چرا عصر جدید را تماشا کردیم؟
فرهيختگان/ در عصري که رسانههاي جديد تحت وب «هر يک فرد را به چند رسانه تبديل کرده» و انحصار و اقتدار تلويزيون را درهم شکسته و در موقعيتي که دائما از کمرونق شدن مخاطب تلويزيون جمهوري اسلامي ايران صحبت ميشود و رسانههاي اپوزيسيون فارسيزبان از بيبيسي تا منوتو و... خود را در موقعيت آلترناتيوهاي صداوسيماي جمهوري اسلامي قرار دادهاند، برنامه «عصر جديد» توانست نسبت جديدي بين تلويزيون و مخاطب ايجاد کند و از اين نظر داراي ارزش و اهميت تحليل است. تحليل عصر جديد جدا از تحليل شرايط اجتماعي نيست و قوام و ارزش فرم آن نيز اين است که در نسبت با اين شرايط اجتماعي قرار دارد. درواقع عصر جديد با اين کثرت مخاطب ميتواند به شکلي بازنمود واقعيت اجتماعي ايران «امروز» و «اينجا» باشد. شرايط اجتماعي موثر در تحليل عصر جديد را در سه محور زير دستهبندي و سپس در هر مورد تناسب فرم اين برنامه را با اين اقتضاي اجتماعي ذکر ميکنيم: 1 محور اول تغيير زيستجهان جامعه است. زيستجهان در يک معناي سادهشده عبارت است از سپهر کلي که فضاي ذهني و عيني يک جامعه را در بر گرفته و در آن چارچوب روابط و کنشها اولا معنادار، ثانيا تفاهمپذير است، ثالثا به علايق جهت ميدهد و رابعا آنچنان در روابط افراد جامعه جريان دارد که با نوعي بداهت توام است، بنابراين نياز به تامل درباره عمل يا ترک آن نيست. مثلا در ايران مردم هنگام فوت اقوام و آشنايان لباس مشکي ميپوشند و اين عمل معنادار و تفاهمپذير و بديهي است و براي انجام آن کسي تامل نميکند، چراکه بخشي از زيستجهان ماست اما اعمال مردم ژاپن، هند و... هنگام فوت کسي از نزديکان آنها براي ما معنادار و تفاهمپذير و بهطور طبيعي بديهي نيست، چراکه بخشي از زيستجهان ما نيست. يا فرض کنيد کسي که در برزيل يا چين به دنيا آمده باشد چه نوع علايق ورزشي براي او محتملتر است؟ احتمالا فرد برزيلي علايق فوتبالي چه بهعنوان ورزشکار و چه بهعنوان مخاطب و فرد چيني پينگپنگ را انتخاب کنند، چراکه زيستجهان آنها در جهت دادن به علايق آنها موثر افتاده است. در دو سده گذشته جامعه ايراني تحتتاثير مدرنيزاسيون دچار تحولاتي در زيستجهان خود شده است که در سه دهه گذشته به علل گوناگون_ که يکي از آنها پيگيري پرقدرت مدرنيزاسيون سياسي و اقتصادي درون ساختار قدرت رسمي جمهوري اسلامي بعد از جنگ و ديگري فضاي جهانيشدن در سطح بينالمللي و انقلابي است که در حوزه ارتباطات پديد آمده و... _ اين تغييرات سرعت و تحول چشمگيري داشتهاند به شکلي که اين زيستجهان جامعه ايراني تحول زيادي پيدا کرده است. براي تقريب مساله به ذهن کافي است شما مجموعه نمايشي «آيينه» در دهه 60 را که بازتاب چالشهاي اجتماعي سه دهه قبل است با چالشهاي امروز جامعه ايران مقايسه کنيد و تفاوت شرايطي را که نتيجه تفاوت زيستجهان است به تماشا بنشينيد. بهنظر در اين پروسه- پروژه