او در زيست و زمانه اکنون و داستان با گروتسکي که در دل خود دارد، به اين باور دامن ميزند. مثلا در جايي ميگويد: «پدرم بهندرت از عبادتگاه و کارهايي صحبت ميکرد که آنجا انجام ميداد. از نمايشهاي دانمارکيِ غرق در يادآوريهاي آتشين دور شده بود و به نظر ميرسيد اينجا تنها به مراسمي کمينه در يک بيتفاوتي مودبانه اکتفا ميکند. متن موعظههاي خود را هميشه با دقت فراوان تنظيم ميکرد، اما ظاهرا شعلهاي در او خاموش شده بود» يا در فرازي ديگر ميآورد: «بهخوبي ميفهميدم يوهانس [يعني پدر]، کشيشي که کلام خدا را بر زبان ميآورد و ايماني به آن نداشت...»
مقاطعي از داستان به وقايع مي ۱۹۶۸ در فرانسه برخورد ميکند که راوي از آن با نام «گردباد تاريخ» نام ميبرد. اثري که شايد بويي از سفرنامه هم برده باشد. چنانکه راوي خود، شيفته سفر است: «من جغرافياي مسافتها را دوست دارم، جغرافيايي که پاي پياده طي ميشود، از منظر يک انسان، با شيبها، با خستگي پاها و با شوق به آسمانها آموخته ميشود.»
اثر با سياهي زندان آغاز ميشود و با عباراتي چون «هواي تازه، نور درخشان، آبهاي مشترک، ملاقات دو دريا» و «آنگاه بردميدن روز، شبيه به تابلوهاي نقاشي، با تصوير روشن و ظريفِ انسانها و قايقها، ماسهها و موجها» به پايان ميرسد.
همه انسانها به يک شکل زندگي نميکنند را ژان پل دوبوآ (Jean-Paul Dubois) نوشته است و بيستودومين کتاب اوست. نويسندهاي فرانسوي با علاقه به کانادا بهويژه ايالت کبک که گويي همين علاقه و رفتوآمد بين دو کشور بر جايجاي داستان اثر گذاشته است. او که خودش هم مانند راوي داستان، متولد تولوز فرانسه است در سال ۱۹۵۰ متولد شده و هماکنون گزارشگرِ مجله فرانسويزبان و دستچپي نوول آبزرواتور (Nouvel Observateur) است و براي اين کتاب، برگزيده جايزه گنکور در سال ۲۰۱۹ (Prix Goncourt ۲۰۱۹) شده است.
پس از اين، خبرگزاري فرانسه اين اثر را «رماني تاثيرگذار و سودازده از شادي گمشده» ناميد و مجله فرانسوي نوول اوبزرواتور (L’Obs) اين رمان را «کامل و بينقص» معرفي کرد. از آن مهمتر، برنار پيوو، رئيس هيئت داوران اين جايزه درباره اين کتاب گفت: «نخستين نوشته او نيست که سزاوار دريافت اين جايزه باشد. آنچه دلپذير است، اين است که يک قرن پس از پروست، که همواره از يک دنياي واحد و آشنا سخن ميگفت، اينک با نويسندهاي جهاني روبهرو هستيم که خود در شهر «تولوز» [در جنوب غربي فرانسه] به دنيا آمده، شخصيتهاي داستان او در آمريکا زندگي ميکنند، بخشي از رُمان در کانادا جريان دارد. او نويسندهاي است که در دوران خود زندگي ميکند. براي او مرز وجود ندارد. خونها بهم آميخته است و سرنوشتها در برخورد هر يک با ديگري شکل ميگيرد. او در نگاه خود به جهان و در نوشتار خود، نويسندهاي بسيار مدرن است.»
و حالا اين کتاب، با فاصله يک سال پس از انتشار، در روزهاي اخير، با برگردانِ احمد آلاحمد، در ۲۴۰ صفحه و به قيمت ۳۷هزار و ۵۰۰، از سوي انتشارات تداعي عرضه شده است. کتابي که خودِ نويسنده دربارهاش ميگويد: «اين کتاب، کاري درباره روشنبيني است. کوششي درباره درک کارکرد جهان و پذيرش خشونتها و ناهنجاريهاي آن. آگاهي به دشواريها و حتي رنج زيستن و در همان حال پيگيري زندگي. اين حرف فاخري نيست، اما عميقاً انساني است و براي من همين کافي است. در جستوجوي بيش از اين نيستم.»