اعتماد/ يکي از مجموعههايي که ماه رمضان امسال هرشب از تلويزيون پخش ميشد و به نسبت ديگر سريالهاي شبکهها حسابي گل کرد و مخاطبان استقبال خوبي از آن کردند سريال کمدي تاريخي «زيرخاکي» به کارگرداني جليل سامان بود. جليل سامان بعد از اينکه ثابت کرد علاقه خاصي به روايت داستانهاي عاشقانه بر بستر تاريخ معاصر دارد («ارمغان تاريکي»، «پروانه» و «نفس») آگاهانه در مسير قصه گويي تغيير رويکرد به وجود آورد و سريال جديدش را در فضاي کمدي روايت کرد.
با اين کارگردان درباره محتواي سريالش گفتوگو کرديم که از نظر ميگذرانيد.
نگاه به ديگر ساختههاي شما اين نکته رابه ذهن ميرساند که انگار تعلق خاطر خاصي به دهه پنجاه يا شصت داريد؛ خصوصا مقاطع شکلگيري انقلاب و اتفاقات و حوادث آن دوران. اساسا آيا آن دوران را درک کرديد؟
خير. سوم دبستان بودم که در کشور انقلاب شد به همين دليل خاطره زيادي از آن دوران ندارم. بهتر است بگويم حافظه بلندمدت خوبي هم ندارم اما به تاريخ علاقهمندم و مطالعات تاريخي مختصري هم دارم...واقعيت اين است که تاريخ تکرار ميشود براي اينکه خصلتهايي که در انسان وجود دارد بين همه نسلها يکسان است؛ از حسادت و قدرتطلبي و وسوسه و غرور و خودخواهي و مقامپرستي... همه اين ويژگيها در همه ما وجود دارد. همين باعث تکرار تاريخ ميشود. اما اگر به نفس و ذهنيات خود مسلط شويم رفتار متفاوتتري بروز ميدهيم. همين خصلتهاست که اساس درام را در قصه شکل ميدهد و مبناي کارمان در فيلمسازي قرار ميگيرد. علاقه من اين است که درباره خصلت آدمها قصه بگويم. نه اينکه بخواهم روي تاريخ متمرکز شوم.
پس تعمدي بوده که سريالهاي اخيرتان در بستر تاريخي روايت ميشود؟
خير اصلا. کاملا اتفاقي بوده است. اينطور بگويم که ضرورت قصه ايجاب ميکرده که در بستر تاريخ رخ دهد. اين نکته را در نظر بگيريد که دهه شصت دههاي پرتلاطم براي مردم کشور ما است. در آن مقطع و شرايط سخت رفتار آدمها در بوته آزمايش قرار گرفت؛ عقيده دارم حوادثي نظير جنگ و انقلاب و درگيريهاي بين سازمانها و فعاليت مبارزهجويانه آنها باعث ميشود خلقيات انسانها محک زده شود و آن من اصلي خودشان را بروز ميدهند اما اين بروز و ظهور در شرايط عادي زندگي به گونه دراماتيکي رخ نميدهد. ضمن اينکه اين نکته را هم در نظر بگيريم که روايت اتفاقات قبل انقلاب کمتر درگير سانسور و خودسانسوري ميشود.
به چه معني؟
محتواي مربوط به آن برهه تاريخي را تلويزيون کمتر حذف ميکند. دستمان باز است و راحتتر ميتوانيم گذشته را نقد کنيم.
نکته بسيار مهمي که دراينجا وجود دارد اين است که بايد فيلمساز چيزي از تاريخ بگويد که به درد امروزمان بخورد و به مخاطب هشدار بدهد که اگر شما مراقب اعمال خود نباشيد ومثل اين مردم رفتار کنيد گرفتار مشکلات آنها ميشويد.اين هشدار شامل خيلي چيزها ميشود و تاثيرگذاري آن روي بخشهاي مختلف جامعه از سياستمدارها بگير تا حتي گروههاي سياسي ميتواند زياد باشد .البته باز هم ميگويم بدون شعار دادن و با پرهيز از پرگويي. داستان بيشتر روي ناخودآگاه مخاطب تاثيرميگذارد. البته بايد مراقب مظنونين هميشگي بود! عدهاي هستند که مدام دنبال اين هستند که برچسبي به شما بزنند به عنوان نفوذي! آنها شايد بخواهند دامنه اعتماد سازمان به شما را سلب کنند. مثلا در سهگانه قبلي من هست و نيستم را صرف مبارزه با منافقين کردم ولي با کمال ناباوري يکي از مديران بزرگوار به تهيهکننده «نفس» گفته بود برو قسط آخرت را از قرارگاه اشرف بگير! شوخيش هم بده!
