نماد آخرین خبر

نوید محمدزاده؛ سرخپوستی که این‌بار عصبی نیست!

منبع
برترين ها
بروزرسانی
نوید محمدزاده؛ سرخپوستی که این‌بار عصبی نیست!
برترين ها/ اين‌جا درباره سرخ‌پوست حرف مي‌زنم فيلمي که در قياس با ديگر آثار سينماي ايران يک اثر غافلگيرکننده است، به آن قيد «در قياس» توجه کنيد، چون سرخ‌پوست با تمام چيز‌هاي دوست داشتني‌اش در نهايت يک معماي تعليق‌دار و کلاسيک است، اما خب در همين سال‌ها خيلي از بهترين فيلمسازان ما هم از روايت يک داستان کلاسيک درگيرکننده عاجزند. سرخ‌‎پوست متهم به پول‌هاي کثيف است، سينماي سياست‌زده مثل خيلي چيز‌هاي سياست‌زده‌ي ديگر، بيشتر درگير مسائل فرامتني است، اما چه کسي است که نداند سال‌ها بعد از هر دو فيلم به نيکي ياد خواهد شد، اين‌جا درباره سرخ‌پوست حرف مي‌زنم فيلمي که در قياس با ديگر آثار سينماي ايران يک اثر غافلگيرکننده است، به آن قيد «در قياس» توجه کنيد، چون سرخ‌پوست با تمام چيز‌هاي دوست داشتني‌اش در نهايت يک معماي تعليق‌دار و کلاسيک است، اما خب در همين سال‌ها خيلي از بهترين فيلمسازان ما هم از روايت يک داستان کلاسيک درگيرکننده عاجزند. ماجرا از اين قرار است که سرگرد نعمت جاهد در آستانه‌ي يک ترفيع درجه‌ي درست و حسابي است، تا اين که در جريان انتقال زندانيان به مکان جديد زندان يکي از زنداني‌ها به نام احمد سرخ‌پوست گم مي‌شود، اتفاقي که مي‌تواند آينده شغلي سرگرد جاهد را تحت تاثير قرار دهد. آن‌چه که در يک سوم ابتدايي داستان رخ مي‌دهد آشنايي با جغرافياي روايت و آدم‌هاي زندان مهم‌ترين چيزي است که بايد در دقابق ابتدايي رخ بدهد. وجود مولفه‌هاي منحصر به فرد براي جهان داستاني مي‌تواند براي ذهنيت تماشاچي مثل يک کاتاليزور عمل کند که زودتر با داستان ارتباط بگيرد. نيما جاويدي و هومن بهمنش کارگردان و فيلمبردار اين جاي کار را بي نقص کار کرده‌اند، تاکيد روي رنگ‌هاي خاص و استفاده درست از افکت‌ها و فيلتر‌هاي متناسب فضاي خاکستري و مردد زندان را درست در آورده، رنگ‌ها در جهت تقويت ابهام و تعليق کار شده اند. مثل آسمان دائما ابريِ زندان، مثل رنگ زرد و خاکستري که همه جا پاشيده شده، تنها نقطه ضعف جغرافيا و اتمسفر داستان شايد فضاسازي مربوط به زندان باشد که خيلي دقيق نيست و کمي سردستي نمايش داده شده، خصوصا اين که تمام دالان‌ها و راهرو‌هاي داستان بعدتر از اهميت زيادي برخوردار خواهد شد، چون اصلا گم شدن زنداني و جست و جو براي يافتن او هسته مرکزي تعليق داستان است، پس تمام فضا بايد دقيق نشان داده مي‌شد، اما در اين رابطه شايد کمي سردستي کار کردند و در هر صورت، چون ما همين اندازه‌ها را هم سينماي ايران نداريم، شايد خيلي اين ايراد فيلم را گل درشت ندانيم و اصلا تصميم بگيريم از اين فيلم لذت ببريم. از فضا و جغرافيا که بگذريم به آدم‌ها مي‌رسيم، در راس آن جاهد با بازي محمدزاده که قطعا اين اولين بازي کنترل شده و دروني نويد محمدزاده است. اينجا او از اوج اقتدار يک نظامي شروع مي‌کند و رفته رفته دچار عجز و فروپاشي مي‌شود و در نهايت و در پايان داستان به سان يک قهرمان طلوع مي‌کند. سير تحول او مثل قهرمان‌هاي فيلم‌هاي کلاسيک است، در ابتدا چيزي است و اتفاقي مي‌افتد و چيز ديگري مي‌شود. محمدزاده البته از شانس يک طراحي صورت و طراحي لباس خوب هم بهره مي‌برد، اما اين در قالب فيلم جا مي‌گيرد و بيشتر از آن که نويد محمدزاده را از کار‌هاي ديگر باخودش همراه داشته باشد، سرگرد جاهد را زنده مي‌کند. او عاصي مي‌شود، اما عصيان نمي‌کند، عاشق مي‌شود، اما ابراز نمي‌کند، قداکاري مي‌کند، اما جلوه‌گري نه، قطعا از لذت‌هاي سرخ‌پوست يکي همين نويدش هست. مورد بعدي، اما شکل حضور يک فَم فتال در داستاني ايراني است، بيش از اين هم مثلا هديه تهراني در شوکران، ليلا حاتمي در آب و آتش جلوه‌هايي از يک زن اغواگر را اجرا کرده بودند. اين بار، اما پريناز ايزديار، هم جاهد را اغوا مي‌کند و هم تماشاچي را، يعني ما هم همراه سرگرد جاهد فريب مي‌خوريم و اين بيشتر از آن که به هنر بازي ايزديار مربوط باشد به هنر کارگرداني نيما جاويدي مربوط است. تعارف که نداريم ايزديار از آن جمله بازيگراني است که حضورش کارت پستالي و زينتي بوده، اما اينجا و در سرخ‌پوست او ورود و بعد رونمايي غافلگيرکننده‌اي دارد. در آخر اين که در ميان موج ستايش‌هاي منتقدان از سرخ‌پوست، حسين معززي‌نيا يک يادداشت متفاوت در روزنامه سازندگي نوشته و يادآور شده که فيلم مورد بحث اصلا هم اثر خاصي نيست و در روايت و در زمان و جغرافيايش جعل و تقلب دارد. معززي‌نيا حقيقت را مي‌گويد، اما اين حرف‌ها شايد ارتباط زيادي به واقعيت سينماي ايران ندارد. در واقع برمي‌گردم به همان نکته‌ي ابتداي متن؛ سرخ‌پوست در قياس با ديگر آثار سينماي ايران يک غنيمت است، اما در نهايت يک داستان کلاسيک است و چيز خاصي اضافه نمي‌کند. در هر صورت ما چيزي نزديک به دو ساعت مشتاق ادامه‌ي داستان هستيم، برخي صحنه‌هايش ميخکوب مي‌شويم، جا‌هايي عاشق مي‌شويم (آن ويگنِ به جا). تعليق و گره‌ي داستان کاملا درگيرکننده نشان داده مي‌شود. شايد مخالفان فيلم يادشان رفته که خيلي از آثار توليدي در سينماي ايران صرفا کاربرد يک قرص خواب‌آور را دارد يا آن قدر کليشه‌اي و قابل پيش‌بيني است که مخاطب ترجيح مي‌دهد داستان را دنبال نکند و در تاريکي سينما چشم روي هم بگذارد و يا آن قدر فرم‌زده و کسل‌کننده است که تماشاچي را از روي صندلي بلند مي‌کند، سرخ‌پوست هيچ کدام اين‌ها نيست، چون سينماست. ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره