«حمید نعمت الله»؛ کارگردانی دغدغهمند و کاربلد
صبح نو/ در روزهاي اخير فيلم سينمايي «شعلهور» به کارگرداني آقاي حميدنعمتالله به روي پرده سينماها رفته و به همين مناسبت بررسي دوباره کارنامه کارگردانش نکات جالبي خواهد داشت. نعمتالله فعاليت سينمايياش را با دستياري آقاي مسعود کيميايي آغاز و با ساخت «بوتيک» اولين فيلم سينمايياش را در مقام کارگردان تجربه کرد. او در سال ۱۳۹۲ جايزه ويژه هيأت داوران جشنواره فيلم فجر را براي فيلم «آرايش غليظ» بهدست آورد. حميد نعمتالله برادر سعيد نعمتالله، فيلمنامهنويس تلويزيون و سينما و همسر خانم معصومه بيات و پسرعموي خانم حميرا نعمتالله، منشي صحنه است. آقاي حميد نعمتالله همچنين سابقه فعاليت مطبوعاتي در نشرياتي مانند هفتهنامه سينما و گزارش فيلم، ماهنامه فيلم سينما و همچنين به همراه همسرش معصومه بيات، عضويت در شوراي سردبيري ماهنامه ادبي پروين را نيز داشتهاست. به مناسبت اکران فيلم جديد اين فيلمساز موفق، سه اثر از توليدات شاخص اين کارگردان را بررسي ميکنيم. بوتيک؛ ورودفيلمساز اتي (احترام) که خانوادهاي فقير دارد و از خانه گريخته، همراه با دوستانش خانهاي اجاره کرده، که اجاره آن را نپرداخته و صاحبخانه قصد دارد آنها را بيرون کند. جهانگير که در يک بوتيک کار ميکند، به بهانه دادن شلوار مورد علاقه اتي به او، سعي ميکند که به او کمک کند. جهان فهميده که اتي دختري سادهدل و گيج است و فرار او به تهران و سرگردانياش او را دچار آسيب و خطر خواهد ساخت. از طرفي جهان که با دوستانش در خانهاي مجردي زندگي ميکنند، هر کدام مشکلات خودشان را دارند... جملات فوق، بخشي از داستان بوتيک بود. بوتيک بر روي يکي از معضلات داغ اجتماعي ما انگشت ميگذارد؛ معضل فقر وتبعيض اجتماعي. سوژهاي که مطمئناً هر کارگرداني اگر با آگاهي کامل به آن بپردازد، ميتواند اثري زيبا خلق کند. ولي شايد اين انتظار از حميد نعمت الله فيلم اولي نميرفت. بوتيک نقاط قوت بسياري داشت که يکي از آنها فيلمنامه دقيق و به شدت طبيعي آن بود. اين فيلمنامه به جاي اين که بيشتررنگ و بوي سينما دهد، به گونهاي بود که انگار داريم تصاويري از يک زندگي واقعي را به گونهاي پنهاني ميبينيم. دقت در نوشتن ديالوگها و سادگي و لودگي در ديالوگهاي «اتي» به اين امر کمک کرده است. کلماتي که هيچ کدام نه اثري از ريا داشت، نه اثري از دو رويي و ... بلکه فقط نشاندهنده حسرتها، آرزوها و رنجهاي يک دختر بود. آقاي محمدرضا گلزار بازيگر اين فيلم درباره بوتيک ميگويد: «واقعاً بازي در اين فيلم بسيار سخت بود. مدام نماهاي واکنش داشتم و تماماً با چشم بازي کردم. يک سکانس در فيلم هست که حميد نعمتالله ميگفت ما دوربين را تراک ميکنيم روي صورتت و تو بايد با چشمهايت يک بازي کني، با صدايت يک بازي و با ميميک صورتت هم يک بازي. وقتي اين را گفت يک ربع من و آقاي کلاري ميخنديديم. همه هم بودند...» رگخواب؛ ادامهدغدغههايکارگردان مينا از همسرمعتادش جدا شده و از آنجايي که به جز پدرتنهايش، خانواده و فاميل ديگري ندارد و درعين حال نميخواهد با خبر طلاق از همسرش پدرش را آزرده کند، موقتاً در کنار دوستش زندگي ميکند. مينا که ظاهراً تخصص خاصي ندارد جوياي کار ميشود و نهايتاً دريک رستوران با مديريت کامران مشغول به کار ميشود. کامران