چرا؟
چون روزبه ناهيد را نکشت! اين نگاه صرفا سياسي به موضوع کار ما راسخت ميکند.
کار به جايي رسيد که در صورتجلسه زيرخاکي که منجر به رد شدن کامل فيلمنامه زيرخاکي بود نوشتند نفس تماما در دفاع از تودهايها و منافقين است! خب من با اين آدمها و اين مظنونين هميشگي چه کنم؟ ميگويند سامان هميشه از دنده چپ بلند ميشود! خيلي بايد احمق باشم که طرفدار چپ و راست باشم! عملا چند تا سکانس توي زيرخاکي بود که به واسطه آن اگر مخاطب کمشعور هم باشد، ميزان تنفر من از چپها و روشنفکرنماها را ميفهمد.
زيرخاکي در فضاي متفاوتي (کمدي) روايت ميشود. آيا اين انتخاب ناخودگاه بود؟
(ميخندد) نه؛ اين خودخواسته و يک انتخاب بود. اساسا ميخواستم تغيير ژانر بدهم واين انتخاب سخت را پذيرفتم ولي قطعا با نگراني.
ايده داستان سريال «زيرخاکي» از جانب سازمان به شما پيشنهاد شد؟
خير. تهيهکننده به سازمان پيشنهاد داد ولي جواب آنها اين بود که جليل سامان تا به حال يک لطيفه هم تعريف نکرده، چگونه ميتواند سريال کمدي بسازد؟ يکي از رفقا گفت: خبرشم خندهداره! البته بگويم ترسي ازاين بابت نداشتم و با اعتماد به نفس کامل کار کردم چون مطمئن بودم از پس قضيه برميآيم. اما در مقام مقايسه نميدانستم تا چه حد کار با موفقيت و جلب نظر مخاطب همراه ميشود.اينکه طنازي من را ديگران نفهمند گمانم به خاطر جديت من است يا شايد ميميک چهرهام (ميخندد). چند نمايشنامه هم در ژانر کمدي نوشتهام، چيزي که برايم اهميت داشت اين بود که حس کردم ديگر مخاطب حال و حوصله شنيدن تاريخ و انقلاب را در فضاي جدي ندارد و اينکه ديگر همه مرا با سازمان منافقين و درامها و تراژديهاي سنگين ميشناختند و کسي باور نميکرد بتوانم روي اين طرح کار کنم. اين چالش براي خودم هم جذاب بود.
مجموعه زيرخاکي براي اولين بار با ساواک يا گروهکهاي قبل از انقلاب شوخي ميکند. آيا براي شوخي با آن فضا مشکل و محدوديتي نداشتيد؟
اساسا فيلمنامه اوليهاي که نوشته بودم در شوراي رياست سازمان رد شد و گفتند اين فيلم نامه نبايد ساخته شود. خيلي هم سفت و سخت مخالف بودند. دوستان ميترسيدند اين هماني شود. کلا از مقايسه قبل و بعد انقلاب به جز در حيطه آمار واهمه دارند. ولي در نهايت ما همان فيلمنامه را با کمک و پشتيباني آقاي روشنروان و آقاي کرمي مدير وقت سيمافيلم به نتيجه رسانديم.
اگر حمايتهاي آقاي کرمي نبود ما نميتوانستيم تا مرحله ساخت برسيم. فصل اول را مجوز گرفتيم و ساختيم. قصه فصل دوم از آنجايي که در زمان حال ميگذشت و ما با سياستمدارهاي فعلي شوخي کرديم کاملا رد شد. چه بگويم؟ وقتي ما با گذشتگان نميتوانيم شوخي کنيم و به ما گفته ميشود شکنجه دوران طاغوت را مسخره ميکنيد، چگونه ميتوانيم با نماينده مجلس فعلي مزاح کنيم؟ البته بايد از حمايت آقاي رمضان نژاد مدير فعلي سيما فيلم و ملک محمدي مدير گروه سيما فيلم هم تشکر کنم خصوصا در مقطع پخش.
