جام جم/ مطابق تعريف قديمي و کليشهاي در بازيگري، يک بازيگر بايد بتواند هر نقشي را بازي کند. درواقع آنهايي که اين تعريف را ارائه کردند، معتقد بودند بازي در نقشهاي مختلف است که عيار يک بازيگر را مشخص ميکند. اما فارغ از اين بحث که نقيضهاي جدي هم دارد برخي هم بر اين عقيده هستند که مشخصات فيزيکي بازيگر، لاجرم دايره نقشآفرينيهاي او را محدود ميکند و بهويژه در سينما و تلويزيون و فضاي رئال اثر، بازيگر نميتواند هر نقشي را بازي کند، چون ممکن است باور تماشاگر را در پي نداشته باشد.
حالا بياييد کمي آن تعريف اوليه را تغيير دهيم و آن را تبديل به يک سؤال کنيم: آيا بازيگر بايد هر نقشي را بازي کند؟ اين پرسش البته رويکرد توانايي بازيگر را دنبال نميکند، بلکه ناظر به شان و جايگاه بازيگر است. اينکه آيا بازيگر، بايد هر نقشي را بپذيرد و بازي کند يا جايگاه او مانع حضورش در هر فيلم و سريالي ميشود.
اينجا بحث شانيت بازيگر مطرح است. اما باز يک سؤال پيش نياز هم بايد پرسيده و به آن جواب داده شود: آيا اصلا شانيت در بازيگري، معنا و مفهومي دارد؟ يعني ميتوانيم بگوييم برخي بازيگران، جايگاه ممتازي دارند و برخي ديگر، فاقد چنين مقامي هستند و بازي در هر اثر با هر کيفيتي را ميتوان از آنها توقع داشت؟ نگاهي اجمالي به تاريخ بازيگري مويد اين نکته است.
بازيگراني را در سينماي ايران و جهان ميشناسيم که به خاطر توانايي و مهارت و هنر و البته قدرت انتخاب نقشي که دارند، کارنامه پربار، باکيفيت و غبطهبرانگيزي براي خود تدارک ديدند و حاضر نشدند در هر نقش بد و فيلم بيکيفيتي بازي کنند. اين عده، به «بازيگري» به عنوان يک هنر نگاه ميکنند و در يک نگاه ايده آليستي، نميخواهند آن را به «هنرپيشگي» تقليل دهند. اين بازيگران براي هنر خود احترام زيادي قائل هستند و آن را با هيچ امتياز ديگري از جمله دستمزد بالا و... تعويض نميکنند.
در مقابل عده زيادي هم هستند که به مباحث اقتصادي توجه دارند يا براي رفاه بيشتر و بسياري هم براي تامين وضع معيشتي، به ناچار در هر فيلم و سريالي با هر سطح و ميزان کيفي، بازي ميکنند و کمتر به وجه هنري موضوع توجه ميکنند.
با تمرکز روي گروه اول که حتي در صورت مضيقه مالي هم ترجيح ميدهند، هر پيشنهادي را در بازيگري نپذيرند، ميتوانيم شانيت در بازيگري را رديابي کنيم و تشخيص دهيم. اينکه کلاس کارنامه آنها و کار کردن با فيلمسازان معتبر و ايفاي نقشهاي شايسته و ماندگار، وجاهتي هنري را رقم ميزند که نياز به حفظ و مراقبت دارد.
مشخصترين مصداق اين نگهداري، رد کردن پيشنهادهاي نازل و مبتذل در بازيگري است که البته پايبندي به آن، مسؤوليت دشواري مينمايد. با اين حال حتي گاهي همين بازيگران بزرگ و محبوب و هنرمند هم بر اثر جبر زمانه، شرايط زندگي و عللي ناخواسته يا بهناچار خودخواسته، استثنائاتي را براي اين قاعده درنظر ميگيرند و تن به بازي در نقشها و فيلمهايي ميدهند که با هر متر و معياري در کارنامه ارزشمند آنها، قابل توجيه نيست.
