نویسنده ثروتمند آسیایی از عادات عجیب و خندهدار ثروتمندان نوشته است
ترجمان/ کوين کوان، نويسنده سنگاپوري که خودش هم از خانوادهاي ثروتمند برخاسته، در رمان «آسياييهاي خرپول» از افادهها و خودبزرگبينيهاي ثروتمندان نوشته است. از اجتماع ثروتمندان که غير خوديها را در آن راه نميدهند. اين رمان برخلاف انتظار نويسندهاش جنجالي جهاني بهپا کرد.
کِوين کوان کارش را بهعنوانِ ناظرِ طبقات اجتماعي، امتيازات و ثروت، زماني آغاز کرد که کلاس اول بود. او در يک مدرسه خصوصي انگليسيچيني درس ميخواند که مخصوص طبقه حاکم سنگاپور بود. پدرِ پدربزرگ کوان از بنيانگذارانِ نخستين بانک سنگاپور بود و چندين نسل از خانوادهاش در همين مدرسه درس خوانده بودند. در روزگار پدر پزرگش، اين جزيره، بندري در امپراتوري روبهرشد بريتانيا بود. اواخر دهه ۱۹۷۰ يعني زماني که کوان کلاس اول بود، سنگاپور به استقلال رسيد و بانکهايش لبريز از سرمايه شد. پولهاي کلان داشت از همهجا سر برميآورد.
همشاگرديهاي کوان را با بنز و بنتلي به مدرسه ميرساندند و ساعتهاي گرانقيمت روي مچهاي لاغر اين بچهها خودنمايي ميکرد. اينها براي کوان تازگي داشت. نه خودِ ثروت، بلکه نمايش و پُزِ دادن با آن. منزل خانوادگيِ خانواده او قديمي و بزرگ و پر از عتيقهجات خاکگرفته بود، درحاليکه دوستانش در برجهاي پرزرقوبرق زندگي ميکردند. هيچگاه به ذهنش خطور نميکرد اين ثروتي که در مدرسه ميبيند به چه معناست، تا اينکه همين ثروت موجب يک رسوايي بزرگ در آن اجتماع شد.
حضور نويسنده آسيايي در فهرست پرفروشهاي نيويورکتايمز
کوان هنوز که هنوز است آن مقاله را به ياد دارد؛ عنوانش چنين بود: «فجايع کوچک مدرسه انگليسيچيني». «مدرسه پرافادهها» به صفحه يک روزنامه ملي راه يافته بود. پس از درزکردن اين ماجرا، مدرسه يک جلسه فوري گذاشت. کوان ميگويد: «خاطرم هست مدير مدرسه روي سِن فرياد ميزد و ميگفت اين لکه ننگي بر تاريخ و ميراث مدرسه ماست». مدرسه از آن به بعد دانشآموزان را از پوشيدن لباسهاي برند منع کرد و چنين مقرر کرد که رانندگان شخصياي که دانشآموزان را به مدرسه ميرسانند، بايد آنها را جايي دور از انظار عمومي پياده کنند. البته که اين محدوديتها فقط حرصِ نمايشدادن سمبولهاي ثروت را بيشتر کرد. کوان ميگويد اين کار مثل اين بود که يک کليد را خاموش روشن کني: «من هيچيک از اين چيزها را نميدانستم، تا اينکه يکدفعه فهميدم.»
آن اتفاق سرآغاز شيفتگي مادامالعمر کوان به مسئله افادهگري بود، اين رقص عجيب، غمبار و بعضا مضحک که مردم انجام ميدهند تا ثابت کنند نسبت به ديگران ثروتمندتر يا باهوشترند و يا جايگاه اجتماعي بالاتري دارند. سي سال بعد، همين فضا بود که صحنه اولين رمان کوان، يعني آسياييهاي خرپول، را رقم زد. اين رمان ۵ ميليون نسخه فروخت و به ۳۶ زبان زندۀ دنيا ترجمه شد. فيلمي که در سال ۲۰۱۸ از اين رمان اقتباس کردند نيز با استقبال زيادي روبهرو شد و در دنيا بيش از ۲۳۹ ميليون دلار فروخت. از زمان «باشگاه جوي لاک» در سال ۱۹۹۳، «آسياييهاي خرپول» از اولين فيلمهاي مطرح هاليوودي است که همه هنرپيشگان اصلياش آسيايي هستند.