همانطور که اشاره کرديد ساخت مجموعههايي با محوريت انقلاب و جنگ با قضاوتهاي مختلفي از جانب مخاطبان همراه است و به نوعي ايدئولوژي سازنده اثر را در آن موثر ميدانند با توجه به اينکه کارهاي اخير شما روي همين موضوع قرار گرفته نگراني از اين قضاوت نداريد؟
به هر حال وقتي شروع به ساخت فيلمي ميکنم مورد قضاوت قرار ميگيرم. هر کس براي خودش اعتقادي دارد اما همواره مراقبم که ارتباطم با مخاطب به واسطه انتقال پيام قطع نشود. چون قرار نيست افرادي را که مخالف ايدئولوژهاي من هستند از کارم برانم و آنها مجموعه مرا نبينند. روح اعتقادات من در تمام کار حلول کرده اما طوري که مخاطب گريزان از ايدئولوژي کار را پس نزند و در ناخودآگاه، تاثير بپذيرد. البته اين رويه را بعضي از مديران سازمان و طيفي از مخاطبين نميپسندند...شايد فکر ميکنند ايدئولوژي و اعتقادات من کمرنگ شده! اما براي اينکه خيالشان راحت شود بايد بگويم خير، من سعي ميکنم محتوا را در کپسول شيرين قصه پنهان کنم.
شايد از اين نظر درمجموعه «ارمغان تاريکي» از اين جهت موفقتر بوديد. چون آن مجموعه از بعد فلسفي هم حرفهاي زيادي در دل خود داشت. قبول داريد؟
بله با شما موافقم. آنجا داستان کاملا عاشقانه بود اما روايت قصه بر بستر سياسي شکل ميگرفت و نگاه ايدئولوژيک خودم را در پايان به شکل تکاندهندهاي لحاظ کردم.
خيليها «ارمغان تاريکي» را دوست دارند و از سريالهاي محبوبشان است.
به نظرم آن مجموعه در زمان خودش مورد توجه قرار نگرفت ولي بعد از گذشت چند سال به واسطه تکرار از شبکههاي مختلف مخاطبان خود را پيدا کرد.
ولي « زير خاکي» با استقبال مخاطبان بيشتري همراه بود.
خودم هم شگفت زده شدم از ميزان توجه مردم. بازخوردهاي خيلي خوبي گرفتم. تصميم گرفته بودم مجموعهاي بسازم تا مخاطب عام و خاص با کار ارتباط برقرار کنند. خداروشکر که انجام شد.
شايد مهمترين انتقادي که ميشود به سريال وارد کرد انتخاب پژمان جمشيدي باشد. از اين جهت که به گفته بسياري از منتقدان، انتخابهاي زياد و پي در پي او باعث شده کارکترهايي را که بازي ميکند همه شبيه به هم باشند. از طرفي در اکثر تبليغات تلويزيوني حضور دارد. در سطح شهر هم گاهي روي بيلبوردهاي تبليغاتي تصويرش ديده ميشود. پرسش من اين است که آيا تلويزيون اين بازيگر را به شما پيشنهاد داد يا خود شما راغب به همکاري با او بوديد؟
وقتي پژمان را انتخاب کردم خيلي از همکاران و بازيگران دلخور شدند که چرا او؟ من در جوابشان گفتم در پژمان چيزي ميبينم و براي نقش او چيزي نوشتم که شما نميبينيد. در واقع ميدانم پژمان از پس اين نقش بر ميآيد. اين مطلب هم مهم است که اگر پژمان همه جا هست يعني مخاطب دوستش دارد.
البته او را از قالب هميشگياش خارج کرديد.
بله تا آنجا که ضرورت داشت و پژمان حوصله داشت. البته بگويم بازيگرهاي خوب زيادي داريم اما بازيگران کمدي و شيريني که ممنوع الفعاليت نباشند و يا خودشان کار با تلويزيون را ممنوع نکرده باشند زياد نداريم. فريبرز کاراکتري داشت که ميخواستم حتي ترس و وحشتش هم باعث خنداندن مخاطب شود. پژمان جمشيدي اين ويژگي را داشت. من از همان اول فيلمنامه را براي پژمان و ژاله صامتي نوشتم.
وقتي به صحنههاي سريال نگاه ميکردم بهنظرم آمد دست بازيگران براي بداهه باز بود. موافقيد؟
بله. همينطور است. به عنوان کارگردان بازيگران را هدايت ميکردم ولي بخشي از هدايت من به طراحي ميزانسن و ايجاد موقعيت کمدي مربوط ميشد. بعد از دورخواني منتظر ميماندم تا آنها در اولين برداشت دريافتشان را در موقعيت اجرا کنند. من گاهي اندکي اصلاح ميکردم و گاهي کلا ميزانسن را عوض ميکردم تا به اصطلاح احساس کنم سکانس در آمده است.
