جفا دید ولی خود را فدا کرد
ايسنا/ اسماعيل اميني با روايتي از کوچ هميشگي ابوالفضل زرويي نصرآباد ميگويد: اگر براي خودش نتوانست خيلي کاري کند و خيلي با جفاکاري و ناجوانمردانه با او رفتار شد ولي خودش را فداي چيزي کرد که بسيار به آن علاقه داشت و آن فرهنگ ايران بود.
«ما از دوستان آقاي زرويي بوديم... ايشان در احمدآباد مستوفي در خانه پدريشان که به ارث رسيده بود، زندگي ميکردند، آن خانه باغچه کوچکي هم داشت که هر چند وقت يکبار ما در آن جمع ميشديم و با دوستان به ايشان سر ميزديم، دور هم مينشستيم، حرف ميزديم و شعر ميخوانديم.
يکي از دوستانمان، آقاي عباس حسيننژاد که ارتباط صميميتري با ايشان داشت، مرتب تماس ميگرفت. يکبار به من پيام داد و پرسيد که از آقاي زرويي خبري دارم، گفتم «نه، يکي، دو روزه که خبري ندارم». گفت: «منم تلفن ميزنم جواب نميده». به همراه برادرش، محمد زرويي به احمدآباد رفتند و متوجه شدند که... .
معمولا علتي که تلفن جواب نميداد اين بود که به بچهها گفته بود «چون ناراحتي قلبي دارم، دکتر گفته گوشيت رو خاموش کن». براي همين فقط چند ساعتي تلفنش را روشن ميکرد. چون زنگ زدن گوشي خودش اضطراب ايجاد ميکند و از خواب ميپراند و اين عادي بود که تلفش را يکي، دو روز جواب ندهد، ساعتهاي خاصي تلفنش را روشن ميکرد و پيامي ميداد که «بچهها حالتون چطوره؟»
اينطور شد که آقاي حسيننژاد به من خبر داد...»؛ اين را اسماعيل اميني از رفتن بيبازگشت ابوالفضل زرويي نصرآباد روايت ميکند.
زرويي نصرآباد که کيومرث صابري فومني (گلآقا) درباره او ميگفت «قلمي که عبيد و دهخدا در دست داشتند، الان بيصاحب نيست. طنز دارد جان ميگيرد. يکي از مشهورترين طنزنويسان امروز ما ـ ملانصرالدين ـ (ابوالفضل زرويي نصرآباد) فقط ۲۳ سال دارد! چراغها دارند روشن ميشوند. شهر چراغاني خواهد شد»؛ زرويي نصرآباد که علي موسويگرمارودي او را «عبيد زاکاني طنز معاصر» ميداند، زرويي نصرآباد که در انزوا رفت و ساعتها پس از کوچ هميشگياش، دو سال پيش در چنين روزي (دهم آذرماه ۹۷، خبر آمد که «ابوالفضل زرويي جدي جدي مُرد»!
وقتي رفت، اکبر اکسير (شاعر و طنزپرداز) گفت: «انصاف نيست مرثيهگوي شاعري باشيم که خود، نوشتههايش و قلمش براي خنداندن مردم بود»!
ميراث ارزشمندي که زرويي بهجا گذاشت
حالا دو سال ميگذرد از رفتن «ملانصرالدين» روزگار ما؛ و اسماعيل اميني، شاعر، نويسنده و طنزپرداز درباره ويژگيهاي شعري و شخصيتي ابوالفضل زرويي نصرآباد که منجر شده بود او در ميان گروههاي شعري گوناگون جايگاه خود را داشته و با شاعران طيفهاي مختلف ارتباط خوبي داشته باشد و در عين حال خود را وابسته به گروه يا نهادي نداند ميگويد: من با آقاي زرويي ساليان طولاني دوست بودم، از روزگار جواني و دانشجويي با هم دوست بوديم تا اين اواخر که بهخاطر بيماري قلبي و ... مقداري منزوي و خانهنشين شده بود.