رمان آسياييهاي خرپول و دو دنبالهاش (دوستدختر ثروتمند چيني و مشکلات ثروتمندان) در مورد يانگها، خاندان بسيار ثروتمند سنگاپوري، است. ابتدا نيک يانگ عاشق ريچل چو، استاد دانشگاه نيويورک ميشود؛ سپس ايندو ازدواج ميکنند و بعد، مادرسالارِ خاندان بيمار ميشود و عمارت بزرگ و کهنِ خانوادگي را براي فروش ميگذارند.
رمان جديد کوان بهنامِ جنسيت و خودپرستي، که قرار است ۳۰ ژوئن منتشر شود، حالوهوايي متفاوت دارد، چون به سنگاپور و يانگها مرتبط نيست. اين بار، کوان از تجربههاي متفاوتي بهره گرفته است: تجربه کاريِ شانزدهسالهاش در رسانههاي نيويورک، «هجوم به دنياي واسپها» در آنجا و نيز رمانهاي قديمي بريتانيايي و آمريکايي که با آنها بزرگ شده و هنوز هم عاشقشان است. داستان ساده و گيرا، لذتبخش و سرشار از انواع بدرفتاريهايي است که از آدمهاي باکلاس سر ميزند. اما رمانهاي کوان هرچه هم بامزه و خواندني باشند، به قلم کسي نوشته شدهاند که در مناسبات اجتماعياش بسيار دقت و موشکافي ميکند. کوان ميگويد: «من آدم خلاقي نيستم، فقط نظاره ميکنم. چيزها را ميبينم و شاخوبرگ ميدهم».
کوان در ۱۱ سالگي سنگاپور را ترک کرد و با خانوادهاش به حومه هيوستن رفت، چون پدرش در آنجا کسبوکاري راه انداخته بود. کوان از آن موقع هيچگاه به جزيره کودکياش برنگشته و علاقهاي هم به برگشتن ندارد. دوست دارد آنجا را طوري تصور کند که زماني بوده. اما سهگانه آسياييهاي خرپول بهشکل بياماني مدرن است. پس کوان چطور -و کجا- مشاهدات و شاخوبرگدهياش را انجام ميدهد؟
کوان ميگويد: «حالا که به گذشته فکر ميکنم، از همان سن کم مثل آفتابپرست بودم». در مدرسه شبيه بچهپولدارهاي مدرسه انگليسيچيني بود، اما پس از پايان وقت مدرسه، يک «بچهوحشي جزيرهنشين» ميشد. در آن زمان هنوز «کمپونگ»هايي در سنگاپور وجود داشت، مجتمعهاي ساده روستايي که کوان و دارودسته هممحلهايهايش براي کارهاي خلاف به آنجا ميرفتند، جوجه ميدزديدند و از درختها بالا ميرفتند تا ميوه بچينند. بعد با شنيدن زنگ شام به خانه ميرفت تا خودش را تر و تميز کند و جلوي انواع مهمانهاي احتمالي ظاهري موجه به خود بگيرد: کساني مثلِ دوستهاي هنريِ خالهاش، مقامات يا وزير امور مالي.
کوان معتقد است يک وجه از اين نوعِ زندگي براي ديگران (بهخصوص غربيها) دشوارفهم است: اينکه خانواده سنگاپورياش چقدر بريتانيايياند و حتي در ميهن خود هم اجنبي به شمار ميروند. والدين او به زباني جز انگليسي حرف نميزدند و چند کلمه ماندارين هم که او و برادرش بلد بودند، ريشه در درسهاي مدرسه داشت. آثار ادبي مورد علاقه کوان در دوران کودکي نوشتههاي جين آستين و اسکات فيتزجرالد بودند. اين امر عمدتا بهخاطر پيگيري خالهاش بود که به ژورناليسم علاقه داشت و بعدها در ساختنِ دانشگاه ملي سنگاپور هم کمک کرد. کوان ميگويد: «وقتي فهميدم که به کتاب علاقه دارم، خالهام کتابهايي به من ميداد تا بخوانم و اينطور بود که از همان سن کم، در درياي آثار کلاسيک غرق شدم».
بعدها که به همراه خانوادهاش به آمريکا نقل مکان کرد، با آثار تام وولف و دامينيک دان آشنا شد. اين دو طنزنويس اجتماعي سرانجام الهامبخش او شدند تا از دل فرهنگ جديد بتواند کمدي آداب خلق کند. کوان در نوجواني هم دست به قلم ميبرد و عمدتا شعر ميسرود، اما کشش او بيشتر به رسانههاي بصري و به خصوص عکاسي بود.
سال ۱۹۹۵، کوان به نيويورک نقل مکان کرد تا به مدرسه طراحي پارسونز برود. بسياري از دوستاني که در آنجا پيدا کرد از خانوادههاي نسلاندرنسل ثروتمندِ ساحل شرقي بودند و او را ياد خانواده خودش ميانداختند. هرگاه کوان به آپارتمانهاي اين واسپها در آپر ايست سايد و ويلاهايشان در همپتونز ميرفت، حس ميکرد آن اثاث حصيري، دکور انگليسيمآبانه و کفشهاي چرمي فرسوده (که نشانههاي ريزِ ثروت بودند) همگي برايش آشنا هستند. اقتباس سينماييِ رمان کلاسيک فورستر به نام اتاقي با چشمانداز را ديد و با تعجب دريافت که شارلوت بارتلت (با بازي مگي اسميت) خيلي شبيه به خالهاش حرف ميزند، همان خالهاش که قبلا ژورناليست بود. کوان ميگويد: «همان لحن، همان زيروبم. اين آداب دوران شاه ادوارد که فورستر در موردشان مينوشت به سنگاپور رسيده بود و هيچگاه هم از بين نرفت».
سرآغاز آخرين رمان کوان يادبودي از اتاقي با چشمانداز است و مابقي آن اکثرا از تجربه زيسته کوان برگرفته شده است. برايم تعريف ميکرد که روزي با يک پيراهنِ بدون يقه برند به باشگاهي در همپتونز رفته است و به او اجازه ورود ندادهاند تا برود يک پيراهن يقهدار ارزان بخرد و آنگاه وارد شود. وقتي اين خاطره را ميگفت، متوجه شدم که همين خاطره عين يکي از اتفاقاتي است که در رمان جنسيت و خودپرستي ميافتد. همين قوانين نوشته و نانوشته و عمدتا مضحک هستند که کوان آنها را جذاب ميداند. ميگويد خيلي عاشق اين است که ببيند اين قواعد چطور در عمل به اجرا درميآيند. «واقعا اين قوانين براي دورکردنِ آدمهاي مزاحم و غيرخودي است». در اين لحظه، گويي تازه چيزي را متوجه شد و به خنده افتاد. سپس فکرش را به زبان آورد: «ولي خب من هم غيرخودي هستم».
پس از پارسونز، کوان براي تيبور کالمن، طراح مشهور گرافيک، کار کرد. او پيش از سال ۲۰۰۰، استوديوي نوآوريِ خودش را داير کرد (مشتريان او از موزه هنر مدرن، تِد و نيويورک تايمز بودند). در تمام اين مدت، خاطراتي از کودکياش در سنگاپور را براي دوستانش تعريف ميکرد. دوستانش او را تشويق ميکردند داستانهايش را بنويسد، اما تا چندين سال از اين کار طفره رفت تا اينکه در سال ۲۰۰۹ پدرش سرطان گرفت. کوان به هيوستن رفت تا در کنار بقيه از او مراقبت کند و در اين دوران، اعضاي خانواده، که يک پايشان مدام در بيمارستان و کلينيک بود، از دوران زندگي در سنگاپور ياد ميکردند.
