داستانک/ از این ستون به آن ستون فرج است
آخرين خبر/ مي گويند : از اين ستون به آن ستون فرج است .
يعني تو کاري انجام بده هرچند به نظر بي سود باشد ولي شايد همان کار مايه ي رهايي و پيروزي تو شود .
مردي گناهکار در آستانه ي دار زدن بود . او به فرماندار شهر گفت : واپسين خواسته ي مرا برآورده کنيد .
به من مهلت دهيد بروم از مادرم که در شهر دوردستي است خداحافظي کنم . من قول مي دهم بازگردم .
فرماندار و مردمان با شگفتي و ريشخند بدو نگريست .
با اين حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت : چه کسي ضمانت اين مرد را مي کند؟
ولي کسي را ياراي ضمانت نبود .
مرد گناهکار با خواري و زاري گفت : اي مردم شما مي دانيد که من در اين شهر بيگانه ام و آشنايي ندارم.
يک نفر براي خشنودي خداي ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گويم و بازگردم .
ناگه يکي از ميان مردمان گفت : من ضامن مي شوم . اگر نيامد به جاي او مرا بکشيد .
فرماندار شهر در ميان ناباوري همگان پذيرفت.
ضامن را زنداني کردند و مرد محکوم از چنگال مرگ گريخت . روز موعود رسيد و محکوم نيامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست کرد:
مرا از اين ستون ببريد و به آن ستون ببنديد . گفتند: چرا ؟
گفت: از اين ستون به آن ستون فرج است . پذيرفتند و او را بردند به ستون ديگر بستند
که در اين ميان مرد محکوم فرياد زنان بازگشت.
محکوم از راه رسيد ضامن را رهايي داد و ريسمان مرگ را به گردن خود انداخت.
فرماندار با ديدن اين وفاي به پيمان ، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشيد
و ضامن نيز با از اين ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهايي يافت .