مغز ما هنگام رانندگی چه میکند؟
دنياي خودرو/ هنگام رانندگي به نظرمان ميرسد قوانين فيزيک برايمان بازنويسي شدهاند. ناگهان با يک فاصله مشخص براي ترمز کردن روبهرو ميشويم که تا پيش از آن و زماني که عابر پياده يا دوچرخهسوار بوديم برايمان بيمعني بود. آندره برسژ، استاد «فيزيک و آموزش» دانشگاه کلن، رياست موسسهاي با نام آموزش فيزيک را برعهده دارد. برسژ در تحقيقي که انجام داده اين مساله را مورد بررسي قرار داده که هنگام رانندگي چه اتفاقاتي در مغز افراد رخ ميدهد. او براي اين تحقيق دو سناريو مختلف را در نظر گرفته است: اين که فرد راننده باشد يا اينکه داوطلبانه سرنشيني يک خودرو خودران را بپذيرد. چه چيز شما را واداشت که در مقام يک فيزيکدان به اين بپردازيد که هنگام رانندگي چه اتفاقي در مغز انسان ميافتد؟ در هنگام رانندگي به نظرمان ميرسد قوانين فيزيک برايمان بازنويسي شدهاند. ناگهان با يک فاصله مشخص براي ترمز کردن روبهرو ميشويم که تا پيش از آن و زماني که عابر پياده يا دوچرخهسوار بوديم برايمان بيمعني بود. همچنين به سرعتهاي جديدي دست پيدا ميکنيم که به طور بالقوه ميتوانند زندگيمان را به خطر بيندازند. من سعي ميکنم اين را بفهمم که افراد چهطور رويدادهاي فيزيکي اطرافشان را فرا ميگيرند. وقتي پشت فرمان مينشينيم چه اتفاقاتي در مغزمان ميافتد؟ در ابتدا همه چيز جديد و هيجانانگيز است. بخشهايي از مغز که مسئول عواطف هستند، يعني همان بخشهايي که مسئول فرايندهاي يادگيري نيز هستند، فعال ميشوند. دليلش اين است که يادگيري هميشه فعالسازي عواطف را در بر دارد و به همين دليل شيوه يادگيري رانندگي در چند ماه اول بسيار عاطفهبرانگيز است. ما ميتوانيم اين مساله را در مغز مشاهده کنيم. همچنين ناحيهاي از مغز که با تشخيص فضا سروکار دارد و با نام لوب آهيانهاي شناخته ميشود، هنگام تجربه چيزهاي جديد فعال ميشود. تجربه اين مساله براي چند ساعت امري معمول است. در رانندگان با تجربه اين فرايند تنها چند دقيقه طول ميکشد. هنگامي که روال عادي ادامه پيدا ميکند، آگاهي فضايي کاهش پيدا ميکند و پس از آن ديگر احساسي نسبت به سرعت رانندگي نداريم و تنها به محرکهايي مانند چراغ قرمز واکنش نشان ميدهيم. در چه سرعتي اين اتفاق ميافتد؟ سرعت عامل تاثيرگذاري نيست. آنچه اهميت دارد اين است که مسير سفر تا اندازه اي آشنا باشد. اگر فردي هميشه مسيري يکسان را رانندگي کند، خيلي زود توالي تکراري غالب ميشود؛ احساس مربوط به سرعت از بين ميرود و فعالسازي عاطفي در کار نخواهد بود. در نتيجه راننده چيز جديدي نخواهد آموخت و شايد حتي مسيرش را به ياد نياورد. ناگهان ميبينيد که به محل کارتان رسيدهايد. ما اين مساله را با کمک تستها و اسکنرهاي مغناطيسي اثبات کردهايم. ما از 16دانشجوي پليس با تجربه رانندگي زياد و 16دانشجوي همسن با تجربيات اندک رانندگي خواستيم در حاليکه يک اسکنر MRI رفتارشان را تحت نظر داشت، يک سفر شبيهسازيشده را انجام دهند و با استفاده از اين شيوه قادر بوديم ببينيم که در کجاي مغز اکسيژن ذخيره ميشود و مشخص کنيم که چه قسمتهايي از مغز راننده براي تکميل سفر شبيهسازيشده مورد استفاده قرار ميگيرند. متوجه چه چيزي شديد؟ در طول دقايق اوليه سفر، هنگامي که همه چيز جديد است، فعالسازي عاطفي زيادي وجود دارد. فرايندهاي يادگيري همچنان در جريان هستند. توانستيم اين مساله را در مرکز بصري مغز مشاهده کنيم که فعال و در دقايق اوليه آگاهي فضايي، خصوصا در رانندگان با تجربه کمتر به شدت فعال بود. پس از آن سوژههاي آزمايش بايد براي بارهاي متوالي مسير يکساني را رانندگي ميکردند تا تقريبا به حالتي خلسهگونه برسند و بدون فکر کردن خودرو را کنترل کنند. پس از آن دوباره به سراغ MRI رفتيم. ما متوجه شديم که رانندگان باتجربه سريعتر از بيتجربهها به کارهاي تکراري و روتين ميرسند. در هر دو گروه جهتيابي فضايي سوژهها بسيار محدود بود براي اينکه آنها براساس الگوهاي ثابت (شبيهسازيشده کامپيوتري) رانندگي ميکردند. همچنين عوامل مهمي که براي ارزيابي خطر مورد استفاده قرار ميگيرند فعال نبودند. کارهاي روتين و تکراري يک حالت ذخيره انرژي را در مغز فعال ميکنند و تمام سيگنالهاي هشداردهنده در آن خاموش ميشوند. آيا وضعيت ايدهآلي براي مغز در حين رانندگي وجود دارد؟ خيلي جالب است که محيط متنوع با طيفي از محرکهاي مختلف ضمانت ميکند که هنگام رانندگي به پيرامون خود توجه داشته باشيم و به اين شيوه غرايز و عواطفمان دستنخورده باقي ميمانند. براي همين است که توصيه ميکنند از مسيرهاي مختلف به مقصد برويم. آيا مغز بشر نيز در کنار پيشرفتهاي فني خودروها جوري توسعه پيدا کرده است که خود را هماهنگ با بروندادها نگه دارد؟ نه متاسفانه. از لحاظ زيستشناسي اين موضوع غيرممکن است. به همين خاطر است که گفته ميشود در 17سالگي بايد کنار رانندگان جوان يک راننده با تجربه بنشيند تا بتواند اين فرهنگ رانندگي درست را انتقال دهد. خودروهاي خودران و اينکه بدون انجام عملي جابهجا شويم، بايد چالش بزرگي براي مغز انسان باشند. مغز ما چهطور اين مساله را پردازش ميکند؟ در وهله اول خودرانها مايه آزار هستند. پژوهشي در استنفورد نتيجهگيري کرده است خودرويي که بهصورت خودکار حرکت ميکند بايد بسيار آرامتر از خودروهاي معمولي حرکت و ترمز کند تا پذيرفته شود. در خودروهاي خودران آستانه استرس افراد پايينتر است و انسانها احساس کنترل کردن و قابليت مداخله را ترجيح ميدهند که اين خبر خوبي است. آيا خودروهاي خودران به معني بهبود در وضعيت جادهها خواهند بود؟ پيشبيني ما اين است که در دوران ابتدايي گذار از خودروهاي فعلي به خودرانها تصادفهايي رخ خواهند داد. تا زماني که خودروهاي خودران و معمولي در جادههايي مشترک در تردد باشند و خودروهاي خودران توانايي سنجش اشتباهات ساير خودروها را نداشته باشند، خطراتي وجود خواهد داشت. اما سيستمهاي خودکار به سرعت قابليت آموزش را دارند، بنابراين ميتوان به ايمني بيشتر در جادهها اميدوار بود.