پدرش مُرد و پس از اين اتفاق، که کوان آن را يکي از رويدادهاي مهم زندگياش ميداند، با خود فکر کرد «بايد دل را به دريا بزنم و رمان بنويسم». يکي از شعرهاي قديمياش را که در مورد گروه انجيلخواني مادرش نوشته بود نبش قبر کرد و پارهنوشتههاي ديگر را نيز کنار هم چيد. اين نوشتهها درواقع قصههايي بودند نسبتا واقعي، اما تا حدي هم اغراقشده، که در شامهاي خانوادگي و هنگام رانندگي با پدرش بازگو ميشدند. کوان ميگويد «بيشتر براي سرگرمي دوستانم مينوشتم». بيشترِ اين دوستان کساني بودند که هيچچيز از سنگاپورِ دوران نوجواني او نميدانستند. او، در قلم رواييِ خود، لحني بامزه اختيار کرد که هيچ شباهتي به لحن نوشتاريِ (به قول خودش) «واقعيِ» او نداشت. او اين لحن واقعي را محتاطانهتر و مينيماليستي ميدانست. ديري نگذشت که رمان آسياييهاي خرپول منتشر شد.
کوان بيش از هر کسِ ديگر از موفقيت اين رمان شگفتزده شد. او قصدي براي نوشتن و انتشار دنباله آن نداشت و هنگام نوشتنِ دوستدختر ثروتمند چيني، حس ميکرد لحني که قبلا ساخته و پرداخته حالا برايش دستوپاگير شده است. او ميگويد: «مثل بازيگري بودم که بيش از حد داخل يک سريال آبکي تلويزيوني گير کرده است». او مجددا سراغ آثار کلاسيک رفت و دريافت که ميتواند در ساخت پيرنگ از آنها الهام بگيرد. همچنين حس کرد که با اين مجموعهرمان، ميتواند کاوشي عميقتر انجام دهد و سراغ مضامين جهانشمولتر برود.
وقتي تان خِنگ هوا، بازيگر سنگاپوري، براي اولين بار رمان آسياييهاي خرپول را خواند، به قول خودش احساس کرد «بيدار» شده است. «اين حس را به شما القا ميکند که جزء جمع هستيد و ديده ميشويد». اين بازيگر در فيلمِ برگرفته از اين رمان نقش مادر ريچل را بازي کرد و بعدها در فرايندِ تبليغات فيلم، رفاقتي صميمي با کوان به هم زد.
از تان پرسيدم منظورش چيست که ميگويد اين اثر القا ميکند که «جزء جمع هستيد»؟ آيا منظورش همان چيزي است که اين مجموعهکتاب و فيلم در پي آگاهيبخشي در مورد آن بودهاند، يعني کمرنگبودن آسيا در هاليوود؟ او گفت: «اين فيلم شروع يک جنبش بود که فوقالعاده است. اما به نظرم نهايتا مهمترين انگيزه کوين عشق و باورش به خانواده و روابط خانوادگي است، يعني اين نظامهاي ارزشي و شوراي قبيلهاي که اسمش را خانواده ميگذاريم». تان سپس عامل موفقيت کتابها و فيلم را به همين امر نسبت داد. بله، شما را به جهاني ميبرند که قبلا نديدهايد و اين ثروتها مثل يک ويترين زيبا هستند، اما زيربنايشان ورود به نوع خاصي از نظام ارزشي در يک واحد خانوادگيِ خاص است. و البته، همه ميتوانند اين را بفهمند، چون همه خانواده دارند و خانواده هرکس غرابتهاي خاص خودش را دارد.
