موسيقي ما/
اگر قرار باشد لقبي براي او انتخاب کنيم، «آقاي اعتراض» بهترين عنواني است که ميشود درباره او استفاده کرد. «حامي» در سالهاي گذشته به شخصيت و کاراکتر هميشه معترض حوزه موسيقي تبديل شده است. خوانندهاي که در دنياي موسيقي اعتبار زيادي دارد، اما انتقادها و اعتراضهايش به وجود مافيايي که هرگز به صورت شفاف از آن صحبت نکرده، او را به معترضترين خواننده اين سالها بدل کرده است. امکان ندارد در حقاش جفايي صورت بگيرد و او آرام بنشيند. داد ميزند، جنجال به پا ميکند و صدايش را به گوش همه ميرساند و حقش را ميگيرد.
تو جزو معدود هنرمنداني هستي که توانستهاي عمر هنري خود را در همه اين سالها استمرار ببخشي. اين ماجرا چگونه اتفاق ميافتد؟
تعهد، مهمترين عامل حفظ طول عمر هنري يک هنرمند است. تعهد به موسيقي، تعهدات اخلاقي و يکسري وسواسها و ريزهکاريهايي که شايد خودم در ابتدا نميدانستم که عامل ماندگار شدن است. هر چهقدر نظم و ترتيب و تعهد کاريات بيشتر باشد و بيشتر به عمق بروي، مسلماً ماندگاريات هم بيشتر ميشود. هر چهقدر هم در سطح باشي و فقط براي امروزت کار کني و فکري راجع به فردا نداشته باشي، طول عمر هنريات کوتاهتر ميشود.
من هميشه آينده را نگاه کردهام. حتي وقتي نوجوان بودم، به عنوان يک جوان بيتجربه که اطلاعاتم کم بود، در خلوت خودم هدفگذاري کرده بودم و ميخواستم در آينده خوانندهاي بشوم که حتي نسلهاي بعد از من هم کارهايم را گوش بدهند. چون الگوهايي داشتم که نسلهاي بعد از آنها هم کارشان را گوش ميدادند و خودم از نسلي بودم که موزيکهاي 4-5 نسل قبل از خودم را هم گوش ميدادم. فاکتورهايي که در ضمير ناخودآگاهم بود را حفظ کرده و روي آن پافشاري و سماجت کردم. شايد آن موقع از ديدگاه بقيه، اين کار حماقت بود ولي به نظر من سياست درستي براي ماندگاري بود.
زماني که شما با يکي از اعضاي خانواده يا دوستانت تماس ميگيري، وقتي تلفن را برميدارد، از صدايش متوجه ميشوي که حالش خوب نيست و با دو کلمه حرف زدن از او ميپرسي که چرا ناراحتي؟ يعني احساسات آدم در آن لحظه را ميتواني از صدايش بفهمي. در مورد من و بقيه خوانندگاني که احساس چاشني صدايشان است، اين موضوع صدق ميکند. يعني مردم و اطرافيان من و هر کسي که صداي حرف زدن يا خواندن من را بشنود، از آن صدا ميتواند شخصيت من را بشناسد که آيا اين آدم، شخص پاکي است يا نه. شايد از روز اول اينگونه نباشد، ولي به مرور زمان، مردم اين را تشخيص ميدهند. يکي ديگر از فاکتورهاي ماندگاري هم وجود پاکي در صدا و موزيک و ملودي و شعر است.
