دلقک قاتلی که جای «قهرمان» مینشیند
مهر/ جامعهاي که تادفيليپس با اقتباس از گاتهام بتمن در فيلم «جوکر» ساخته است، شباهت زيادي به نيويورک دارد يا ديگر شهرهاي صنعتي غولآساي سرمايهداري؛ جامعهاي که از درون متلاشي است. به اين دليل که خواکين فونيکس يکي از بهترين بازيهاي تاريخ سينما را رقم ميزند؛ به اين دليل که با شرايط سياسي معاصر همخواني دارد؛ به اين دليل که پر است از ارجاعات مناسب به تاريخ، سينما، موسيقي و آثار هنري که همهاش در يک بافت متناسب در هم تنيده شده و هر کدام قابل شناخت و ترجمه است و شايد به همين دليل که بهترين فيلم تادفيليپس نيز هست؛ دعوت به تماشاي «جوکر» دلايل متعدد ديگري هم دارد. مثلاً اينکه بازنمايي و اقتباس از يک شخصيت معروف کميک بوک است يا يادآور جوکرهاي نولان و تيم برتون براي فيلمبازان است. اين دلايل کافي مجموعهاي است که جوکر و ديدن آن را براي علاقهمندان به سينما و هنر الزامي ميکند؛ و اين الزام تا حدي پيش رفته که از جنبش وال استريت تا اسلاوي ژيژک نسبت به اين فيلم واکنش نشان ميدهند. چرا خوب - چرا بد؟ از نظر محتوايي، همه چيز روشن است. فيلم تاد فيليپس قرار است تا سمپاتي شما را با يک آنارشيست برقرار و حفظ کند و به اين سوال بپردازد که جامعه چرا يک آنارشيست ميزايد. اگر بخواهيم اين مسئله را بپذيريم، بهزودي دچار اين قضاوت خواهيم شد که «جوکر» از اساس يک پيام اخلاقي بد دارد و ضد اجتماعي است. اما از نگاهي ديگر «جوکر» زاييده ميشود تا سيستم را زير سوال ببرد و طرف افرادي بايستد که جامعه آنها را پسزده است، تحقير کرده است و در گندآب نگه داشته است. اين مسئله واضح «جوکر» آن را در برابر سرمايهداري قرار ميدهد اما مگر ساخت همين فيلم بوسيله دستگاه سرمايهداري صورت نپذيرفته است؟! اين يک تناقض هميشگي در هاليوود است. هاليوود هميشه دست به انتقاد از خود ميزند اما آيا بايد اين انتقاد را پذيرا هم باشد؟ اساساً آيا سرمايهداري انتقادپذير است؟! براي رشد خود و فهم خود بله. اين را تاريخ نشانمان داده است. از فرامتن دور شويم. به درون متن برويم. جامعهاي که تادفيليپس با اقتباس از گاتهام بتمن ساخته است، شباهت زيادي به نيويورک دارد يا ديگر شهرهاي صنعتي غولآساي سرمايهداري. اما جامعهاي است از درون متلاشي. جامعهاي که محبت و آرزو را نميپذيرد و با آن دست به گريبان هم ميشود، مانند سکانس اول فيلم. تکليف مشخص است. زماني که چنين جامعهاي وجود داشته باشد از درون آن روانرنجورهايي چون آرتور بيرون ميآيند. وقتي آرتور به سرکوب خود دست ميزند در طغياني غيرقابل کنترل ممکن است دست به هر کاري بزند، قتل، آشوب و اغتشاش. تاد فيليپس با گزينش بسياري از عناصر، به خوبي اين روند را نمايش ميدهد. مجموعه موسيقي که انتخاب کرده است، ارجاعاتي که به نقاشاني چون هوپر و بيکن دارد و ارجاعاتي به فيلمهايي نظير «سلطان کمدي» با حضور خود دنيرو، و نيز پايبند بودن به الگوي داستاني خود يعني بتمن، بافت منسجمي را تشکيل داده که با اجراي خوبي نيز همراه است. اما تاد فيليپس به همينها بسنده نميکند بلکه با پارانوياي شخصيت نخست خود، يعني جوکر، به داستان بعد ديگري ميدهد. اينکه شايد همه چيز خيال بوده، در ذهن آرتور گذشته است؛ به فصل آخر فيلم رجوع کنيد، زماني که آرتور در تيمارستان مشغول خيالبافي است و به پرستار ميگويد تو درک نميکني! و با اين فصل ترديدي در رخ دادن اين روند در ذهن مخاطب ميکارد. اينکه شايد تمامي آنچه در طول فيلم شاهد بودهايم محصول تخيل يک ذهن بيمار باشد و بس! بهترين سکانس؛ وقتي دلقک قاتل قهرمان ميشود! جوکر سکانسهاي خوب فراواني دارد. سکانس رقصيدن جوکر در دستشويي عمومي پس از اولين قتلهايي که انجام داده يا حتي سکانسي که در بالاي ماشين ايستاده و مسيحوار از خون خود لبخندي بر روي لبهايش ميکشد. اما ميخواهم به سکانسي اشاره کنم که جوکر تصوير يک دلقک را روي روزنامه ميبيند و آهنگ لبخند بزن که از روي تم چارلي چاپلين در «روشناييهاي شهر» ساخته شده آغاز ميشود. جايي که دوست او اين مرد شرور قاتل، دلقکي که چند نفر را کشته است، يک مرد جسور و قهرمان ميخواند. تداوم صحنهها در اين سکانس و ديدن مردي که در تاکسي يک ماسک دلقک دارد، همگي و همگي بافتي منسجم است براي دنياي دروني جوکر و تشويش روحي او. اگر از اين فيلم خوشتان آمد... ميتوانيد به مجموعه «بتمن» سري بزنيد از بتمن تيم برتون که در آن جک نيکلسون نقش جوکر را بازي کرده است تا بتمن نولان که هيث لجر در آن نقش جوکر را ايفا کرده است. نگرشهاي نقادانهاي که ميتوانيد دنبالش کنيد... در برابر فيلم تاد فيليپس سه نگرش اصلي نقادانه قابل تفسير است؛ نگرش فلسفي، جامعهشناختي و روانشناختي. سه نگرشي که به ارتباط بين جامعه و شخصيت جوکر ميتواند بپردازد و شهر جوکر، خود جوکر و فلسفه عمل او را شرح دهد. با توجه به اين نگرشها، ميتوانيد نقد اسلاوي ژيژک بر روي فيلم جوکر را از نظر بگذرانيد.