برادرجان، گامی محکم در تولید سریال دینی
فارس/ سريال برادر جان، يکي از دينيترين سريالهاي تلويزيون جمهوري اسلامي بوده، نقطه عطفي در توليد هنر ديني محسوب ميشود. اين از آن جهت نيست که همچون سريالها و فيلمهاي تا پيش از اين، يک يا چند مفهوم اخلاقي، فقهي يا اعتقادي دين، مثل شيطان، توبه، حقالناس و... را موضوع خود قرار داده باشد؛ بلکه وراي تعاريفي که فيلم اسلامي را در ابژهکردن حقايق اسلامي ميدانند، توانست با «انتقال معقول به سطح محسوس»، به مقام خلق «اتمسفر ديني» برسد و جانمايه دين را بهصورت انضمامي به تصوير بکشد. سريال بردارجان، تصوير نقش «روح توحيد» در سطح روابط اجتماعي و خانوادگي است؛ توحيدي که نخ تسبيح تمام مفاهيم و آموزههاي ديني و جانمايه کامل اسلام است. آيتالله خامنهاي در کتاب معروف «روح توحيد» خود، سرچشمه جوشان همه فضائل و کمالات ساخت وجود آدمي و جامعه بشري، اصولي ترين محتواي اديان، مبشر نجات خلقهاي ستمديده و رها ساز انسان را توحيد ميدانند. «توحيد برخلاف برداشت عاميانهي رايج که آن را صرفا يک نظريه فلسفي و ذهني تلقي ميکند، يک نظريهي زيربنايي در مورد انسان و نيز يک دکترين اجتماعي، اقتصادي و سياسي است (ص۱۰)». برادرجان، توانسته اين دکترين را در يکي از سطوح زيست انسان، يعني سطح نظام اجتماعي و روابط خانوادگي، به تصوير بکشد. ازاينرو، هر يک از شخصيتهاي داستان، قطعهاي از پازلي را ميسازند که در مجموع، حرکت جوهري سير نظام اجتماعي طاغوتي به توحيدي به تصوير کشيده ميشود. بر اين اساس، شخصيتها و کنشهاي آنان، عموما مصداقي عملي از آيات نظام توحيدي قرآناند و در مجموع، برادرجان را به تفسير موضوعي تصويري توحيد، تبديل ميکنند. يکخطي مفهومي برادرجان را ميتوان اينگونه نوشت: سير حرکت خانوادهاي که روابط مشرکانه بر آن حکم فرماست به سمت خانواده توحيدي. برادرجان، نمايشي است از جمع چند خانواده که نمونهي کوچکي از جامعهاند؛ با انواع روابط نسبي و سببي و معجوني از درگيريها و اختلافات. برادرجان به زيبايي نمايش ميدهد که ريشه تعارضات، اختلافات و فسادها، «چندخدايي» انسانهاست (لَوْ کاَنَ فِيهِمَا ءَالهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا(22-انبيا)) و راه حل آن، بازگشت انسان به «خود»، «فطرت» و انجام کارها و فعاليتها بر محور «توحيد» است. (تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (64-آلعمران)) بنابراين، بدهي کريم بوستان –که داستان با آن شروع ميشود- بهانهاي براي شروع فيلم است، نه موضوع اصلي فيلم؛ کريم از ميانه فيلم، سهدانگ خود را ميگيرد، اما فيلم ادامه دارد. در برادر جان، نقش اصلي نداريم. همه اعضا نقش اصلي و اساسي بر عهده دارند و با ارتباطات شبکهاي، بر کل جامعهي فيلم اثر ميگذارند. بيداري وجدان يک فرد و قيام او براي خدا، بر حرکت و رشد و ارتقاي کل اعضاي خانواده اثر گذار است. انقلاب از آراز شروع ميشود (هرچند پيش از او در سالهاي دور، در دايي توکل رخ داده)؛ اما دومينووار تمام افراد را در بر ميگيرد. اين انقلاب باعث ميشود سره از ناسره حتي درونيترين اوصاف تمام اعضاي جامعه جدا شود! اين انقلاب، زمينهاي ميشود که درونيات همه افراد بروز پيدا کنند. معرکهاي ميسازد که کسي نميتواند نسبت به آن بيتفاوت باشد و همين موضعگيري، عيار هر فرد را مشخص ميکند. آراز نماد انقلاب و توبه و مهمتر از آن، استقامت است. آرازي که بايد خودش باشد؛ هرچند سر نخواستنش دعوا ميشود، ولي باز هم همان کليد حل است. او که ياد گرفته فرار نکند، «قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»(30-فصلت) پاي حرفش جوانمردانه ميايستد. نه ميگذارد حق کريم روي زمين بماند و نه اجازه ميدهد موتور قايق صاحب غذاخوري را بدزند که اصلا شخص ملاک او نيست که «حق» معيار او شده. برادرش حق خورده؛ اما برادرش «برادر» است و توهين کسي به برادرش را بر نميتابد. چاووش شعار برادري ميدهد: برادر نبايد برادر را ميفروخت و برادري که به برادري پشت کرده، ديگر برادر نيست. اما آراز برادري را همعرض حقيقت معنا نميکند. او وراي اين ساختارهاي خودساخته ذهني-اجتماعي، براي حقيقت اصالت قائل است. وقتي که از او ميپرسند براي چه؟ او براي فرار نکردن از حقيقت، حقيقت را به ميان ميکشد. ديگران اما ميخواهند اين کار او را در چارچوبهاي دنيوي –مثل عشق به ليلا- معنا کنند که البته معنا نميدهد. برادري براي او از اين حيث که خود يک حقيقت است، معنا دارد، نه چيزي که بتواند با آن حقيقت را کنار بگذارد. حتي زماني که برادرش او را طرد کرده، او حق برادري به جا ميگذارد؛ به قيمت جانش. سريال برادرجان، تفسير نمايشيتصويري است از «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى»(سبا-46) که قهرمان آن آراز است. در عين حال، برادرجان، تفسير نمايشيتصويري است از «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَکَاءُ مُتَشَاکِسُونَ»(29-زمر) و «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَادًا يحِبُّونهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ»(165-بقره) که قهرمان آن، حنيف است؛ مردي که اربابان دروني ناسازگاري دارد. به حکم آيه «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ»(4-احزاب)، خدا در دل انسان، دوقلب قرار نداده، ازاينرو، دوستي اربابان متضاد در قلب او جمع نميشود و همواره در تنش است. چنين فردي قطعا با کسي که «رَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ» و فقط دل درگرو يک رب دارد، متفاوت است. براي حنيف، چاووش نقش ربوبي دارد. چاووش است که زير دست و پاي حنيف را گرفته و به او شخصيت داده. نه فقط دنياي او که آخرتش هم چاووش است. او را «کَحُبِّ اللَّهِ» دوست دارد و ميپرستد؛ چيزي که حتي يکبار هم کاملا واضح آن را ميگويد و اعتراف ميکند که خدايش چاووش است. منيژه، زن حنيف وقتي ميخواهد طلاقش بدهد، ميپرسد چرا؟ چاووش چه داده که من نميتوانم بدهم؟ در واقع ميپرسد: «أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً»(76-مائده)؟ اما چاووش براي او خداست! حتي آنجا که بايد به دستور چاووش زنش را طلاق بدهد، اول ميماند؛ اما ميبُرد. عشق او به چاووش، مصداق تام و تمامي از بندگي است. آراز را چاقو ميزند؛ مردم را کتک ميزند؛ حجره و خانه آتش ميزند. اما اين بندگي تا کجاست؟ تا آنجا که با پايانههاي فطرت او برخورد ميکند. پايانههاي وجودي آدمي، او را به سمت فطرتش ميچرخاند. آنجا که بنزين را ريخته و عرقريزان ميفهمد بچه در خانه است، آنجاست که مييابد نبايد فطرتش را کنار بگذارد. اينجاست که توحيد در او روزنه باز ميکند؛ بر سر ميکوبد و تا مدتي جواب تلفن خداي سابقش –چاووش- را هم نميدهد. فيلم با سوژه طلبکاري و بدهکاري شروع ميشود، اما اين لايه ابتدايي فيلم است. که فيلم قدري پس از ميانه اين مسئله را حل ميکند و حق به حقدار ميرسد و تمام. ولي آيا مگر زندگي با اجراي عدالت به اتمام ميرسد؟ کريم، جواب بدري را چه بدهد که بين پسرانش جدايي انداخته؟ ستار که تا پيش از اين، براي حق پدرش تندي ميکرد، غذا به دست ميرود حجره. دعوا را ميبيند. ميگويد «پس چرا حال ما خوب نيست؟» راست ميگويد. او فکر ميکرد با احقاق حق، همه چيز خوب ميشود؛ اما نشد. از همينجاست که تا پايان فيلم، ستار تندوتيز اول، به ستار آرام تبديل ميشود. او ميفهمد که مشکل در نظام حاکم بر خانواده است؛ از همينجاست که او مطيع پدر ميشود و حتي راضي ميشود که کريم، کل سهدانگ را بيندازد پشت قبالهي ليلا و به اسم آراز کند تا شايد بشود عامل نزديکي دو برادر از هم دور شده. فيلم با اجراي عدالت تمام نميشود؛ فيلم بايد نظام خانواده و در واقع، نظام اجتماعي را حل کند! بنا بر اين فيلم بدون حل مسئله چاووش و حنيف تمام نشدني است. حنيف بايد ببرد و چاووش نيز. حنيف از چاووش و چاووش از شيطان درون و خودمحوري اش. چاووش و حنيف که فطرت و حق را شوخي ميگيرند و آشکارا به نصيحتها و تذکرات اينوآن ميهندند «اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا»(70-انعام) و روابط برساخته دنيوي، آنها را مغرور کرده، بايد متوجه شوند و تا نشوند، فيلم به سرانجام نميرسد. آنگاه توبه حنيف آشکار ميشود که آشکارا در برابر خداي سابقش –چاووش- ميايستد و بهقول چاووش «گندگي ميکند». ميايستد که نرو و باج نده. او همانطور که روزي آراز را به خاطر حقگويي، زير مشت و لگد گرفت و خوني کرد، زير مشت و لگد چاووش ميرود و خونين ميشود، اما از موضع حقش، عقب نمينشيند. دايي توکل چاووش را ميکشد کنار. به او ميگويد که عاقبت مسير تو، تنهايي و بيکسياي است که نصيب من شده. به خرجش نميرود. او که مصداقي از فرهنگ جامعه و خانواده طاغوتي است، سلوک و نشانههاي آشکار تجربيات دايي توکل را، مستکبرانه رد ميکند؛ انگار که آنها را نشنيده. بنابراين او بايد در فيلم، نتيجه اين استکبار که عذاب اليمي برايش به ارمغان ميآورد را ببيند و ميبيند: «وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها کَأَنَّ في أُذُنَيْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَليمٍ» (7-لقمان) اويي که خود را برتر از همه ميدانست و قدرت خود را به رخ همه –حتي برادر خونياش آراز- ميکشد «فَاسْتَکْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً»(15-فصلت)، بايد نتيجه عمل خود را ببيند. همان هنگام که آراز در کافهي روي درياچه، عاجزانه به عکس پدر نگاه ميکند که به خواب من بيا؛ چاووش در تنهايي خود فرياد ميزند که به خواب من نيا! پدر اينجا بدري نيست؛ عامل و نماد توجه به «حق» است. او حقمدار شده و پدر را ميطلبد و اين نميخواهد استکبار درون را کنار بگذارد و از پدر فرار ميکند. اين خداياني که چاووش دور خود جمع کرده، حيات ندارند و «لَهِيَ الْحَيَوانُ»(64-عنکبوت) نيست. اين نظامي که او تعريف کرده و گُندگي ميکند و در آن، پسر خوب حاج بدري شده، پوچ و پوک است. هرچقدر هم دستوپا ميزند، چيزي برايش نميماند. تا آنجا که عاطفه به او ميگويد که «ديگر وقت پسرخوب بودنش تمام شده». شبکهي عنکبوتي که چاووش با حنيف براي خودش ساخته، از آن حيث که طاغوتي و «مِنْ دُونِ اللَّهِ» است، سستبنياد است. بنابراين فرو ميريزد چراکه «إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا يَعْلَمُونَ »(41-عنکبوت). اساسا ساختار روابط عنکبوتي بايد کنار برود تا ساختار توحيدي حاکم شود. توحيد است که آرامش ميدهد و خواب را به چشمان بيخواب آراز بر ميگرداند. توحيد است که مانا و «فَيَمْکُثُ فِي الْأَرْض»(17-رعد) است. توحيد قطبنمايي است که همه را ميزان ميکند. روزي داييتوکل را؛ بعد آراز را؛ بعد حنيف را و حالا بايد چاووش. برادر جان، تفسير نمايشيتصويري است از «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْکاً»(124-طاها) که قهرمان آن چاووش است. «آدمها هميشه نياز به بزرگتر دارند»؛ اين جمله کريم بوستان به توکل است. شما به جاي «بزرگتر» بخوانيد «ولي». در اين نظام توحيدي خانواده، بعضي، بر بعضي ولايت دارند. تا اين بزرگتر نباشد، نظام به سامان نميرسد. اين بزرگتر است که تذکر ميدهد و بر مشکلات اشراف دارد: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»(71-توبه). همان کاري که کريم بوستان براي توکل و خانواده بدري کرد. اين