معمولا آنها در برداشت دوم و سوم بهترين بازيشان را اجرا ميکردند. خانم صامتي و جمشيدي هر دو از بازيگران خوب بداهه پرداز هستند و در هر برداشتي يک جور بازي ميکردند. اين يعني خلاقيت. همين خودش از مزيتهاي همکاري با آنها به شمار ميرفت. از آنجايي که بازيگر کمدي بايد از طراوت و شادابي دروني برخوردار باشد سعي ميکردم شرايط را برايشان فراهم کنم. براي همين با دو دوربين فيلمبرداري کرديم و از اشکالات جزئي اجرا گذشتيم چون برداشت چهارم کلا از رمق افتاده و بي حال ميشد.
نکتهاي که توجهام را به خود جلب کرد اين بود که شما در سريال «زير خاکي» از يک داستان عاشقانه بهره نبرديد.
دقيقا همينطور است و من در اين مجموعه تابوي خودم را شکستم و کار عاشقانه نساختم و همين کار را براي من سخت ميکرد. البته عشق در اين مجموعه جريان دارد اما از نوعي ديگر.
با توجه به اينکه کار تاريخي بود براي نوشتن فيلمنامه به منابع خاصي هم رجوع داشتيد؟
براي نوشتن فيلمنامه اين قصه به نمايشنامهاي که پيشتر نوشته بودم رجوع کردم و از فضاي کمدي آن بهره بردم. کتاب خاصي مطالعه نکردم. بيشتر داستان زاييده تخيل من بود. البته با بهره بردن از فکتهاي تاريخي. مثلا يک بخشي در فيلمنامه بود که به آگهي خواستگاري مربوط ميشد. اين را از نشريات قديم پيدا کرديم.
بد نيست در اينجا درباره کيفيت سريالهاي کمدي تلويزيون صحبت کنيم. اينکه در اکثر آنها ابتذال رسوخ کرده و حرفي براي گفتن ندارند. در سينما هم وضعيت به مراتب بدتر است و اکثر فيلمهاي کمدي به واسطه شوخيهاي جنسي توجه مخاطب را به خود جلب ميکنند اما در سريال زير خاکي فضاي کمدي فرق داشت. شوخي با ساواک و گروهکهاي قبل از انقلاب را در تلويزيون کمتر ديده بوديم.
اگر به بزرگترين فيلمهاي کمدي دنيا نگاه کنيم خواهيم ديد به جز چارلي چاپلين، لورل و هاردي يا کمديهاي کلاسيک باستر کيتون و دسته فيلمهايي از اين قبيل، اغلب فيلمها و سريالهاي کمدي به شوخي جنسي متکي هستند و اين ابزار در کمديها متداول است!
ما در سريال زيرخاکي اگر ميخواستيم هم نميتوانستيم چنين شوخي کنيم ولي اساسا خودم هم با استفاده از شوخيهاي جنسي در کارهايم بهشدت مخالفم چون اولا معتقدم کارم بايد در شرايط سالمي به مخاطب ارايه شود طوري که بتواند با خانواده آن را ببيند. نظر من اين است که بايد کمدي را جدي بسازيم، حتي کمدي را هم بايد جدي بازي کرد. در يک سريال يا فيلم کمدي هر چه صحنهها جديتر، دکوپاژ جديتر، موسيقي جديتر، صداگذاري جديتر باشد کار خندهدارتر ميشود!
ولي تمايز مجموعه «زيرخاکي» با ديگر سريالهاي کمدي در اين بود که شخصيتها در موقعيت کمدي قرار ميگرفتند و کاراکترها به دام ابتذال اسير نميشدند.
دقيقا کمدي موقعيت است و شخصيتها در موقعيت خاص قرار ميگيرند و همين خود باعث موقعيت خنده و خنداندن مخاطب ميشود. تعجب نکنيد اگر بگويم هر سه روز من يک قسمت اين مجموعه را مينوشتم. يک دور کامل نوشتم و بعدها و در طول فيلمبرداري 10دور بازنويسي کردم.
البته در جاهايي هم بازيگران به ورطه تکرار ميافتادند.