گاهي هم کليت فيلم زشت و زننده است و هم خود بازيگر، در صحنههايي ظاهر ميشود که تعجب مخاطب را در پي دارد. درواقع خود اين بازيگران با حضور در نقشها و فيلمهايي شايسته، ذهنيتي را در مخاطبان شکل داده اند و ناگهان با حضور در نقش و فيلمي يکسر نامتعارف و غيرقابل توجيه، آن کليشه ذهني تماشاگر را هم نابود ميکنند. به عبارت ديگر در نقشها و فيلمهايي ظاهر ميشوند که اصلا از آنها توقع نداريم.
نکته مهمي که بايد به آن توجه کرد اين است که گاهي کليت نقش هم بد نيست و چيزهاي مثبتي در آن يافت ميشود، اما برخي صحنهها و گفتگوهايي که آن بازيگر کاربلد و کاردرست ما، آن را بازي و اجرا ميکند، به قدري سطحي و نازل است که کل نقش را تحتالشعاع قرار ميدهد. در اين حالت، «نحوه نمايش» نياز به بررسي دارد و قصور چنين وضعيتي را بايد از آنِ فيلمنامهنويس و کارگردان دانست که راه نمايشي ديگري براي انتقال قصه و نمايش وضعيت، درنظر نميگيرند.
يعني برخي صحنههايي که در همين گزارش به آنها اشاره ميشود، قطعا ميتوانستند طور ديگري نوشته و اجرا شوند و همين نکتهها را هم به اقتضاي قصه به تماشاگر منتقل کنند، اما به دلايل گرايش سازندگان آثار به ابتذال، حالا سطحيترين خروجي ممکن را دارند.
اين شگفتانهها، البته هميشه هم بد و منفي و زشت و زننده نيست و اتفاقا پذيرفتن چنين نقشهاي غيرمنتظره و غريبي و بازي در آنها، نشان از جسارت اين بازيگران براي آزمودن تجربههاي نو و متفاوت دارد و حتي گاهي ميتوان تلاش آنها را براي ايفاي نقشي يکسر متفاوت در کارنامهشان، تشخيص داد. اما به هرحال ضمن ارج نهادن به اين نيت خير، نتيجه و خروجي کلي، نااميدکننده است.
ضمن اينکه اگر بيشتر مثالها از سينماي کمدي است، نياز به توضيح دارد. بازي در کمدي براي بازيگران امتياز است، به شرطي که از چالش مواجهه با آن سربلند بيرون بيايند. ضمن اينکه ساخت فيلم کمدي خوب هم نبوغ و استعداد خاصي ميخواهد. اگر هيچکدام از استانداردها رعايت نشود، با چيزي در مايههاي فاجعه هنري روبهرو هستيم. برخي مواردي که اينجا به آن اشاره ميشود، حاصل جمع همين کم و کاستيها و وصلههاي ناجور اساسي است.
همچنين نياز به تاکيد است که منظور ما، بازيها و فيلمهاي ضعيف نيست که تعداد آنها سر به فلک ميگذارد. حتي همين بازيگران عزيز هم فيلمهاي ضعيف و نقشآفرينيهاي متوسطي هم در کارنامه دارند، اما مقصود نقشها و فيلمهايي تماما شگفتانه است، يعني چيزي فراتر و عجيب و غريبتر از ضعيف.
با اشاره به اينکه اينها فقط تعدادي از اين حضورها و بازيهاي غيرمنتظره و غيرقابل انتظار است، اصرار داريم که بگوييم اين نقشآفرينيها را ميگذاريم به عنوان شوخي بازيگري اين بازيگران دوست داشتني و اين بازيگوشيهاي فالش، ابدا خدشهاي به جايگاه و کارنامه پربار آنها وارد نميکند. زماني در اواخر دوران کاري مارلون براندو از او پرسيده بودند که چرا در اين سالها در کارهاي ضعيف ظاهر ميشويد که جوابي در اين مايهها داده بود؛ «من اينقدر نقش و فيلم خوب در کارنامهام دارم که اگر تا آخر عمر هم در فيلم و نقش ضعيف بازي کنم، اتفاقي نميافتد!»
