نامههای زنانه از خاورمیانه
صبح نو/ اين روزها هرچند در آستانه بازگشايي تماشاخانههاي تئاتر پس از فرونشستن موج اول بحران کرونا قرار گرفتهايم اما به نظر ميرسد که بازار فيلمتئاترها تبديل به يک بازار رسمي شده و مخاطب خود را پيدا کرده است. اين بدان معناست که نقد تئاتر هم بايد وارد فاز جديدي شود و فيلمتئاترها به رسميت بشناسد. آيا منتقدان سينمايي، بايد با ابزارهاي نقد فيلم از جمله تصويربرداري و صدابرداري و تدوين و کارگرداني وارد اين کارزار شوند يا صرفا کافي است که فيلمتئاترها را هم با ابزارهاي نقد تئاتر و کارگرداني صحنه و ميزانسن و بازيگري روي سن تئاتر و حرکت و ساير جوانب آن، به گفتوگو بنشينيم؟ بياييد فيلمتئاتر يکي از تئاترهاي موفق با سه دوره اجرا يکي در مينياپوليس آمريکا و يکي در تور ايران، «نامههاي عاشقانه از خاورميانه» را با هر دو رويکرد به نقد بگذاريم. «نامههاي عاشقانه از خاورميانه» که اولينبار در سال 92 در آمريکا با بازيگران آمريکايي اجرا شد، آذر و بهمن 95 در تماشاخانه پاليز روي صحنه رفت. اين نمايش، سه داستان از سه زن را در سه اپيزود روايت ميکرد؛ اولين اپيزود به برشي از داستان همسر يک سرباز آمريکايي اعزامشده به جنگ افغانستان ميپرداخت که نقش او را هانيه توسلي بازي ميکرد. در دومين اپيزود، طناز طباطبايي در نقش يک زن عراقي مهاجر به بريتانيا ظاهر ميشد و در سومي هم پانتهآ پناهيها به ايفاي نقش زني افغانستاني ميپرداخت که قرباني اسيدپاشي از روي تعصب و راديکاليسم مذهبي شده بود. دو اجرا با تغيير يک اپيزود اجراي مونولوگ و طراحي صحنه مينيمال، محوريت بازي سه بازيگر اصلي را پررنگتر ميکند؛ ميزانسن، بار اصلي انتقال گفتوگوها و روايت را به دوش ميکشد و استفاده ماهرانه بازيگران خصوصا پانتهآ پناهيها و طناز طباطبايي از بدن، براي طراحي درد و رنج و تنهايي کاملا به چشم ميآيد، به طوري که ميتوان گفت قدرت متن از کارگرداني جا ميماند و دستکم در مورد دو اپيزود اول، قصهها، قصههاي چشمگيري نيستند؛ خصوصا که اپيزود اول تجاوز آمريکا به افغانستان را با يک روايت عاشقانه در ذهن مخاطبي که حالا حتما خودش در قلب خاورميانه نشسته است، معوج ميکند و با آشناييزدايي غريبي از مفاهيم «قرباني» و «مهاجم»، طالبان را در برابر افغانستان و آمريکا را در کنار او نشان ميدهد. اين همان اپيزودي است که در بازاجراي سوم با داستان زني از سردشت، جايگزين ميشود. داستاني که به قول کيومرث مرادي، کارگردان نمايش، کليت اثر را ايرانيتر و آن را به مخاطبان خاورميانهاش نزديکتر کرده است. بازاجراي سوم در مدت کوتاهي آماده ميشود و روي صحنه ميرود و بهعلت آمادگي بيشتر از جهت اجراي درست لهجه کردي، هانا کامکار را بهعنوان عضوي از گروه نمايش که تا پيش از آن، طراحي موسيقي و خوانندگي را برعهده داشته، در اين نقش مينشاند. آزاده صمدي هم در شرايطي که طناز طباطبايي درگير پروژه سينمايي ديگري است، براي ايفاي نقش جميله عراقي، جايگزين ميشود اما پناهيها سر جايش ميماند. بوميتر و البته ضدجنگتر تغيير داستان اپيزود اول اما رويکرد ضدجنگ نمايش را بوميتر و البته تندتر ميکند. کامکار اگرچه نسبت به توسلي قطعا تناسب بيشتري با نقش دارد و آن را بهتر از اجراي بالقوه او، بازي ميکند اما ناپختگي بازي در او پيداست. هرچند جزء جدانشدني «نامههاي عاشقانه از خاورميانه» يعني موسيقي که بار اصلي فضاسازي اثر را در انتقال از هر داستان به داستان ديگر و از هر مليت به ديگري به دوش ميکشد، کاملا مرهون انتخاب دقيق او در سازبندي و شعر و اجراست. دو اپيزود اول چه در رپرتوار دوم و چه در رپرتوار سوم، مستقيما درباره نسبت زن با جنگ هستند اما اپيزود سوم به غيراز اين با بازي پانتهآ پناهيها از دو اپيزود ديگر متمايز ميشود، داستاني اجتماعيتر