تو در سالهاي گذشته بارها ادعا کردهاي که ضربههاي زيادي خوردهاي و آدمهاي مختلف با اسم و رسم تو بازي کردهاند. با اين همه تجربيات عجيب و غريب، چرا از يک سوراخ صد بار گزيده شدهاي؟
من آدم سادهاي هستم و از کودکي -بيش از آنچه تصورش را بکنيد- شخص ساکت و گوشهگير و خجالتياي بودم. به مرور و از زمان ورود به دنياي موسيقي، اين خجالت وجود داشته و تا به امروز به مرور کمتر شده است. ولي هنوز به مرزي نرسيدهام که به عنوان يک هنرمند، آنقدر رو داشته باشم که حتي خودم را از دنياي موسيقي بگيرم. اين سادگيها باعث شد که يک اشتباه را چندين بار تکرار کرده باشم. ولي به نظرم وظيفه يک هنرمند اين نيست که برود و قرارداد ببندد يا به دادگاه برود و حقش را بگيرد و زورش به جايي نرسد و به مطبوعات چنگ بزند و براي گرفتن حقش از موسيقي، مصاحبه کند.
متأسفانه قوانين بيزينس موسيقي برخلاف همه دنيا، در ايران رعايت نميشود. نداشتن مديربرنامه يا شرکتي که از ابتدا حامي من باشد، يا اسپاسنري که از ابتدا من را ساپورت کند و به دنبال اين باشد که من پيشرفت کنم و بعداً از من برداشت کند، ضرر زيادي به من زده است. هر کسي در هر مقطعي از دوران نوجواني و جواني آمده، فقط به دنبال برداشت از من بوده است. يکي به دنبال برداشت اعتباري و ديگري به دنبال برداشت مالي. من هم اين را ميدانستهام و اگر قرار باشد به عنوان صنعت به موسيقي نگاه کنيم، بايد سود دوطرفهاي باشد. اما کساني هم هستند که هم صنعتي به ماجرا نگاه ميکنند و هم ديدگاه هنري دارند.
من از ابتدا دنبال اين آدمها بودم که به سختي پيدا ميشوند. ابتدا به نظرم اينگونه ميآمد که شخصيت فلاني اينطور است؛ ولي بعد که وارد ميشدم و يکي دو کار را با هم تجربه ميکرديم، متوجه ميشدم که صرفاً يک صنعتگر است و به خاطر بيزينس کردن کنار من قرار گرفته.
در مورد جايگاه صحبت کرديد. از نظر خودت، حامي با تمام ويژگيها و تواناييهايي که دارد، در موقعيت کنوني، در جايگاه خود قرار گرفته است؟
اگر روياپردازانه به ماجرا نگاه کنيم، نه. ولي اگر بخواهم کمي خودم را دستکم بگيرم، بايد بگويم بله، در جايگاهي بالاتر از آنچه تصور ميکردم، قرار دارم. البته الان در بازار موسيقي، پيشرفت يعني فروش بليت و شهرت و آلبوم. من از روز اول شهرت را دوست نداشتم. البته شهرت خيلي خوب است، چون از کنار آن ميتواني موزيکهايت را به مردم معرفي کني و سطح فرهنگ مردم را با موزيک و شعرت بالا ببري و از طرفي هم ممکن است پايين بياوري. به عبارتي شهرت، قدرت و پول هم به همراه دارد. از اول هم آلبوم اول من پوستر نداشت و آلبوم «دو نيمه رويا» يک عکس کوچک بود و پوستر اختصاصي نداشت. در واقع دوست نداشتم آنگونه براي مردم معرفي شوم و ميخواستم چهرهام شناخته نشود. بعد از آن ديدم که براي معرفي موزيکم بايد ديده شوم. به تلويزيون رفتم و در 4-5 سال اخير در فضاي مجازي بيشتر فعاليت کردم و تبليغات و پوسترهاي بزرگ و...
من هميشه آرزو داشتم به کشورهاي ديگر بروم و با خوانندههاي درجهيک کنسرتهاي بزرگ بگذارم و اکنون هم اين آرزو را دارم. ولي شايد وقتي به آنجا رسيدم، انتهاي قصه چيز ديگري باشد. اما در ايران به عنوان خوانندهاي که اولاً طول عمر هنرياش طولاني بوده، ثانياً ماندگاري آثارش زياد بوده، ثالثاً به عنوان يک مؤلف در آواز معرفي شده، براي من اتفاق خيلي بزرگي است و شايد اصلاً در تصوراتم نميگنجيد. چهارم اينکه همکاري من با مفاخر موسيقي ايران، حقيقتاً در باور من نبود که روزي بتوانم با آهنگسازهايي که خوابشان را هم نميديدم، همکاري کنم. ولي اين اتفاقات براي من افتاد. در اين چهار زمينهاي که گفتم، آدم موفقي بودهام. از لحاظ عمومى شدن هم اين روزها در وضعيت خيلى خوبى هستم و احساس ميکنم بيش از قبل با موسيقىهايم در دل مردم جا باز کردهام.
