معرفی سه کتاب از ارنست همینگوی
شرق/«نويسنده هميشه بايد در جستوجوي چيزي باشد که هرگز کسي انجام نداده است يا ديگران کوشيدهاند انجام دهند، ولي نتوانستهاند. آن وقت، گاهي، اگر بخت واقعا يار نويسنده باشد، از عهده کار برميآيد». ارنست همينگوي همينطور که در نطق مراسم اهداي جايزه نوبل گفته است خود به دنبال آن چيزي بود که ديگران از پس آن برنيامده بودند. و در اين راه او بهجاي استفاده از رسم مرسوم ادبي زمانهاش، کلمات ديگري را به داستان آورد که بهقول خودش «قديميتر و سادهتر و بهتر» بودند. اخيرا سه کتاب از همينگوي در نشر هرمس بازنشر شده است: «داشتن و نداشتن»، «خورشيد همچنان ميدمد» و «آنسوي رودخانه زير درختان». وقايع داستان «داشتن و نداشتن»، در ميانه دهه 1930 در هاوانا و کيوست، از جزاير جنوبي آمريکا اتفاق ميافتد و روايت بيعدالتيهاي گسترده اجتماعي و شکافهاي عميق طبقاتي جامعه آمريکاست. «داشتن و نداشتن» بهتعبير مترجم کتاب، احمد کساييپور، همچنين داستان فروپاشي اخلاقي دنياي آن روزگار نيز هست. در شروع داستان سه جوان انقلابي کوبايي به سراغ «هري مورگان» (شخصيت اصلي داستان «داشتن و نداشتن») ميآيند تا قايق او را براي خروج غيرقانوني از کوبا کرايه کنند، بيآنکه خبر داشته باشند پليس در کمين آنهاست و تا چند لحظه ديگر بيرحمانه کشته ميشوند. اين سه جوان انقلابي تنها کساني نيستند که براي کرايه سراغ هري آمدهاند. آقاي جانسن گردشگر ثروتمند، آقاي سين قاچاقچي چيني بيرحم و حسابگر، ازجمله ديگراني هستند که براي کرايه قايق سراغ هري مورگان ميآيند و او را تا مرز مرگ و کشتن ميبرند اما هيچکس درست نميداند درون قايق چه ميگذرد. «داشتن و نداشتن پر است از اين ندانستنها يا توهم دانستنها.» همينگوي در اين داستان، هيچ اطلاع روشن و سرراستي درباره شخصيتها و اوضاع و احوال داستان به دست نميدهد و خواننده خود بايد از ميان گفتوگوها و توصيفها به ماجراهاي داستان پي ببرد. «نويسنده طوري رفتار ميکند که انگار خواننده همه چيز را ميداند، اما خواننده درواقع هيچ نميداند و بهتدريج، با تأني و زحمت و صرف وقت بسيار، رفتهرفته تازه ميفهمد که اوضاع از چه قرار است. همينگوي از خوانندگانش انتظار داشت با دقت يک مشاهدهگر تيزبين به همه جزئيات توجه کنند و براي فهم داستان وقت صرف کنند.» آنطور که کساييپور در مؤخره مفصل خود بر کتاب نوشته است، همينگوي زماني که «داشتن و نداشتن» را مينوشت در اوج قدرت ذهني و فکري خود بود و دوتا از بهترين و برجستهترين داستانهاي کوتاهش؛ «برفهاي کليمانجارو» و «زندگي خوش کوتاه فرانسيس مکومبر» را در همين دوره نوشت، که اين هر دو داستان صرفنظر از تفاوت مضموني حالوهواي کمابيش مشابهي با داستان «داشتن و نداشتن» دارند.
داشتن و نداشتن، ارنست همينگوي، ترجمه احمد کساييپور، نشر هرمس
نسلي که از جنگ جهاني اول به در آمد، نسل گمشده نام گرفت. گرترود استاين، نويسنده بزرگ آمريکايي اين تعبير را از صاحب تعميرگاهي در فرانسه شنيد و روزي در گفتوگو با همينگوي جوان، که خود در «جنگ بزرگ» زخمي شده بود و تازه به فرانسه آمده بود گفت: «شما اينطوري هستيد... همهتان اينطوري هستيد... همه شما جوانهايي که در جنگ خدمت کرديد. شما يک نسل گمشده هستيد.» همينگوي اين سخن استاين را در رمان «خورشيد همچنان ميدمد» به تصوير درآورد. اين رمان سرگذشت اين نسل گمشده است و چنانکه مترجم کتاب مينويسد از موضوعات اساسي که همينگوي در «خورشيد همچنان ميدمد» طرح ميکند مسئله شکست و پيروزي است. همينگوي معتقد است که هر کس به خود، به معيارهاي اخلاقي درون خود، اتکا داشته باشد حتي اگر در ظاهر شکست خورده باشد، پيروز واقعي ميدان است. «تمدن پيش از شروع جنگ جهاني ظاهرا در اوج شکوه و اقتدار مادي خود بود، اما شکست خورد چون شرافت اخلاقياش را به فجيعترين شکل ممکن در جنگ بزرگ از دست داد.» از اينروست که همينگوي باور دارد نبرد بزرگ واقعي نه بيرون بلکه در درون ما اتفاق ميافتد. در ابتداي داستان، رابرت کُن جوان و ثروتمند و موفق، که از زندگي خود چندان لذت نميبرد، تصميم ميگيرد به آمريکاي جنوبي برود چون راهحل را نه در خود بلکه در بيرون جستوجو ميکند. غافل از اينکه روند داستان بهگونهاي پيش ميرود که او با وجود پيروزي ظاهري در يک نبرد بازنده ماجراست: چراکه او نبرد اخلاقي را باخته است. اما رومر که با ضربات مشت رابرت کُن سرانجام از پا درميآيد «بهرغم زمينخوردنهاي متوالي و کبوديهاي صورتش شکست نخورده، چون تسليم خشونت کُن نميشود و شرافت معنوياش را حفظ ميکند.» بر اين اساس است که مترجم مينويسد همينگوي معتقد است آگاهي ما بايد از درون زندگي سرچشمه بگيرد نه از بيرون. «بايد به سرشت زندگي راه برد، نه ظواهر آن. و مشکل اساسي انسان اين است که ارتباط بيواسطه خود را با زندگي از دست داده است.» تقريبا تمام شخصيتهاي داستان «خورشيد همچنان ميدمد» در جنگ بزرگ شرکت داشتهاند: جيک در جنگ زخمي شده، برت پرستار و امدادگر جنگ بوده، مايک به خاطر خدماتش در جنگ مدال گرفته و بيل نيز در جنگ خبرنگار بوده است. به همين دليل است که شخصيتهاي داستان همه دريافت عميق و بيواسطهاي از جنگ، مرگ و زندگي دارند. و در مقابل اينها رابرت کُن قرار دارد که در جنگ حضور نداشته و از واقعيت زندگي آن دوران بيخبر است. کُن شايد تنها شخصيت داستان باشد که به آگاهي دروني نميرسد، آن آگاهي که بهزعم همينگوي انسان آن را مفت به چنگ نميآورد.
خورشيد همچنان ميدمد، ارنست همينگوي، ترجمه احمد کساييپور، نشر هرمس
«دو ساعت مانده به روشن شدن هوا راه افتادند و اولش قايقهاي ديگر هم جلوشان ميرفتند، نيتزي به شکستن يخ روي کانال نبود. توي هر قايق، در تاريکي، طوري که ديده نميشد ديد ولي ميشد صدايش را شنيد، قايقران با پاروي درازش در پاشنه قايق ايستاده بود...» رمان «آنسوي رودخانه زير درختان» که آن را شخصيترين اثر ارنست همينگوي خواندهاند، اينطور آغاز ميشود: در فضايي تاريک و پوشيده از يخ تازهاي که در سرماي ناگهاني و بدون باد شب قبل منجمد شده بود. همينگوي اين داستان را ابتدا در قالب يک داستان کوتاه مينوشت که بهقول خودش بعد به بيراهه افتاد و به کلاف سردرگمي از رمان ختم شد. گابريل گارسيا مارکز در يادداشتي درباره اين کتاب آن را از مهمترين رمانهاي همينگوي ميخواند و معتقد است «با وجود اين، حتي اگر اين رمان را تصوير مضحکهاي از سرنوشت خود همينگوي هم بدانيم، به اعتقاد من پرکششترين و انسانيترين نوشتهاش همين ناکامترين اثر اوست». از دلايل ناکامي اين رمان منتقدان و نيز مارکز به نقايص ساختاري کتاب اشاره ميکنند و مارکز مينويسد دشوار ميتوان درک کرد اين همه نقايص ساختاري و خطاهاي تکنيکي چطور به کار چنان استاد چيرهدستي راه يافته است. همينطور گفتوگوهايي گاه تا اين حد باسمهاي، و حتي ميتوان گفت سرهمبنديشده، در کار يکي از درخشانترين صنعتگران تاريخ ادبيات.» زماني که در سال 1950 «آنسوي رودخانه زير درختان» منتشر شد، کتاب مورد انتقادات بسياري قرار گرفت که همينگوي را سخت سرخورده کرد. مارکز معتقد است با اينهمه، پس از سالهايي که از آن کجفهميها و ظاهربينيها ميگذرد ميتوان اين اثر همينگوي را که ازقضا شخصيترين اثر او نيز هست، بهترين رمان او نيز دانست. «زيرا او آن را در آستانه خزاني ناشناخته نوشته بود، در حسرت سالهاي بازگشتناپذيري که پشت سر نهاده بود، همراه با دلشوره اندوهناک سالهاي انگشتشماري که از زندگياش باقي بود». ارنست همينگوي در هيچ يک از آثارش تا اين حد بخشي از وجود خود را برجا نگذاشته و از تجربيات خود بهطور بيواسطه ننوشته است. او همچنين به قول مارکز، در هيچکدام از کتابهايش، با چنين زيبايي و ظرافتي راهي براي بيان سوداي بنيادين زندگي و آثارش نيافته است، و آن سودا بهزعم مارکز چيزي نبود جز «بيهوده بودن پيروزي». آخر داستان «آنسوي رودخانه زير درختان» نيز به نوعي با سرانجام زندگي همينگوي مرتبط است: «مرگ قهرمان قصهاش چنان که پيداست در کمال آرامش و به نحوي کاملا طبيعي، تجسم تغيير چهره داده خودکشي خودش بود...».
آنسوي رودخانه زير درختان، ارنست همينگوي، ترجمه احمد کساييپور، نشر هرمس