و دورتر از مفهوم جنگ دارد، به طوري که ميتوان آن را مستقل از دو اپيزود ديگر ديد. زني افغانستاني که به خاطر بازي در فيلم فرانسوي، از سوي مردان متعصب کشورش، با حمله اسيدي تنبيه شده، چندان نميتواند وضعيتي معلول جنگ شمرده شود، مگر آنکه آن را در کنار اپيزود زن آمريکايي، مويد روايتي براي مشروعيت حضور آمريکا در افغانستان بدانيم. تفاوت تجربه تئاتريکال با تماشاي فيلم اپيزود سوم البته اين ويژگي منحصر به فرد را هم دارد که پناهيها در ميانه بازي از تماشاگران حاضر در تماشاخانه ميخواهد تا چشمبندهايي را که پيشتر هنگام ورود به سالن دريافت کردهاند، روي چشمهايشان بزنند تا جهان را مانند او که ديگر نابيناست ببينند. اين ويژگي اپيزود سوم را تعامليتر و تجربه تماشاي «نامههاي عاشقانه از خاورميانه» را با فيلمتئاتر آن متمايزتر ميکند. بدون شک چيزهاي زيادي هست که ميان تئاتر و فيلم فاصله مياندازد. در اين مورد خاص اما تجربه تماشاگر براي همذاتپنداري با زني افغانستاني که مورد هجوم حمله اسيدي قرار گرفته، تجربه موسيقي زنده و اثرگذاري که روي صحنه کنار بازيگرها نواخته ميشود تا داستان آنها را متصلتر به زادگاهشان در سردشت، عراق، افغانستان و آمريکا، روايت کند و شخصيتها را به بلوغ برساند، مشخصا تجربه تئاتريکال تماشاگر را متفاوت از تجربه تماشاي فيلم ميکنند. فرصتهاي ازدسترفته با دوربين با اين حال کارگردان فيلمتئاتر «نامههاي عاشقانه از خاورميانه» هم تلاش کرده تا اين حس را اگر نميتواند براي مخاطب فيلم زنده کند، لااقل به او ثابت کند که از چيزي محروم شده که در مديوم فيلم قابل انتقال نيست. او البته از تمام نماهاي باز تا بسته در تصويربرداري و تدوين استفاده کرده است و نمايش نيمهباز و بسته، تجربياتي کاملا مختص مديوم فيلم و خارج از تجربه تئاتريکال هستند. نورپردازي در انتقال از تئاتر به فيلم، بيشترين ضربه را ديده است و هرچند مخاطب آگاهانه ميداند که به تماشاي يک تئاتر زنده ننشسته اما در نورپردازي و رنگ تقريبا همه فرصتي را که براي دريافت فضا داشته، از دست ميدهد. اگر فيلمتئاتر را با تلهتئاترها مقايسه کنيم شايد تاثير اين ويژگي بيشتر به چشممان بيايد. تلهتئاترها هم صحنهپردازي و بازي تئاتري را خيلي مشخص به مخاطب منتقل ميکنند اما فرصت بيشتري براي استفاده از نور دارند و رنگ که فيلمتئاترها طبعا بهعلت موقعيت تصويربرداري در سالنهاي نهچندان مناسب ما، از آن بيبهرهاند. زنانه و منفعلانه با اين همه تدوين اين فيلمتئاتر، با نمايش عبور و مرور هنگام تغيير صحنه باز هم فرصت بيشتري به مخاطب فيلمِ نمايش داده است تا خود را مواجه با اتفاقي بينارسانهاي ببيند و شايد حضور در صحنه را بيشتر حس کند. با اين همه در ميان همه عواملي که فيلمتئاتر را از تئاتر دور يا به آن نزديک ميکند، قطعا هيچچيز به اندازه خود دوربين تاثير ندارد. نماهاي بسته، آن چيزي نيستند که تماشاگر تئاتر انتظارش را داشته باشد و حتي قادر است يک بازي خوب در صحنه را تبديل به يک بازي اغراقشده و فالش در فيلمتئاتر کند. بيترديد اما يک چيز در همه اجراها و در همه مديومها براي «نامههاي عاشقانه از خاورميانه» مشترک است: رويکرد زنانه که به يک روايت فمينيستي، تنه ميزند. جنگ، خشونت و تعصب، در اين نمايش موضوعاتي مردانه هستند که زنان، لابهلاي چرخدندههاي آنها له ميشوند و البته با حذف اپيزود زن آمريکايي، ديگر شايد نتوان آن را خيلي «عاشقانه» ناميد اگرچه بيشتر «خاورميانه»اي شده است. از سوي ديگر اما انفعال شخصيتهاي زن و قرار گرفتن در وضعيت قرباني، چندان مطلوب نقدها و رويکردهاي فمينيستي نيست. زنان خاورميانهاي خصوصا عراقي و افغانستاني در اين نمايش از سرزمينشان و بالطبع از مسائلشان فرار ميکنند و قدرت يا حتي انگيزهاي براي ايجاد تغيير ندارند.