مبحث بعدي خواننده مؤلف بودن است که ميخواستم در مورد آن صحبت کنيم. احساس ميشود مؤلف نبودن بخش عمدهاي از آرتيستهاي اين دوره، باعث شده ماندگاري آنچناني در موسيقي ديده نشود. موجي به وجود ميآيد که اوج ميگيرد و با همان سرعت هم فروکش ميکند. به نظر ميرسد بسياري از خوانندگان نسل اول پاپ به دليل مؤلف بودن، آثارشان ماندگاري بيشتري داشت. اين مسأله را چهقدر در مصرفي شدن موسيقي پاپ دخيل ميداني؟
به نظر من تأليف يعني الگو بودن. الگويي که مستقل باشد و کس ديگري الگوي آن نباشد. يعني يونيک و خاص بودن. در کنار آن وقتي الگو باشي و خوراک خوبي به مردم بدهي، عمر تأليفت بيشتر ميشود. يعني وقتي خوانندهاي مؤلف باشد، خوانندههاي زيادي براي خواندن، او را الگوي خودشان قرار ميدهند و از تکنيکهايش کپي ميکنند يا براي تمرين آواز از صداي او استفاده ميکنند. من به اين موضوع، مؤلف بودن ميگويم. در مورد خوانندگان نسل اول پاپ هم اسم نميآورم ولي خيلي از آنها صدايشان را از جاي ديگر وام گرفته بودند و به همين دليل، عمرشان کوتاه بود و ربطي به سواد موسيقيايي آنها نداشت.
يعني معتقدي آنها تقليد ميکردند و نه اينکه خوانندگان قبلي را الگوي خودشان قرار دهند.
بله، اينگونه بهتر است. چون مقلد يک خواننده ديگر بودند، عمرشان کوتاه بود. من هم الگو داشتم و صداي آقاي شجريان را دوست داشتم، ولي صدايم سنتي نبود. در عوض خيلي از آقاي شجريان و تعهدشان به موسيقي و شعرهايشان الهام ميگرفتم. خيلي از خوانندههاي دهه 40 و 50 هم بودند که از آنها الگو و الهام ميگرفتم. مثلاً صدايم به شدت شبيه به يک خواننده مرد دهه 50 بود. ولي به مرور زمان و هنگامي که آلبوم اولم تمام شد، صدا و کاراکتر خودم را پيدا کردم. يعني با ورود به ضبط آلبوم «دو نيمه رويا» خودم را پيدا کردم و فهميدم اين صدايي که ترکيبي از اين خواننده و آن خواننده و مادرم و الهامات ديگران بود، براي من صداي يونيکي ساخته که آن موقع فهميدم کسي شبيه من نيست.
آن زمان چندين کپي از ابي و داريوش و... داشتيم و دلم نميخواست که شبيه آنها باشم. آن زمان فهميدم صدايم خاص است و روي خاص بودن آن تأکيد کردم. بعدها بازخوردم از جامعه اين بود که صدايم قبلاً تکرار نشده و کمتر شبيه آن بوده است. من به اين ويژگي تأليف ميگويم.