اولين باري که با کوان حرف زدم، در خانهاش تنها روي کاناپه نشسته بود و با اين درخواست روبهرو شده بود که خود و محيط پيرامونش را براي کسي توصيف کند که تازه تلفني با او آشنا شده است. اين فرد (يعني بنده) خواهش کرده بود که کوان از مهارتش در چينش صحنه استفاده کند، بهخصوص برخي اغراقهاي مختص خودش، مثلِ استفاده از اسم برندها و حاشيهگوييهايي که بعضا ميتوانستند در پاورقي بيايند. با ملايمت پرسيد: «لازم است؟ حس ميکنم گفتنِ اسم برندها خيلي کار چيپي است». دوست داشت اين نکته را بهخوبي روشن کند که در زندگي واقعي، با شلوارک و دمپايي زندگي ميکند و هميشه همان بچه جزيرهنشين است. ولي اصرار کردم که جزئيات بيشتري بگويد. آن کاناپه چطور؟ «اينيکي، خب، يک جورهايي، امممم، انگار دارم توانايي توصيفم را از دست ميدهم».
طي چند روزِ بعد، چندين ساعت با هم حرف زديم و دوباره نگاهش را به سوي خودش معطوف کردم، يعني همان کاري که معذبش ميکند. او در نيويورک خوشحال بود از اينکه به مهمانيهاي شادِ مرکز شهر ميرود و کسي حواسش به او نيست، «مثل يک توريست نامرئي آسيايي که همهجا حضور دارد».
کوان حالا در منطقه وستسايدِ لسآنجلس زندگي ميکند و مثل خيلي از ما، بهخاطر همهگيريِ ويروس کرونا خانهنشين شده است. جلسههايي که از طريق نرمافزار زوم برگزار ميشود، روي مخش رفته، چون در اين جلسات بايد جلوي دوربين باشد، نه توي پسزمينه که راحتتر است. او مدير توليد فيلم «آسياييهاي خرپول» بود و در دنبالههاي اين فيلم نيز همين سمت را خواهد داشت. برنامهريزي براي آغاز ضبط اين فيلمها انجام شده بود، اما حالا مثل همه چيزهاي ديگر به تاخير افتاده است. او در شرکت توليدي خود، مشغول ساخت دو سريال تلويزيوني ديگر نيز هست. خودش درباره يکي از اين سريالها ميگويد «چيزي بين دانتن ابي و آثار ديويد لينچ که داستانش در آسيا رخ ميدهد». ديگري هم يک مستند سريالي است در مورد دودمانهايِ متوليِ کسبوکارهاي لوکس.
يک روز صبح که به او زنگ زدم، صدايش بيرمق بود. وقتي دليلش را پرسيدم، گفت: «نه، خوبم. فقط ...». سپس در مورد چندين مورد حمله به آسياييهاي ساکن آمريکا، بهخصوص در تگزاس، حرف زد که دليلش نامگذاري کوويد-۱۹ به «ويروس چيني» بود. او نگران مادرش بود که هنوز در تگزاس زندگي ميکند. نگران تمام دنيا بود. اما قدردان کارش نيز بود: «در هاليوود، نوعي خوشبينيِ دوستداشتني حاکم است. يک روز، که همهمان دوباره بتوانيم از خانه بيرون برويم، هرکس بايد چيزي آماده کرده باشد».
آن روز کِي خواهد رسيد؟ ظاهرا معلوم نيست. اتفاقا اين سوال را از او پرسيدم که با توجه به اينکه رمان جنسيت و خودپرستي، با موضوع زندگي پرافاده ثروتمندان مضحک، در دوران شيوع جهاني يک بيماري منتشر ميشود، اين امر را عجيب يا ناشايست نميداند؟ کوان، در پاسخ، به شيفتگيِ دوران کودکياش برگشت. «ريشه افاده چيست؟» خاطره ديگري برايم گفت در مورد يک مهماني که، در آن، تنها اجنبيِ آنجا به جز خودش (که آدمي زيبا و موفق بود، اما جزء خوديهاي آپر ايست سايد محسوب نميشد) به شکل ناجوانمردانهاي از ورود منع شد. کوان ميپرسد «ريشه اين طرد چيست؟» اتفاقا جوابي که خودش به آن رسيده مضمون پنهان تمام کتابهايش است: آن واکنش قبيلهاي و باستاني به بدويترين احساس، همان احساسي که اين روزها همهمان به زندگي با آن خو گرفتهايم. «ترس. ترس از ناشناختهها».