و سرانجام نکته پاياني: آن بازيگران عزيزي که کلا کارنامه شگفتانگيزي از باب نقشهاي سطح پايين دارند، طبيعتا تکليفشان معلوم است و جايي در اين مثالها ندارند. همچنين آن گروه از بازيگران خوبي که چند نقش خوب در کارنامه دارند، اما از جايي به بعد مسير ديگري را پي گرفتند و بازي در نقشهاي بد و غيرمنتظره به قاعدهاي در کارنامه آنها تبديل شد و ديگر با هيچ نقش و فيلمي، باعث نميشوند ما از تعجب، شاخ دربياوريم!
حميد فرخنژاد (دختر شيطان)
واقعا قرار نبود حميد فرخنژاد، جايي در فهرست گزارش اين صفحه داشته باشد. چرا که اين بازيگر خوب و دوست داشتني از جايي به بعد آگاهانه تصميم گرفت در فيلمهاي بدنه و تجاري سينما هم بازي کند و حضورش تنها به بازي در نقشهاي جدي محدود نباشد.
اتفاقا اين تصميم به خاطر نمک و استعداد فرخ نژاد به بار هم نشست و او به يکي از پولسازترين بازيگران سالهاي اخير سينماي ايران تبديل شد؛ بنابراين عادت کرديم که وقتي هنرش را در فيلمهايي، چون چهارشنبهسوري ميبينيم، از بازياش در فيلمي، چون مشکل گيتي هم متعجب نشويم.
با اين همه فرخ نژاد بتازگي برگ برندهاي به نام «دختر شيطان» رو کرده که باعث شد اينجا هم از او ياد کنيم. اينجا با نقش و فيلمي به شدت نچسب روبهروييم که براي از ياد بردنش به تماشاي چندباره فرحان و عروس آتش و امثالهم نيازمنديم.
بيتا فرهي (شيش و بش)
دستکم هامونبازها و علاقهمندان سينماي داريوش مهرجويي که بايد روي بازيگر نقش مهشيد و بانو تعصب داشته باشند. خود بيتا فرهي هم رعايت کرد قدر اين جايگاه ميان مخاطبان نخبه سينما را بداند و تن به بازي در هر نقشي ندهد. اما ما و احتمالا خود فرهي هم نداند که بازي در فيلمي مثل شيش و بش چطور اتفاق افتاد. حرکات گلدرشت چشم و ابرو در مطب دکتر، هنگامي که ميخواهد از مکالمه تلفني آنا نعمتي سردربياورد را از فرهي انتظار نداشتيم. البته نبايد براي بازي در شيش و بش به فرهي ايراد بگيريم، چرا که او پيشتر و طي انتشار يک اعلاميه، مرگ هنري خودش را اعلام کرده بود! ماجرا به بازي در فيلم پارک وي فريدون جيراني برميگردد، چرا که مرگ او در اين فيلم، باعث خنده ناخواسته تماشاگران شد.
لاله اسکندري (تيغ و ترمه)
ناچاريم باز هم پاي آقاي کيومرث پوراحمد را وسط بکشيم و باوجود قامت رشيد، ديواري کوتاهتر از ايشان پيدا نکرديم. لاله اسکندري، بازيگر خوبي است و در آثاري، چون رقص پرواز و خاک سرخ و اين زن حرف نميزند بازيهاي خوبي داشته، اما هنوز آنچنان نقش ويژه و درجه يک در کارنامه ندارد. با اين حال اجازه دهيد از حضورش در تيغ و ترمه متعجب شويم، همينطور از بازي اغراق شدهاش. بهويژه آنجا که به شکل زشت و زنندهاي توسط دخترش مورد بياحترامي قرار ميگيرد و سرش را داخل توالت فرنگي فرو ميکنند!