پوزيشن هميشه معترض تو در رسانهها چهقدر باعث شده از برخي اهدافت دور يا به آنها نزديک شوي؟ من فکر ميکنم اين اتفاق باعث شود که در جوامع مختلف مثل جامعه تهيهکنندهها و ناشرين و جامعه مخاطب موسيقي نگاه خاصي در مورد تو باشد. خودت چهقدر به اين موضوع اعتقاد داري؟ و تصميم براي ورود به اين پوزيشن استراتژي خودت بود يا بر اساس جبر بازار و اتفاقات حاشيهاي، اين کاراکتر به وجود آمد؟
ابتدا اعتراض به شرايط موجود بود. من هميشه دلم ميخواست نه کسي به من کاري داشته باشد و نه من به کسي کاري داشته باشم. سياستم اين بود که موزيکم را ضبط ميکنم، خواه طرفدار داشته باشد و خواه نداشته باشد و نظر کسي جز اطرافيان که دوستم دارند، برايم مهم نيست. مردم براي من مهماند؛ اما اول سليقه خودم و دوم سليقه مردم. اين اعتراض ابتدا به شرايط موجود بود؛ يعني به اتفاقاتي که در موسيقي افتاده بود و به اتفاقاتي که نميافتاد. به اينکه قانون براي بعضي خوانندهها نيست و براي ما هست. اين امر، به مرور به ترسي براي خوانندههايي که مخاطب من بودند، تبديل شد.
آنها آمدند و روبهروي من ايستادند و شروع به جنگ با من کردند. بعد که ديدند من کوتاه نميآيم و جديتر از اين حرفها هستم، از من ترسيدند و سعي کردند يا با من مدارا کنند و در کنارم و دوستم باشند يا اينکه دشمني نکنند و کلاً از روبهروي من کنار بروند. راجع به باسياست بودن يا بدونسياست بودن، همانطور که گفتم، ابتدا به صورت اعتراض بود ولي وقتي جلو آمدم و ديدم ميتوانم به اين صورت حقم را بگيرم و اينکه بايد داد بزني تا دزد را بگيري، متوجه شدم ترس ديگران براي من چيز خوبي است و من بايد حرف حق را بزنم و بعد از آن، به سياست تبديل شد. اما همين الان هم ارجحيت من گرفتن حق است و نميخواهم جريانسازي کنم.
احساس ميشود که حامي در مورد همه اتفاقاتي که در مسائل اجتماعي و کاري به وجود ميآيد، نگاه داييجان ناپلئوني دارد و به تئوري توطئه معتقد است! خودت چهقدر به اين موضوع معتقدي؟
نه اصلاً. توهم توطئه در شخصيت من وجود دارد ولي نه در مورد کساني که به آنها اطمينان کردهام. مثالي ميزنم. قبلاً روانشناسان ميگفتند بايد خوشبين باشيد. بعد از آن گفتند بايد بدبين باشيد و الان ميگويند بايد حد وسط را نگه داريد. در مورد من، خوشبيني وجود دارد و آنقدرها هم بدبين نيستم. اما مادامي که خلاف آن ثابت شود. اگر اتفاق بدي بيفتد، ديگر به هيچ وجه خوشبين نيستم و با ترس جلو ميروم. در مورد قراردادها، آنقدر اتفاق بد افتاده که همه بدبين شدهاند. وقتي که ميخواهم قرارداد ببندم، خيلي مراقبت ميکنم؛ ولي وقتي قرارداد را بستم و با تهيهکنندهام دست دادم، ديگر با هم برادريم و بايد با يکديگر وزنه را برداريم. مگر اينکه باز شيطنتي صورت بگيرد.
قبل از اين سه مصاحبه از تو گرفتهام و امروز آنها را کامل خواندم. در اين سه مصاحبه، دقيقاً 76 بار از کلمه «مافيا» استفاده کردهاي و به همين دليل سوال قبلي را پرسيدم. احساس ميکنم نگاه داييجان ناپلئوني در بعضي مواقع و شرايط روحي خودت به يکباره اوج ميگيرد و تو در اين قالب فرو ميروي و حرفهايي که از تو منتشر ميشود، برآيند همين موضوع است. منظورت از مافيا کيست؟
به نظر شما من اين داستان را خيلي دستبالا گرفته و بزرگش کردهام يا کوچکتر از چيزي هست که من گفتهام؟
نميگويم بزرگش کردهاي ولي اين نگاه براي تو نتيجه داده است.
