خانه دیگری؛ سرشار از دعوا، خشونت و نااُمیدی
تسنيم/ بسياري از فيلمسازان ما معتقدند که فيلمساز بايد آينه جامعه باشد و چيزي که در جامعه در حال سيلان و حرکت است را ببيند و آن را حل و فصل کند. حال سوال اينجاست که آيا سينماي امروز ما در حال حل و فصل مشکلات روز جامعه است يا بيشتر به آن اضافه ميکند؟ «خانه ديگري» يکي ديگر از آثار سينماي اجتماعي ماست که نحوه اکرانش بعد از دو سال و نيم خود خبر از ضعف اساسي آن در فيلمنامه و پردازش قصه ميدهد. چيزي که عموم فيلمهاي ما از آن رنج ميبرند: نبود قصه محکم و فيلمنامه درست. عموم فيلمهاي توليدي تمام اين سالهاي سينماي ايران با در دست داشتن يک قصه اجتماعي از طبقه متوسط جامعه و يا فقير به سراغ ساخت يک فيلم ميروند. فيلمها اکثرا داراي قصه منسجمي نيستند، شخصيت ندارند، هدف و پايان روشني برايشان متصور نيست و درگير خودشان هستند. "خانه ديگري" نيز دقيقا يکي از همين آثار است؛ «حبيب» که بي کس و کار است براي نگه داري و مراقبت از خودش نياز به برخي از اقوام دور خود دارد که از او مراقبت کنند. از طرفي ديگر مرجان بايد ظرف 10 روز مبلغ هنگفتي را براي پدرش جور کند و براي اين کار از همسرش کمک ميخواهد. رفته رفته مشکلات و گرافتاري خانواده اکرم که مراقب حبيب هستند به اين مشکلات اضافه ميشوند و... . تمام فيلم سرشار از دعوا، خشونت و مساله سازي براي مخاطب است و مدام مخاطب حس ميکند که در اين ورطه پيچناک گم شده است. علت اين روند فيلمسازي در اکثر فيلمهاي ما متاثر بودن از فضاي فيلمهاي قبل انقلابي با حال و هواي دعوا و خشونت و اختلاف خانوادگي است و از سوي ديگر به تعبيري اين سبک فيلمسازي با برجسته کردن مشکلات و مسائل مد شده است. بسياري از فيلمسازان ما معتقدند که فيلمساز بايد آينه جامعه باشد و چيزي که در جامعه در حال سيلان و حرکت است را ببيند و آن را حل و فصل کند. مطلبي که سيد جمال ساداتيان تهيهکننده فيلم «متري شيش و نيم» در برنامه تلويزيوني ققنوس از شبکه چهار سيما در حال و هواي جشنواره فجر گفت: فيلمساز يا بايد يک مساله مطرح کند و يا يک مسالهاي را حل کند و هدف من در فيلمسازي همين است. او حتي چهرههاي برتر ديني کشور را محکوم به عدم قادر بودن در حل مشکلات کرد و فلسفه و رسالت خود و هم نوعانش را حل مسائل اجتماعي در سينما توصيف کرد! حال سوال اينجاست که آيا سينماي امروز ما در حال حل و فصل مشکلات روز جامعه است يا بيشتر به آن اضافه ميکند؟ البته در اين ميان هدف جشنوارهاي را نبايد فراموش کرد رفتن به جشنوراههاي خارجي و نه حتي نامزد شدن بلکه ورود به آنها مستلزم داشتن نگاهي تلخ و سرد از شهر و جامعه است. اما جا دارد اينجا يک مقايسه ميان سينماي اجتماعي خودمان (که به وجود مشکلات متعدد اقتصادي و اجتماعي در جامعه نيز بايد اعتراف کرد) با سينماي اجتماعي آمريکا (هاليوود) کرد. سينماي اجتماعي آمريکا در دوران کلاسيک خود به معناي واقعي کلمه سينماي هنر و عشق بود. سينمايي که در آن زندگي به جد ستايش ميشد و در کنار وجود سيل مسائل و مشکلات