من آن ديالوگها را براي پژمان يک بار نوشتم اما او صدبار آن را تکرار ميکرد (ميخندد) بعضيها را هم خودش ابداع کرد.
با توجه به اينکه پيشتر يک فيلم براي سينما ساختيد تمايل نداريد دوباره به اين مديوم بازگرديد و درسينما فيلم بسازيد؟
بله، «وقت بودن» را براي سينما ساختم که اتفاقا جوايز زيادي هم گرفت اما برايم آنچيزي که جذاب است اين است که قصههايم با طيف وسيعي از مخاطب ارتباط برقرار کنند. در سينما اگر فيلمي پرفروش شود در نهايت با چهار ميليون مخاطب ارتباط برقرار ميکند اما در تلويزيون وضعيت اينگونه نيست. سريالي که از تلويزيون پخش ميشود پنجاه ميليون نفر مخاطب آن سريال هستند و اين در زمان پخش مجموعه، بسيار شيرين و لذت بخش است.
آن حسي که از ارتباط مخاطب در تلويزيون به دست ميآوري اصلا قابل مقايسه با سينما نيست. البته بعضي از قصهها ظرفيت کار در تلويزيون ندارند. اگرشرايطش پيش بيايد در سينما هم تجربه ميکنم.
از فصل دوم سريال چه خبر؟ چه زماني قرار است شاهد پخش فصل دوم اين مجموعه باشيم؟
اجازه دهيد درباره فصل دوم فعلا صحبت نکنيم. گزينههاي متفاوتي درباره چگونگي ادامه داستان وجود دارد. اگر تلويزيون تحملش را اندکي بيشتر کند با تمام وجودمان کار خواهيم کرد.
وقتي با اهالي سينما گفتوگو ميکنيم نقدهاي جدي به عملکرد تلويزيون دارند و يک نوع بيرغبتي و بيانگيزگي براي همکاري با تلويزيون در آنها شاهديم و اين روند هر سال هم بيشتر ميشود. براي شما همکاري با تلويزيون چگونه است؟ اساسا درباره اين نقدها چه نظري داريد؟
به نکته خوبي اشاره کرديد، آدمهايي که در سينما کار ميکنند نگاهشان به تلويزيون نگاه چيپي است، خيلي از بازيگران حاضرند تک سکانس در سينما بازي کنند اما در سريال تلويزيوني کار نکنند و همکاري در تلويزيون را قبول نميکنند. دليل مهمش اين است که من بازيگر، من منتقد به فکر ارتقاي تلويزيون نيستيم و همين ميشود که کار در تلويزيون به يک عده خاص محدود ميشود و انگار تلويزيون براي يک عده ساخته شده است. پرسش من اين است که چرا نبايد تلويزيون را جدي بگيريم؟ من ميگويم مجموعهها را ببينيد و نقد کنيد. هم نقاط ضعف آن را بگوييد و هم نقاط مثبت آن را. مطلق به موضوعي نگاه نکنيد. باور کنيد بعضي از منتقدان مجموعه را نديده نقد ميکنند و از ضعف سريالها و برنامهها ميگويند. آخر شما نديده چگونه ميتوانيد درباره کل سريال بنويسيد؟ من خودم بهشدت منتقد برنامههاي تلويزيون هستم و سالهاست بعضي از برنامههاي آن را نميبينم اما حرف من اين است که اگر تلويزيون به اين مرحله از ضعف رسيده خود ماهم مقصريم. تهيهکنندهها و منتقدها مقصرند که تلويزيون را مال خود نميدانند و مهمتر اينکه چرا آن را در اختيار گروهي خاص قرار ميدهند؟ به نظرم بيشتر يک پز روشنفکري است! منکر اين نيستم که عملکرد مديران تلويزيون هم يکي از دلايل اصلي گريز آدمهاي کاربلد از تلويزيون است. ميدانم کار کردن در تلويزيون سخت است و اگر وجداني کار کني پولش هم کم است اما تلويزيون متعلق به همه مردم است. آدمهايي که سينما و تئاتر در دسترسشان نيست يا پول و فراغتش را ندارند.يکي از بزرگان مملکت فرمايشي دارند به اين مضمون که آنچه خاندان پهلوي با قاجار کرد جمهوري اسلامي نتوانست با خاندان پهلوي بکند. يعني شاه توانست قاجاريها را در اذهان عمومي از سکه بيندازد. ولي رسانه ملي نتوانسته هنوز حکومت پهلوي را همانقدر از چشم نسل جواني که دوران گذشته را درک نکرده بيندازد! شايد خيليها دوست نداشته باشند اين حرفها را بشنوند اما مايلم يکبار براي هميشه و با کمال تواضع مطلبي کلي را بگويم و آدمهاي تصميمگير هم يکبار بدون حب و بغض بشنوند و عصباني نشوند. بخش بزرگي از اين اشکال به صداو سيما وارد است، صداوسيما و همه مديران و هنرمندانش...