مرد متشخص و بامحبتي است و ناشيگريهاي مينا در رستوران را ناديده ميگيرد و نهايتاً او را به خانهاي که برايش نقش انبار را دارد، روانه ميکند... داستان رگ خواب نعمتالله نشان ميدهد دغدغههاي اجتماعياش ادامه دارد. بازيهاي تيم بازيگري موفق از آب درآمده و از همان ابتدا که تيزر اين فيلم قبل از جشنواره منتشر شد، احتمال سيمرغ حاتمي داده ميشد. فيلمبرداري و موسيقي هم در مسير فيلم است و صداي همايون شجريان به جذابيت موسيقايي رگ خواب کمک کرده است. داستان يک خطي فيلم دراين روزگار از سينماي ايران چندان مرسوم نيست ولي به هرحال لازمه روايت چنين قصهاي، دوري از حواشي و تمرکز بر متن است و کارگردان راه ديگري نداشته است. مضمون فيلم موضوعي شريف و قابل ستايش است؛ اتفاقي که در سينماي ايران کمتر تجربه ميشود. رگ خواب فيلمي است که شايد در کارنامه نعمتالله پرچمدار نباشد، ولي اثري است قابل اعتنا و ارزشمند. وضعيتسفيد؛کمنظير به هنگام شروع موشکباران تهران از زمستان ۱۳۶۶ اعضاي خانوادهاي پرجمعيت که تقريباً همه با هم قهر هستند و اختلاف دارند. براي دوري از حملات دشمن ساکن باغ مادرشان در روستايي واقع در حومه تهران ميشوند. روستايي که مدرسه اصلي آن تبديل به محل اسکان بخشي از اهالي جنگزده شدهاست... اينها خلاصهاي کوتاه از يک مجموعه پرافتخار است. «وضعيت سفيد» در يک پروسه سهساله ساخته شد و پخش هر شبي آن خيلي زود پايان گرفت. جدا از کيفيت حيرتبرانگيز ساخت اين سريال که از اساس قابلمقايسه با سطح سريالهاي تلويزيوني ايران نبود؛ يک اتفاق خيلي مهم ديگر در وضعيت سفيد افتد. با فاصله گرفتن از سالهاي جنگ به خصوص در سالهاي اخير و در دوران اصطلاحات سياسي ايران موسوم به دوره اصلاحات جوي در مورد چيزي به نام دهه شصت و سالهاي جنگ در بين رسانههاي عموما با صبغههاي سياسي به راه افتاد که خيلي زود به ميان عامه مردم هم راه يافت. «وضعيت سفيد» سريال سالمي بود و درباره اينکه تقريبا بيشتر مؤلفههاي يک سريال سالم در آن وجود داشت ميتوان ساعتها حرف زد و در جاي خودش حرف هم زده شد، اما فکر ميکنم اشاره دوباره به يکي دو نکته از سالم بودن «وضعيت سفيد» خالي از لطف نباشد؛ وضعيت سفيد براي جذابيتش از نمايش مصنوعي عشق استفاده نکرد. عشق داستانش آنچنان پاکيزه بود که در مقايسه با عشقهاي تلويزيوني و سينمايي اين روزها به يک بچه بازي سادگانه بيشتر شبيه نبود. وضعيت سفيد هيچ وقت سعي نکرد همچون نمونه پرطرفدار و پربيننده اين سالها يعني «ستايش» و نمونهاي مشابهاش از تزريق غم و اندوه کاذب به عنوان حربهاي براي نشاندن آدمها پاي خودش استفاده کند. از سانتيمانتاليسم حوصله سربر سريالهاي خانوادگي ديگر تلويزيون هم خبري نبود. «وضعيت سفيد» حرفهاي گندهگنده نميزد يا حداقل اينکه نمايش گندهگنده حرف زدن نميداد و از آن طرف هيچ وقت و دقيقاً هيچ وقت به دام ابتذال «تلويزيوني بودن» نيفتاد، دمدستي نشد و با ادعاي نمايش واقعيت، واقعيت وارونه يا حداکثر نمايش از يک نمايش واقعي را نشانمان نميدهد. من يک معيار اساسي براي توصيه يک نمايش سينمايي يا تلويزيوني به بچهها در ذهنم دارم: اينکه اين نمايش بازسازي يک توهم واقعي است يا تعريف يک واقعيت. تنها نمونه سالهاي اخير در تعريف دقيق واقعيت در تلويزيون همين «وضعيت سفيد» بود.