اقتصادي خصوصا در دوران بحران اقتصادي آمريکا روشناي اميد و حقيقت در کنار تلخيها و سياهيهاي واقعيت ديده ميشد. سينماي موزيکال نماد و مظهر سينماي نشاط و زندگي بود و بازيگران و سازندگان فيلمها همگي خود را خانواده بزرگي براي سينماي ملي ايالت متحده ميدانستند. آثاري مانند «اشکها و لبخندها»، «برباد رفته»، «زندگي شگفت انگيز» و دهها و يا صدها فيلم کلاسيک خوب ديگر. اين سينما رفته رفته با ايجاد مسائل سياسي و بين الملي آمريکا مانند جنگهاي ويتنام، رسواييهاي سياسي، نزاعهاي فکري و فرهنگي و تنشهاي روحي، زندگي و عشق و اميد را فراموش کرد و مکتب نيويورکيهايي مانند «اسپيلبرگ»، «اسکورسيزي»، «کوبريک»، «سيمينو» و... با نگرشهاي چپ خود به نقد و بررسي سياست و اجتماع پرداختند و معترضانه و هنرمندانه به سياستها نقد کردند و البته مليت و دين و ديگر عناصر تشکيل دهنده يک ملت را به چالش نکشيدند. بعد از گذشت دو دهه فيلمسازي به اين سبک از اواخر دهه 80 تا اوايل سالهاي ابتدايي 2000 سينماي آمريکا دوباره به روال سابق خود برگشت؛ ضمن حضور فيلمسازان چپ منتقد سياست و جامعه موتور ستايش زندگي، اميد، آينده و عشق دوباره به کار افتاد و رنگ و روي جامعه در حال پيشرفت در عرصههاي مختلف زندگي زرق و برق گرفت و آثار ماندگاري براي خانوادهها ساخته شد. فيلمهاي «بوي خوش زندگي»، «بيداري»، انيميشن «ديو و دلبر»، «افسانههاي پاييزي»، «فارست گامپ» و دهها فيلم ديگر که اکثرا نامزدها و برندگان اسکار نيز بودند. اين روال امروز اگرچه به قدرت آن روزهاي دهه 90 نيست ولي هنوز در سطوح ديگري خصوصا انيميشن براي کودکان و سريالها ادامه دارد و خط ستايش زندگي و نگاه بر روشناي حقيقت تمام نشده است. اما تمام اينها در عين آن است که طبق گزارشات مراکز پيمايشهاي اجتماعي و نظرسنجي و آمار و مستندات رسانهها خشنونت، تبعيض طبقاتي، بيمه و هزينههاي جاري زندگي و صدها مشکل ديگر در اين کشور بيداد ميکند اما سياستگذاري فرهنگي مسئولان آن از يک سو و همراهي فيلمسازان و نويسندگان از سوي ديگر به جريان سازي آن قوت بخشيد. حال اين مسير در کشور ما چگونه است؟ از يک طرف سياستگذاران فرهنگي ما از همان ابتداي انقلاب به دليل متاثر بودن از فضاي روشنفکري هنرمندان قبل انقلاب ريل گذاري اين سينما را به سوي سينمايي بردند که بعد از 40 سال هنوز ظواهر بيمار گونه خود را دارد. نقد صرف اجتماعي بدون کاربرد و ارائه راه حل و در بن بست مانده. البته اين بدين معنا نيست که تمام آثار سينمايي ما داري اين مشکل است ولي عموم سينماي اجتماعي ما داري اين نگرش معيوب و ناقص است. از سوي ديگر و به طريق اولي اين سينما در ادامه مسير قبلش با گردش کوتاهي توسط هنرمندانش از سينماي مبتذل قبل انقلاب به سينماي نواجتماعي رسيد که نقد صرف بدون حل مساله را در دستور کار خود قرار داد. به تعبير يکي از هنرمندان انقلاب سينماي بعد انقلاب مثلش مثل خانهاي بود که توسط انقلابيون به دست گرفته شد و به عدهاي اجاره داده شد اما مدتي بعد مستاجر خود ادعاي صاحب خانهاي کرد!