ولي بايد پذيرفت که تلويزيون نياز به تغييرات گسترده دارد.
من فکر ميکنم تلويزيون نيازبه يک رنسانس اساسي دارد! با توجه به تغيير و تحولات رسانهاي و ايجاد رقباي گوناگون حتي براي ايجاد تمدن مورد نظر رهبري وانديشمندان و رضايت مخاطب، تلويزيون در همه ابعاد بايد متحول شود. از جنبه فني، مديريتي، ساختاري و پاسخگويي. از همه جهات. رسانهها به گونهاي تکثير يافتهاند که هر نفر يک رسانه فراگير است! اتفاق کمي نيست و بعيد نيست در آينده «رييس صداوسيما» بشود «رييس رسانههاي فراگير» يا در دولت وزارتي به نام «وزارت رسانه» تشکيل شود که قطعا تلويزيون فقط يکي از اجزاء اصلي آن خواهد بود. فقط يکي از آنها! تلويزيون ديگر يک رسانه منحصر به فرد نيست. شبکههاي ماهوارهاي و مجازي گوي سبقت را از تلويزيون ربودهاند؛ هرچند هنوز تلويزيون براي بسياري از اقشار مردم مهمترين سرگرمي و سهلالوصولترين است اما ميزان رضايت مخاطب خيلي پايين است! تلويزيون بايد اين سير نزولي خودش را متوقف کند و متوقف نميشود مگر اينکه از همه ابعاد متحول شود! و متحول نميشود مگر اينکه مديريتش متحول شود و بتواند نيروها و هنرمندان با انگيزه و صاحب فکر را جذب سازمان کند. بايد بتواند پشت هنرمندانش بايستد و به آنها اعتماد کند و البته بايد نيروهايي را پرورش بدهد که بتواند به آنها اعتماد کند! نه اينکه در شرايط حساس دست به دامن سلبرتيهايي شود که خودش پرورش داده و اعتنايي بهش ندارند مگر در قبال پول! تلويزيون در سالهاي اخير در بدترين موقعيت خودش است. وقتش رسيده نيروهاي شجاع، با سليقه، خوش فکر و اهل رسانه بيشتري وارد عرصه مديريتي و شوراها شوند و سازمان از درون متحول شود ؛تاکيد ميکنم از درون وگرنه همين آش و همين کاسه خواهد بود و کار کردن با آن سخت و دشوار ميشود. شايد بگوييد پس چرا کار ميکني؟ چون تلويزيون مال ما است و شايد اين هم بخشي از جهاد فرهنگي ما باشد. در کنار مديران فهيم تلويزيون افراد معدود، غيرمترقي، جاهطلب، متحجر و متاسفانه تاثيرگذاري هستند که توهم توطئه دارند. حتي به اعداد هم حساسند! مثلا اگر در يک فيلم تاريخي هم شخصيتي به عدد 30 اشاره کند 30سال را وصلش ميکنند به چيزهاي ديگر! اگر شخصيتي کلمه 40 سال را به کار ببرد ميگويند منظورش انقلاب است! اگر به 8 اشاره کند ميگويند جنگ تحميلي است! دوران نمادگرايي و مستقيمگويي سالهاست که گذشته! اصلا نماد و سمبل مربوط به دوران ديکتاتوري است که هنرمندان نميتوانستند حرفشان را بزنند.
اين عزيزان با اين تعابير، ناخودآگاه نظام را متهم به استبداد ميکنند. اين افراد متوجه نيستند که تاثيرگذاري تلويزيون در ناخودآگاه مخاطب پايدارتر و فاجعهبارتر است و اين مقوله تخصصيتر از اين است که يک فردي بيرون از سازمان بيايد شکارش کند و مثلا بخواهد جلوي نفوذيها را بگيرد! ببخشيد؛ وارد مبحثي شدم که قصهاش سر دراز دارد.
بازار