چهره ها/ ضیافت دلچسبی که مهراوه شریفینیا به آن دعوت شد
آخرين خبر/ مهراوه شريفينيا با انتشار اين عکس نوشت: سوال: جمعهي خود را چگونه آغاز کرديد؟ جواب: به نام خدا ساعت دوازده و نيم ظهر از خواب بيدار شديم، با چشمي نيمهباز گوشي خود را چک کرده و ديديم که ناهار به صرف گوشتلاپلوي خانگي دعوت شدهايم. داشتيم به رفتن يا نرفتن ميانديشيديم که ميزبانِ عزيزدل تماس گرفت و گفت گوشتلاپلو با آبِ گوجه فرنگي طبخ شده و چنين است و چنان است و براي ما چارهاي جز بلند شدن و آماده شدن و حرکت به سمت منزلش باقي نگذاشت، در حدي که حتي چاي هم ننوشيديم و رفتيم. صداي موسيقي را بلند کرديم و به سمت خانهاش رهسپار شديم. در راه فکر کرديم که چرا ما هميشه معاشرت با اندک عزيزانِدلمان را به انجام کارهاي شخصي ترجيح ميدهيم؟ انگار چيزي ته وجودمان رخنه کرده است که دائم به ما ميگويد دنيا دو روز است و ما هم عميق باور کردهايم که دنيا دو روز است، پس هيچ ديدار مهمي را با اندک عزيزانِ دل نبايد از دست داد، دنيا به زودي تمام ميشود و ارزش اينهمه هياهو و تلاش را ندارد. شايد هم باور کردن اينکه دنيا دو روز است، راه فراري شده به سوي تنبلي و هراس از تغيير و چسبيدن به عادتهاي هميشگي! وگرنه اين حجم از سياهي و يأس با شيوهي زندگي ما مغايرت دارد. احتمالا همين است، بايد حواسمان را جمع کنيم. به منزل ميزبانِ عزيزدل رسيديم و گوشتلاپلوي بسيار خوشمزهاي نوش جان کرديم و بعد چاي لاهيجان تازهدم نوشيديم و گپ مفصلي زديم و دلمان باز شد. در راه برگشت فکر کرديم اگر دو ساعت زودتر بيدار شده بوديم هم به همهي کارهاي شخصيمان ميرسيديم و هم از اين معاشرتِ دلچسب لذت ميبرديم. فکر کرديم فردا شنبه است، دو راه داريم: راه اول اين است که تبديل شود به يکي از شنبههاي هميشگي که شاهد هزاران وعدهي عملي نشده بودند، راه دوم اين است که تبديل شود به شنبهاي که با همهي شنبههاي ديگر متفاوت است. تصميمش را صبح وقتي ساعت زنگ زد ميگيريم! پينوشت: ۱.کتاب «نيمهي تاريک ماه»، مجموعه داستانهاي کوتاه هوشنگ گلشيري، از نشر نيلوفر، يه داستان کوتاه داره به نام «پرنده فقط يک پرنده بود». قلبم رو چنگ زد. نکنه يه روز، يهو، جوگير بشيم و چکچک بارون بهار و برگهاي زرد پاييز و صداي جيک جيک گنجشکها خستهمون کنه... نکنه يه شهري بسازيم که آخرش خودمون هم نتونيم تحملش کنيم... ۲.بين همهي چيزهايي که اين مدت در موردِ يکي دو سالِ قبل فهميدم يکيش خيلي آزاردهنده بود، که اونم الان ديگه مهم نيست، فقط گاهي وقتها نسبت به آدمها حيران ميمونم. ۳.يکي از مزيتهاي روز جمعه خلوتي خيابونه که حتي خونهنشينهايي مثل منو از مأمن بيرون ميکشونه.