رابرت دنيرو (بابابزرگ کثيف)
دنيرو را با انبوهي نقش و فيلم درخشان ميشناسيم؛ از پدرخوانده ۲ و راننده تاکسي و گاو خشمگين تا تنگه وحشت و مخمصه. اما استاد در سالهاي اخير، کمي بند را آب داده و به ويژه با بازي در «بابابزرگ کثيف»، بهطرز غريبي ما را شوکه و شگفت زده کرد. او در اين فيلم نقش بابابزرگي را بازي ميکند که در سفري با نوه اش (با بازي زاک افرون) همراه ميشود و هر کار وقيحانهاي که فکرش را بکنيد انجام ميدهد. طبق منطق قصه همه کارهاي کثيفي که بابابزرگ انجام ميدهد، لاجرم به نظر ميرسد، بحث اينجاست که چرا بازيگري، چون دنيرو بايد سر پيري در بازيگري معرکه ميگرفت. هرچند بايد به هنر بازيگري استاد حتي در اين نقش هم اذعان کرد و واقعا هيچکس مثل او و با اين کيفيت.
نميتوانست اين صحنههاي اسمش نبر را بازي کند!
جمشيد هاشمپور (قاعده بازي)
وقتي جمشيد هاشمپور را با آن گريم عجيب و غريب و سينهها و شکمي برآمده و صدايي نازک به نقش فردي دوجنسه به نام اقدس مَرده در قاعده بازي ميبينيم، همه آن ذهنيت ما را از او به عنوان جمشيد آريا و قهرمان محبوب دهههاي ۶۰ و ۷۰ دود ميکند و به هوا ميفرستد. البته انصافا جسارت او براي شکستن کليشههاي ذهني تماشاگران، مثال زدني است و بايد به تلاش او براي ايفاي نقشي کاملا متفاوت در کارنامهاش، ارج نهاد.
خسرو شکيبايي (بختک و دايناسور)
خسرو شکيبايي را بيشتر با بازي در نقشهايي شاعرانه و عاشقانه ميشناختيم؛ نقشهايي که فقط او آنها را به بهترين شکل بازي ميکرد. او چندان مناسب بازي در کمدي نبود و تقريبا هيچ فيلم کمدي هم در کارنامه او به چشم نميخورد. اما بازيهاي او در کمدي متفاوت و تلويزيوني کاکتوس بسيار مورد توجه قرار گرفت و در خانه سبز هم در موقعيتهاي کمدي، حضور موفقي داشت. با اين حال بازي در تله فيلمهايي، چون بختک و دايناسور که در آخرين سالهاي بازيگري شکيبايي اتفاق افتاد، علاقهمندان او را نااميد کرد. آثاري ضعيف که تلاش پر از اغراق اين بازيگر براي ارائه بازي کميک، نتيجهاي اسفبار در پي دارد. به عنوان مثال به ياد بياوريد آن صحنههاي ابتدايي دايناسور را که شکيبايي در کوچه اداي شليک درميآورد.
رضا کيانيان (کفشهايم کو؟)
مدام با خود حرف زدن و بازي تند و تيز، بيشتر از اينکه بيانگر يک بيمار آلزايمري باشد، نشاندهنده آدمي مبتلا به جنون است. اما مرغ آقاي کيومرث پوراحمد، کارگردان کفشهايم کو؟ يک پا دارد و معتقد است بازي کيانيان از بازي جولين مور در «همچنان آليس» بهتر است. کيانيان عزيز نقشآفرينيهاي خوب زيادي دارد، اما باورکنيد اين بار استثنائا مرغ همسايه بدجوري غاز است. به جز اين بازي شگفتانه، خود فيلم هم ذهنيت خوب ما را از پوراحمد بيشتر خراب کند. ايشان قدم اول را دوسال قبلش با پنجاه قدم آخر برداشته بود.
آرنولد شوارتزنگر (جونيور)
بازيگر غول پيکر و محبوب فيلمهاي اکشن و سري فيلمهاي ترميناتور، سال ۱۹۹۴ ميلادي در فيلمي بازي ميکند به نام «جونيور» که همه ذهنيت دوستدارانش را به چالشي غريب ميکشد. به طوري که شايد حتي هنوز و باگذشت اين همه سال هم طرفدارانش جلوي دوستداران سيلوستر استالونه، ژان کلود ون دام، جکي چان، جت لي، بروس ويليس و ديگراني، چون اين عزيزان سر بلند نکرده و همچنان سرافکنده باشند! صحبت از فيلمي است که جناب آرنولد با آن کبکبه و دبدبه، در قصه آن باردار و حتي بچه دار ميشود!
پرويز پرستويي (لسآنجلس - تهران)
پرستويي از بازيگران مهم و قابل احترام سينماي ايران است و کارنامه موفق و پرباري دارد. او بهجز ايفاي نقشهاي جدي، چند نقش و فيلم کمدي موفق مثل ليلي با من است و مارمولک را هم در کارنامه دارد. اما باور کنيد نميتوانيم حضور او در فيلمي، چون لسآنجلس ـ تهران را بپذيريم و برخي از حرکات سبکش در اين فيلم را تحمل کنيم. البته تصميم پرستويي براي بازگشت به سينماي کمدي پس از ده سال، درست بود، اما دوست نداشتيم ماحصل اين تصميم، لسآنجلس - تهران باشد.
فريبرز عربنيا (شکلات داغ)
گريم و بازي کاريکاتوري فريبرز عربنيا در فيلمي نچسب، چون شکلات داغ جاي تعجب دارد. تلاش او البته براي يک بازي متفاوت، احساس ميشود، اما نتيجه ناخوشايند، اجازه به بار نشستن اين کوشش را نميدهد. اين فيلم براي بازيگران ديگري، چون نيکي کريمي، داريوش ارجمند و عليرضا خمسه هم دستاوري ندارد.
حامد بهداد (پيشنهاد بيشرمانه به نقاش مرده)
تقريبا حتي از همان اوايل حضور هم، از بهداد توقع نميرفت که در فيلمي، چون پيشنهاد بيشرمانه به نقاش مرده بازي کند. او با ادا و اطوار ميخواهد بازي بامزهاي ارائه دهد، اما نتيجه فاجعهاي بينمک است. بهداد چند سال بعد باز هم با حضور در نقشي بيخاصيت در قبرستان غيرانتفاعي هم ما دوستدارانش را شگفت زده ميکند؛ نقش يک کاپيتان پرواز که واجد هيچ ويژگي بهدادي نيست.
مهدي هاشمي (تگزاس ۲)
چند نقشآفريني درخشان و ماندگار در آثار بهرام بيضايي، کيانوش عياري و رخشان بنياعتماد و بازيهاي تماشايي در برخي کارهاي ديگر، هاشمي را صاحب همان شأنيت و احترام ويژه در بازيگري کرده است. او را هميشه به عنوان بازيگري ميشناسيم که نقشهايش را با وسواس انتخاب ميکند. براي همين به ما حق بدهيد وقتي او را در فيلمي، چون تگزاس ۲ ميبينيم، شگفتزده شويم و وقتي ميبينيم در همين فيلم، شلوار چهارخانهاي ايشان را پايين ميکشند، به ما بربخورد! همچنين وقتي استاد، لب و لوچه اش را بعد از مصرف ناخواسته کوکائين، کج و معوج ميکند هم با ذهنيت ما از نقشهاي فاخر هاشمي، فرسنگها فاصله دارد. مهدي هاشمي چند سال قبل هم با حضور در رژيم طلايي اندکي دل ما عاشقانش را شکسته بود.
بازار