او سپس ادامه ميدهد: ايشان چند ويژگي داشت؛ يکي از مهمترينهايش اين است که به شدت عاشق مطالعه بود و اين مطالعه، مطالعه تکليفي که براي درس، دانشگاه و ... باشد نبود. به شدت گونههاي مختلف کتاب را دوست داشت و بهويژه به مطالعه کتابهاي متون کهن، چه ادبي و چه تاريخي علاقه داشت. در کارش، چه در نوشتن نثر، چه شعر و چه کارهاي تحقيقي خيلي گزيدهکار بود. يعني حدود ۱۰برابر وقتش را براي مطالعه ميگذاشت و يکدهم آن براي نوشتن بود.
اميني با بيان اينکه آثار زرويي خيلي پرشمار است اما خيلي گزيدهکار بود ميگويد: او از ميان آثاري که نوشته هم مقدار کمي را منتشر کرده است؛ خيلي با وسواس کار ميکرد. ديگر اينکه از آنچه ميدانست که کم هم نبود - بسيار آدم هوشمند و باسوادي بود، با اينکه روزگاري که در «گلآقا» کار ميکرد در سن جواني بود، ۲۲، ۲۳ سال داشت - از اينکه دانستههايش را در اختيار ديگران هم قرار دهد، دريغي نداشت، يعني بسيار فروتن بود و با کرامت و سخاوت رفتار ميکرد. و مسئله ديگر اينکه در نگرانيها و برنامهريزيهايش افقهاي خيلي دوري را ميديد. اين را براي آنکه دوست ماست يا اينکه حالا سالگردش است و بخواهم حرفهاي عاطفي بزنم، نميگويم؛ واقعا افقهاي دوري را مد نظر داشت. اينطور نبود که بخواهد توجهها را نسبت به خودش جلب کند و براي خودش شهرتي درست کند و از اين بازيها دربياورد.
اين مدرس دانشگاه همچنين بيان ميکند: يکي از بهترين کارهايي که آقاي زرويي کرد و در تاريخ ايران خواهد ماند، بنيانگذاري جلسات شعر طنز که به نام «حلقه رندان» مشهور شد و اساسا راهاندازي دفتر طنز بود که تحول بزرگي در طنز ايران ايجاد کرد. قبل از آن کار طنز خيلي پراکنده انجام ميشد، حتي کساني که در مطبوعات حرفهاي کار طنز ميکردند در کنار کارهاي ديگرشان به اين کار ميپرداختند و خيلي معدود بودند کساني که تمام وقتشان را براي نثر يا شعر طنز بگذارند ولي بعد از جلسات «حلقه رندان» هم تعداد زيادي از شاعران رويکرد اصليشان را بر طنز گذاشتند و هم تعداد زيادي استعداد کشف شد و در آنجا تعليم داده شدند. در شهرهاي مختلف نيز جلسات مشابه راه افتاد، به نحوي که حالا در تمام شهرهاي بزرگ و کوچک کشورمان جلسات شعرخواني مرتب طنز و جلسات آموزشي طنز داريم. و از همه مهمتر اينکه جهت شوخيها و انتقادات طنز از جهات تفريحي، سخيف و... (مثلا شوخيهاي شخصي قومي، جنسيتي و اين چيزهاي نازل، مبتذل و حقيرانه) به سمت رويکردهاي اجتماعي، اخلاقي و رويکردهاي جدي و انديشهاي تغيير کرد.
اسماعيل اميني سپس ميگويد: خوشبختانه حالا در دورهاي هستيم که تقريبا طنزپردازي نداريم که به شوخيهاي رکيک يا شوخيهاي اختلافانگيز قومي در آثارش شناخته شود. اما اين را حتي در نشريات طنز خيلي مشهور قديممان و در آثار بزرگانمان داشتيم که خوشبختانه از بين رفت.
او با اشاره به ميراث زرويي نصرآباد اظهار ميکند: کسي که چه شعر و چه نثر طنز مينويسد به زبان و به زيبايي زبان و اديبانه بودن نوشتهاش اهميت ميدهد، فکر ميکنم اين هم از ميراث ارزشمند و هميشه ماندگار آقاي زرويي است. اگر براي خودش نتوانست خيلي کاري کند و خيلي با جفاکاري و ناجوانمردانه با او رفتار شد ولي خودش را به نظرم فداي چيزي کرد که بسيار به آن علاقه داشت و آن فرهنگ ايران بود.
اميني با انتقاد از نوع رفتار با برخي از بزرگان فرهنگ ميگويد: اگر به آنها از منظر اداري نگاه کنيم، انگار يک نفر شبيه بقيه کارمنداني هستند که در اداراتاند و ميآيند وقتشان و سنوات را پر ميکنند و ميروند، ولي آدمهاي بزرگ و تاثيرگذار ممکن است رفتار کارمندي نداشته باشند و عدد هم نيستند که بگوييم مثلا از آقاي زرويي کار را ميگيريم و به جاي او چند جوان را ميآوريم تا همان کار را انجام دهند. اين رفتار که ما با بزرگانمان و با سرمايههاي فرهنگيمان داريم، هم به لحاظ اخلاقي و هم به لحاظ محاسبات عقلاني معمولي درست نيست چون اينها سرمايه و الگو هستند و رفتار و کارشان اثرگذار است و اين اثرگذاري موقتي نيست اما ما متاسفانه قدر نميشناسيم و فکر ميکنيم از اينها زياد است!
اين شاعر در پايان ميگويد: مثلا آقاي عمران صلاحي يا قيصر امينپور وقتي که در موسسه سروش بودند، تحولي در آنجا ايجاد کرده بودند و نيروهاي زيادي پرورش دادند. اينجور نيست که بگوييم عذر قيصر را ميخواهيم و او را بيرون مياندازيم و کارمند ديگري را ميآوريم که کمدردسرتر است و راحت هم کار ميکند. در دانشگاه هم همين رفتار را با استادان بزرگ و برجستهمان داريم، مثلا با آقاي دکتر مصفا کاري کرديم که دلخور و خانهنشين شدند. اين فقط مربوط به بعد از انقلاب نيست، قبل از انقلاب هم همين بازي بود. نظام اداري و دانشگاهي با علامه همايي يا علامه قزويني که از مفاخر بزرگ و بيتکرار هستند، کاري ميکند که قهر ميکنند و ديگر نميآيند. نظام اداري آدمهاي معمولي، بيسروصدا و کوچک را ميپذيرد و اين خيلي به ضرر ماست چون آدمهاي بزرگ هيچ نيازي به اين بازيهاي اداري ندارند و در تنهايي خودشان هم ميتوانند بزرگ باشند و زندگي کنند ولي جامعه به اينها نياز دارد و اينها ميتوانند الگو باشند و رفتار ما با آنها هم براي جوانها الگوست، آنها از اين طريق متوجه ميشوند که چطور به آقاي زرويي، احترامي يا استاد مصفا جفا ميکنيم.
ابوالفضل زرويي نصرآباد زاده ارديبهشت ۱۳۴۸ در تهران بود. او با اسمهاي مستعار ملانصرالدين، چغندر ميرزا، ننه قمر، کلثوم ننه، آميز ممتقي، ميرزا يحيي و عبدل در نشرياتي مانند نشريات مؤسسه گلآقا، همشهري، جام جم، ايرانيان، انتخاب، زن، مهر، کيهان ورزشي، بانو، جستجو، عروس و تماشاگران طنز نوشته است.
از کتابهاي اين طنزپرداز و پژوهشگر هم به اين عنوانها ميتوان اشاره کرد: «تذکرة المقامات»، «افسانههاي امروزي»، «پقايعنامه طنز ايران» (همکاري با فريبا فرشادمهر)، « بامعرفتهاي عالم» (کتاب گوياي طنز)، «رفوزهها» (مجموعه شعر طنز)، «حديث قند» (مجموعه مقالات طنزپژوهي)، «غلاغه به خونهش نرسيد» (مجموعه افسانههاي طنزآميز)، «ماه به روايت آه»، «خاطرات سر پروفسور حسنعليخان مستوفي»، «يک بغل کاکتوس: صد شعر طنز»، «اصل مطلب: مجموعه شعر طنز»، «اندر حکايت شيرين بيمه» و «اين مرد مشکوک».
ابوالفضل زرويي نصرآباد در دهم آذرماه ۹۷ در سن ۴۹سالگي درگذشت.