را به توکل ميگويد که او بايد براي چاووش و بچههاي بدري، بزرگتري کند. بعد از اينکه حليمه ميشود تکيهگاه توکل و به سامان دروني ميرسد، به خوبي ميتواند اين وظيفه را انجام دهد. در نظام ولايت توحيدي، فرقي ميان زنان و مردان نيست. «الْمُؤْمِناتُ» نيز، بعضي وليّ برخي ديگر ميشوند و امربه معروف و نهي از منکر ميکنند. مهتاب، هرچند مرفه بوده و مذهبي نيست (خودش چندباري به اين اعتراف ميکند)؛ اما به آنچه از «حق» يافته، با تمام وجود عمل ميکند. او باور دارد که لقمه حرام در زندگي فرزندش اثر ميگذارد، چيزي که حتي از خود چاووش هم به آن اعتراف ميگيرد؛ او ميتوانست چشمانش را ببندد و باز هم در ناز و نعمت زندگي کند؛ اما روي ايمانش ايستاد و همين ايستادگي او عامل هدايت چاووش شد. براي چاووش، فرزندداشتن و مهتاب، پايانههاي وجودياش هستند؛ به خاطر آنها که ميشود، از کريم بوستان حلاليت ميگيرد و پاي خالهاش را ميبوسد. ليلا نيز، قوت قلب آراز ميشود تا او را از گوشه کلبه نجات دهد و تصميم بگيرد که پاي حق کريم بايستد. آنجا هم که آراز بايد برادري کند و به داد برادرش برسد، ليلاست که او را از روي کافه کنار درياچه برميگرداند. عاطفه هم شوهر معتادش را رها نميکند؛ پاي او ميايستد تا پاک شود و حتي به خاطر او ميرود به کلبهي بياباني زندگي کند تا شوهرش در شهر وسوسه نشود و در مسير حق باقي بماند. پشت کريم به الفت گرم است و پشت توکل هم به حليمه گرم ميشود تا ميتواند بزرگتر خانواده شود. در واقع تحقق حقمداري مردان خانواده در جامعه توحيدي، در گروي حقمداري همسران و زنان آنان است. فيلم آنگاه به نتيجه ميرسد که نظام طاغوتي خانواده را آرامآرام برچيده و نظام توحيدي حاکم کرده. البته در اين نظام باز هم خردهمشکلاتي در افراد هست، اما همچون درخت استوار، ريشه در خاک دارد و قابل اتکاست و آرامش دارد. نظام توحيدي، هم به درون انسانها انسجام ميدهد و هم آنها را با نظام هستي هماهنگ ميکند. در اين نظام است که خوبيها، بهمعناي واقعي خوبي خود را نشان ميدهند و بديها آرامآرام رنگ ميبازند. «همهي بتهاي جامد و جانداري که خود را بر مغز و دل و تن انسان، تحميل کرده و قلمرو خدا را در پهنهي زندگي انسان، غاصبانه به تصرف در آوردهاند، پليديها و پليدهايي هستند که آدمي را از طهارت و صفاي فطرياش ساقط کرده و بدو خفت و ذلت دادهاند و انسان براي آنکه رتبهي والاي خود را بازيابد، بايد از آنها روي برگرداند و ننگ آلودگي به عبوديت آنان را از خود بزدايد. (روح توحيد، ص19)» درعينحال، برادرجان ارزش افزوده هويت ايراني نسبت به دنياي مدرن را بيان ميکند. اولا ما هرچقدر هم مدرن شويم، باز هم با قانون به عنوان فرآورده اصلي مدرنيته، زندگيمان جلو نميرود. ما روزگاري با لوتيگري ساختار اجتماعي را جلو ميبرديم. امروز روزگار قانون است؛ اما اين قانون، تمام دواي ما نيست. ارزش افزوده ما، همان روابط اخوت و برادري است. هرچند سخت شده، ولي دواي ما همان است. آن را بايد حفظش کنيم تا از تکثر و شکنندگي دنياي مدرن، نجات پيدا کنيم. حرفي که توکل و کريم، بارها به بيانهاي مختلف در فيلم ميگويند. با اين حال توجه داريم که تمامي کنشها و توليدات انساني، چه فيلم باشد و چه تفسير قرآن، در مسير و قابل رشد اند. بيان اين ويژگيها، به معناي اتمام کار نيست و بر نقصهاي جزئي فني، داستاني و محتوايي پوشش نميگذارد. اما گامي که سريال برادرجان، در توليد سريال ديني و اسلامي برداشته، به قدري قابل اعتناست که او را در اين عرصه، شاخص کرده. البته اين مسيري است که بايد در آن گامهاي بسيار برداشت و به سمت اشاعه دکترين توحيد و ديگر دکترينهاي اسلامي در سطوح ديگر زندگي اقتصادي، سياسي، اجتماعي و... حرکت کرد. نگارنده: علي ابراهيمپور