مدرنيزاسيون پنج عنصر محوري نقش مهمي در تغيير زيستجهان جامعه ايراني پيدا کردهاند. اين پنج عنصر عبارتند از: ۱) انديويژواليسم، ۲) نگاه اينجهاني، ۳) توسعه عقل ابزاري، ۴) نفعگرايي و ۵) کاپيتاليستيشدن روابط اجتماعي. توضيح هرکدام از اينها مجال مفصلي ميخواهد و در اينجا تنها به مستقيمترين مولفه مرتبط با شرايط اجتماعي پديده عصر جديد و عصر جديدها يعني گسترش «نگاه اينجهاني» اشاره ميکنم. نگاه اينجهاني نيز البته داراي بار مفهومي و دلالتهاي گستردهاي است. در اينجا تنها به برخي دلالتهاي آن تاکيد ميشود. غلبه نگاه اينجهاني يعني محدود ديدن حيات به زندگي همين دنيا و صورتبندي مادي آن و به تبع آن بهحاشيه راندن مساله مرگ و جهان بعد از مرگ. «لذتگرايي» بهمثابه يک سبک زندگي، نتيجه و محصول طبيعي اين تلقي است. اگر به وضعيت تمناي بالاي مصرفگرايي در جامعه نگاه کنيم و به تغييري که در الگوي مديريت بدن از انجام و اقسام عمل زيبايي و تمايلات زياد براي فيتنس شدن تا الگو شدن طبقهاي براي تنظيم سبک زندگي که بالاترين درجات کسب لذت را دارد و بروز و ظهور ميدهد و نيز به کمرغبتي نسبت به مساله يادآوري مرگ و حتي فرار از آن توجه کنيم، ميبينيم لذتگرايي بخش مهمي از زيستجهان جامعه ما شده است. اين لذتگرايي وقتي به انتخاب رسانهاي پيوند ميخورد به شکل «سرگرمي» تجلي ميکند. درواقع سبد مصرف رسانهاي جامعه در اين زيستجهان «سرگرمي» را در اولويت خود قرار ميدهد و شکلهاي غيرسرگرمي رسانهاي که خصوصا مستقيم بهدنبال آموزش يا تربيت هستند مثل شبکه افق از دور خارج ميشوند و عصر جديدها (دورهميها، خندوانهها و...) در اين بستر اجتماعي فرصت و امکان ديده شدن دارند. اينجا دو پرسش قابل طرح است: آيا هر برنامه رسانهاي سرگرميساز ميتواند چنين نسبتي با مخاطب برقرار کند؟ البته پاسخ منفي است. اينجا ويژگيهاي فرمي و درونبرنامهاي عصر جديد مهم است. اولين مساله، نوآوري در ايده سرگرمي است که در عصر جديد به ظهور رسيده است. تلنتشوها در ديگر نقاط جهان داراي سابقه هستند اما در ايران و در چارچوب تلويزيون ايده بيسابقهاي بوده است و همين مساله در تمايل مخاطب براي ديدن آن نقش درجه اولي دارد. مولفه دوم در فرم، اجراي موفق اين ايده با لوازم آن است. برند مجري (احسان عليخاني)، صحنه و استيج باشکوه، پروداکشن متناسب، رقابت و تنش سنگين، استفاده از ارزش برخورد و کشمکش با داشتن هيات داوري، مشارکت دادن بينندگان و حاضران در نتيجه رقابتها و ظهور سوژههاي نامتعارف و نامنتظره و ناديدهشده مثل همين پنج عضو فيناليست، جمعبودگي و استفاده از انرژي و احساسات حاضران و... ويژگيهاي فرمي هستند که تجربه عصر جديد را تجربه سرگرمکنندهاي براي مخاطبان کرده است. پرسش دوم تنش بين دو ايده براي رسانهاي مثل صداوسيماي جمهوري اسلامي ايران است. صداوسيما بهمثابه دانشگاه عمومي و صداوسيما بهمثابه سرگرمي