گفتي 76 بار اين کلمه را تکرار کردهام. حقيقتاً اگر از من ميپرسيدي در سه مصاحبه قبلي چند بار در مورد اين ماجرا صحبت کردهام، فکر ميکردم 176 بار اين ماجرا را پيش کشيده باشم! ابتدا به ساکن، من وارد خانهاي ميشوم. اگر در آن خانه هوا تميز باشد، من شک نميکنم که آنجا دودي وجود داشته باشد. ولي وقتي وارد يک خانه دودآلود ميشوم، مسلما کسي آنجا سيگار کشيده است. شايد دود مثال خوبي نباشد ولي وقتي در يک فضاي آلوده به دود نفس ميکشم، نميتوانم دروغ بگويم که هوا خوب است. اينجا در موزيک و هنر ايران، فضا پر از دود و آلودگي است.
قبلاً گفتم و باز هم ميگويم هر کجا شهرت است، در کنارش قدرت و پول است و از همه مهمتر، کنار اين سه مورد، آلودگي هم وجود دارد. در موسيقي و سينما و فوتبال ايران، قدرت و شهرت و پول و در نتيجه، آلودگي هم وجود دارد و هر چهقدر اين سه مورد بيشتر باشد، آلودگي هم بيشتر ميشود.
منظورت از آلودگي، فساد است.
بله. من ديگر حتي فوتبال را نگاه هم نميکنم و حتي فوتبال نگاه کردن براي من کراهت دارد؛ چون فکر ميکنم از سادهلوحترين آدمها هستم. يک سناريوي از قبل نوشته شده را با يکسري بازيگر -که با پول آنها را خريدهاند- اجرا ميکنند و اکنون اعتقاد من بر اين است که اين اتفاق نهتنها در ايران، بلکه در همهجاي دنيا وجود دارد. وقتي که قرعهکشي جام جهاني يا جام ملتهاي اروپا را نگاه ميکني که کاملاً از قبل تعيين شده است (مثل همان داستان قرعهکشي که توپهايي که دماي آن کمتر بود را از جام برميداشتند) تا المپيک که چندصد ورزشکار روسي دوپينگ سازمانيافته و برنامهريزي شده کرده بودند، چرا بايد به ورزش ايران اعتماد کنم؟ از فوتبال ملي گرفته تا باشگاهي و دربي و... همهاش فيلمي بيش نيست.
وقتي روابط سياسي بين چند کشور وجود دارد، حتماً در مسابقات ورزشي بين آن چند کشور هم روابط سياسي وجود دارد. من يک دورهاي فوتبال ايران را در جام ملتهاي آسيا پيشبيني ميکردم و ميدانستم که با فلان کشور که روابط سياسي و اقتصادي داريم، بايد در اين دوره ببازيم و واقعاً هم ميباختيم! پس من ديگر فوتبال نگاه نکردم. در موسيقي هم در حجم و مقياس کوچکتر اين اتفاق ميافتاد. چون در موسيقي، کنسرتها کمتر است و آلبومها به فروش نميرود و درآمد کمتر است، به همين دليل آلودگي در موسيقي نسبت به فوتبال و ورزشهاي درآمدزا کمتر است.
ناراحت نميشوي که تو را با محمد مايليکهن مقايسه ميکنند؟
مايلي کهن هم يک قسمتي از فوتبال ما است، اما لطفاً من را با او مقايسه نکن.
تو را مقايسه ميکنند. محمد مايليکهن در دنياي فوتبال فقط از فساد و مافيا صحبت ميکند. مشابه آن در دنياي سينما هم وجود دارد و مشابه آن در دنياي موسيقي حميد حامي است.
آقاي مايليکهن را نميگويم ولي تفاوت من با خيليها که براي مطرح شدن آمدهاند، اين است که من براي درست کردن جنجال نيامدهام و آمدهام حقم را بگيرم. حالا با هر کسي که ميخواهند من را مقايسه کنند.
اگر با فراستي برنامه «هفت» مقايسهات کنند، چطور؟
چون برنامه «هفت» را نگاه نميکنم، ايشان را نميشناسم. اگر هم با يک خلافکار بزرگ مثل «آل کاپون» مقايسه کنند يا يک فرشته، اين مردم هستند که ميتوانند تشخيص دهند. هم عامه مردم و هم طرفداران من يا دشمنان و دوستانم، هر کسي هر گونهاي که دوست دارد من را ميبيند. من کار خودم را ميکنم و با حرف مردم کاري ندارم. طبيعتاً آدم از توهين ناراحت ميشود، ولي همين الان در صفحه اينستاگرام من ببينيد، اگر کسي در 7-8 پست آخرم توهين کرده بود، من به شما جايزه ميدهم. بالاخره طرفداران من هم يک قسمتي از مردم ايران هستند. در حالي که در صفحات خوانندههاي ديگر توهين وجود دارد. بعد از اينکه با تهيهکننده جديد (علي حقشناس) قرارداد بستم هم عدهاي که قرارداد و کنسرت موفق من را برنميتابيدند، بعد از کنسرت به من توهين کردند.
ميخواهم کمي در مورد چند چهره موسيقي حرف بزنيم. کاراکتر حامي خواننده روي استيج را کنار بگذار و به عنوان يک فرد حوزه موسيقي پاپ که ميخواهد درمورد اين آدمها يک نظر شخصي بدهد. نفر اول اين اسامي محسن چاوشي است.
من محسن چاوشي را در مؤسسه «آواي باربد» ديدم و انسان مهرباني بود و به من هم احترام ميگذاشت و من هم به او احترام ميگذارم. ولي مسلماً آن فرم موسيقي را من نميپسندم. من بيشتر موسيقي صدامحور را ميپسندم و آن مدل موسيقي شايد خوب و استاندارد باشد و مردم گوش بدهند و شهرت زيادي داشته باشد، ولي سليقه من نيست.
سيروان خسروي.
نميدانم... تنظيمکننده الکترونيک است. من به اين شکل او را ميشناسم.
عليرضا عصار.
خوانندهاي که شعر را خيلي خوب ميشناسد و بيشتر از تمام فاکتورهاي موسيقياش، اولين و برجستهترين فاکتور براي من شعرش است.
بابک صحرايي.
دوست مهرباني که در تمام سالهايي که من مشکل داشتم و سکوت کرده بودم، در کنارم بود. ما قبل از اينکه همکار باشيم، با هم دوستيم و در جريان رازهاي خانوادگي و عاشقانه و زندگي شخصي يکديگر هستيم و اگر بخواهم يک نفر را انتخاب کنم که امين من باشد و حرفهاي من را در دل خود نگه دارد، او بابک است و برعکس.
محمد مايليکهن.
من آقاي مايليکهن را دوست دارم؛ چون ايشان هم قانونمند بود. حالا به خاطر پاسور بازي کردن و شيطنتهاي درون اردوي تيم ملي که چند نفر را از ليست خط زد، اگر من بودم هم همين کار را ميکردم. مثلاً اردوي تيم ملي آلمان يا اردوي تيمهاي بسکتبال امريکا شبيه پادگان است که حتي حق تلفن صحبت کردن و ديدن خانواده را هم ندارند، چه برسد به اينکه شب تا ساعت 2 در کافه باشند و از آنها عکس بيرون بيايد يا اينکه در اردوي تيم ملي قليان بکشند! در ايران قانوني وجود ندارد ولي اتفاقاتي که در ايران مثل کشيدن سيگار و اعتياد فوتباليستها ميافتد، اگر در خارج از ايران باشد، مسلماً براي هميشه روي اسمشان خطقرمز ميکشند. آقاي مايليکهن يکي از کساني بود که اين قانون را رعايت ميکرد و چون قانونمدار بود، از گود دور افتاد.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد