محمدعلی بهمنی: شعر مرا میسراید
جام جم/ اينکه در روز سالمند سراغ پيشکسوتان عرصههاي مختلف هنري رفتهايم به معناي پير يا از کار افتادهشدن اين بزرگان نيست. بايد دانست که روز سالمند بهانهاي است براي اينکه از بزرگانمان ياد کنيم. چه بخواهيم و چه نخواهيم نسل ما تا حدودي از کسب تجربه از پيشکسوتان رويگردان بوده و اين مساله باعث شده که زياد اشتباه کند و زيادتر نتيجهاش را ببيند. ما تاريخ نميخوانيم و چون نميخوانيم از آن درس نميگيريم. ما پاي حرف بزرگترهايمان نمينشينيم و اگر آنها از سر درددل خودشان اراده کنند تا برايمان حرف بزنند هم زياد راغب نيستيم. براي ترک اين عادت بد و زننده چه روزي بهتر از امروز؟ سراغ اساتيد و بزرگان عرصه هنر رفتهايم تا برايمان از حال و هواي اين روزهايشان روايت کنند و تغييري که در جهانبينيشان از پس سالهاي بسيار روي داده را برايمان روشن کنند. هدفمان اين نبود که حول گله و شکايت حرف بزنيم اما مگر ميشود گلايههاي مختصر و درخواستهاي حداقلي اين نازنينان را منعکس نکرد؟ از همين رو گاه ناخواسته کلام تلخ شد و حرف زدن براي مصاحبهکننده در برابر مصاحبهشونده دشوار.
شعر مرا ميسرايد
سراغ استاد محمدعلي بهمني رفتيم. شاعر و ترانهسرايي که اين روزها به علت کرونا خانهنشين است. از او ميپرسيم: «اين خانهنشيني برايتان سخت نيست؟ حوصلهتان را سر نميبرد؟» استاد ميگويند: «تحمل ميکنم ديگر. چهکار ميتوانم بکنم؟ 78 سال است که دارم تحمل ميکنم». اين را ميگويد و ميخندد اما ميدانيم که شاعر است و رندي خصيصه شاعران. زير لب ميخوانيم: «خنده تلخ من از گريه غمانگيزتر است».
از استاد بهمني در اين خصوص پرسيديم که گذشت زمان چه تغييري در جهانبيني يک شاعر و به طور کلي يک هنرمند ميتواند ايجاد کند، اينطور پاسخ دادند: « يک شاعر و اساسا يک هنرمند مادامي که مشغول فرآيند خلق يک اثر هنري است، در ابتدا بر مبناي حسي که دارد تلاش خود را انجام ميدهد و در زمينه شعر به اين صورت است که براي مثال ميگويد امروز بنشينم و شعري بگويم. اما از پس سالها شعر گفتن و خلق اثر هنري انسان به اين نقطه ميرسد که متوجه است که اين من نيستم شعر ميگويم بلکه اين شعر است که مرا ميگويد. اين تغيير نگاهي است که هنر هنرمند در گذر از ساليان متمادي به آن خواهد رسيد و من نيز از اين قاعده مستثني نيستم. اين اثر هنري است که درون خالقش را کاوش ميکند و براي من اين شعر بوده که کلام را در ذهن و قلم من ميگذارد و واقعيت هنر اين است. منتها تجربه و تلاش مستمر است که سبب ميشود انسان به اين اصل برسد. به جايي ميرسي که متوجه خواهي شد که تنها بايد شعر را درک کرد و از آن پس با شعر و به طور کلي با هنر زندگي خواهي کرد. »
در ادامه از بيمهريها و معضلات گفتيم. بهمني به اين مقوله نيز بسيار شاعرانه نگاه ميکند: « اوج معضلات و مشکلاتي که يک هنرمند با آن درگير است در درجه اول دشمني اشخاص با اوست. طبيعت يا ماهيت هنر کاري به هنرمند ندارد که بخواهد آن را زخم بزند و اساس هنر هرگز از طبيعت خدشه نخواهد خورد. اما اين زخم مثل بغضي در گلوي هنرمند خواهد ماند که تا بيانش نکند، در هر شکلي ميتواند انسان را در سکوت نگه دارد و اين سکوت اجباري آن قدر با انسان خواهد ماند تا بالاخره در جايي آن را فاش کند. زماني که حرف مردم درباره مشکلات و معضلاتشان را ميشنوي انگار آن بغض فاش شدهاست.»