است. اگر بنابر تعاريف پيشين باشد که اين دو را دو جريان جدا از يکديگر ميداند، بايد گفت عصر جديد و عصر جديدها نشان از غلبه ايده رسانه بهمثابه سرگرمي بر رسانه بهمثابه دانشگاه عمومي است. اما اگر به همپوشاني بين اين دو قائل باشيم، ميتوانيم اين جمعبندي را داشته باشيم که ايده دانشگاه عمومي از مجرا و به ميانجيگري سرگرمي قابل تحقق است و برنامههايي مثل درسهايي از قرآن قرائتي و برنامههاي افقسان تقريبا در حاشيه قرار ميگيرند. 2 مساله دوم در موفقيت برنامه عصر جديد به احساس مردم از وضعيت اقتصادي و معيشتي و فشار سنگين زندگي برميگردد که خصوصا در دو سال گذشته به شکل طاقتفرسايي درآمده است. اين وضعيت بهطور طبيعي جامعه را به تجربه سرگرمي و تمايل به سرگرمي براي فرار از اين وضعيت سوق ميدهد و يک امر طبيعي است. اما علاوهبر اين واقعيت به لحاظ معرفتي، مردم در عين حال از نظر ارادي نيز تمايل به برونرفت از اين شرايط دارند و احساس ميکردند بين اين اراده آنها براي برونرفت و برنامه عصر جديد همراستايي وجود دارد. اين همراستايي از آنجا پديد ميآمد که قهرمانان اين رقابت سنگين مردم عادي و معمولي جامعه بودند که تا پيش از اين تجربه چنين ظهور و بروز اجتماعي را نداشتند. نگاهي به فيناليستها اين مساله را تاييد ميکند که هيچيک از اين افراد چنين موقعيتي حتي در محدودههاي کوچک اجتماعي را نداشتند. اين تجربه قهرمانسازي از مردم عادي تنها محدود به فيناليستها نيست بلکه افرادي که در مراحل قبل حذف شدند اظهار ميکردند عصر جديد نقطهعطفي در زندگي ما شده است. اين واقعيت، احساس گشودگي به جامعه ميداد و از اين نظر با ارائه برونرفت آنها همخوان و همراستا ميشد. ۳ مساله سوم تاثير تعيينکنندهاي است که فضاي مجازي بر سلايق و علايق ايرانيها داشته است. فضاي مجازي با اين گستردگي و عمق ارتباط با زيست تکتک ايرانيان، بر ذائقه مصرف رسانهاي مخاطبان تاثير تعيينکنندگي داشته است. تمايل به مطالب ساده و در سطح و بيرغبتي به پيچيدگيها و پيامهاي رسانهاي که تاملها را فراخوان ميکنند از عوارض چسبندگي جامعه ايران با فضاي مجازي است. امکان کثرت تعاملات در فضاي مجازي و دريافتهاي بيحد و حصر پيامهاي مرتبط و نامرتبط و نيز قالبهاي رسانهاي در اين فضا مثل ۲۸۰ حرفي توئيتر يا محدوديتهاي پستها در تلگرام و اينستاگرام و... که دعوت به کوتاهي پيامها ميکنند خودبهخود و ناخودآگاه تمايلات رسانهاي به پيامهاي روشن و سرراست و در دسترس و کوتاه را تشويق ميکنند و در حوزه سرگرمي نيز سرگرميهايي انتخاب ميشود که واجد همين ويژگيها باشد و پيام بدون پيچيدگي و سرراست و لذت آني و در دسترس در اولويت قرار ميگيرد که عصر جديد نيز از همين جنس سرگرمي بود. خصوصا اگر به برتري عصر جديد نسبت به کارهاي نمايشي که تا حدودي براي لذتبردن از آن به تامل و درک روابط بين کاراکترها و... نياز است، توجه شود. پرويز اميني