چه چیزی عباس کیارستمی را به استاد مدرن سینما بدل کرد؟
خبرآنلاين/ از ديد «بن کنيگزبرگ» منتقد آمريکايي، تکنيکهايي چون از بين بردن مرز ميان واقعيت و صحنه پردازي و درهمآميختن عناصر نمايشي و مستند، از «عباس کيارستمي» سينماگر فقيد ايراني يک استاد مدرن در حوزه سينما ميسازد.
بن کنيگزبرگ منتقد آمريکايي مينويسد: عباس کيارستمي کارگردان ايراني به عنوان يکي از فيلمسازان بزرگ دوره مدرن شناخته ميشود. اما اگر وي را در دوره زماني خاصي از شهرت بينالملليش مانند وقتي که براي فيلم طعم گيلاس نخل طلاي جشنواره کن را برد، کشف ميکرديد، گيج و سردرگمتان ميکرد. طعم گيلاس داستان راننده اسرارآميزي را روايت ميکند که در حومه تهران مسافرکشي ميکند. اين راننده قصد خود را با مسافرانش درميان گذاشته و به آنها ميگويد به کسي نياز دارد تا جسدش را به خاک بسپارد. براي بينندگاني که با سينماي کيارستمي آشنا نيستند، تماشاي بيش از يک ساعت از چنين مکالماتي، گيجکننده و حتي خسته کننده بود.
تمام فيلم هاي کيارستمي تا اين حد مينيماليستي نبودند. با اين حال دنبال کردن آثار وي در يک دهه بعد از طعم گيلاس باز نيز اين سوال را در ذهن ايجاد ميکرد که آيا اين کارگردان واقعا فکر ميکند براي ساخت يک فيلم فقط به يک ماشين و يک دوربين نياز است؟ فيلم ده (Ten) محصول سال ۲۰۰۲ به کارگرداني کيارستمي نيز به ده سکانس درون يک خودرو خلاصه مي شود. (با اين وجود، در نظرسنجي بيبيسي اين فيلم در رده نود و هشتم فيلمهاي برتر قرن ۲۱ قرار گرفت. در اين نظرسنجي که در سال ۲۰۱۶ صورت گرفت از ۱۷۷ نفر از منتقدان، نويسندگان، پژوهشگران و استادان دانشگاه در حوزه فيلم و سينما از سراسر جهان خواسته شده بود که ۱۰۰ فيلم محبوب خود که در قرن بيست و يکم ميلادي ساخته شده است را انتخاب کنند.) فيلم پنج (Five) محصول سال ۲۰۰۴ نيز در کل تنها پنج نما داشت. حتي راجر ابرت که عموما يکي از سخاوتمندترين منتقدان است در معرفي سينماگران بينالمللي به مخاطبان، مدعي شد کيارستمي يک کارگردان محدود، بي روح و خسته کننده است و نقدهايي که به آثارش مي شود از خود فيلم ها جالب ترند.
اما در سينماي کيارستمي، ظواهر فريبندهاند. در فيلم پنج يک نماي ساده از قطعه چوبي که با موج دريا به ساحل مي آيد، فرضياتي را درباره صحنهپردازي شدن آن ايجاد ميکند. بهترين آثار کيارستمي توجه بيننده را به غيرواقعي بودن فيلمها جلب ميکنند. يک رويکرد براي نزديک شدن به آثار وي که اغلب در آنها عناصر داستاني و مستند در هم ميآميزد، از بازيگران غيرحرفه اي استفاده شده و ديوار چهارم شکسته مي شود، اين است که دائما از خود بپرسيد که اين فيلمها چگونه ساخته شدهاند. آيا اين شخصيت واقعي است يا جلو دوربين بوده و نقش بازي ميکند؟ آن صحنه فيالبداهه بود يا از قبل برنامهريزي شده بود؟ دائما بايد اين سوالها را از خود بپرسيد.
کپي برابر اصل؛ بازي با حقيقت
براي اتخاذ چنين رويکردي، کپي برابر اصل (۲۰۱۱) نمونه خوبي به شمار ميرود هرچند در ظاهر خلاف رويه معمول اين کارگردان است. در اين فيلم که محصول مشترک فرانسه، ايتاليا، بلژيک بوده و در خارج از ايران فيلمبرداري شده، قاب بنديهاي دقيق کيارستمي و دست و دلبازي در نورپردازي بلافاصله هر گمانه زني درباره مينيماليست بودن اين کارگردان را رد مي کند. اين فيلم همچنين موضوعات موردعلاقه وي که در آثارش تکرار مي شدند را به پيشزمينه ميآورد؛ اين که آيا شخصيت ها واقعي هستند يا نقش بازي ميکنند يکي از سوالات اساسي در اين فيلم است. اين درام همچنين بر محور برهم کنش ظريف ميان ابهامآفرينيهاي کارگردان و ميل بيننده به پذيرفتن اين ابهامات ميچرخد.
ماجراي کپي برابر اصل درباره يک نويسنده بريتانيايي به نام جيمز ميلر است که مساله «اصالت» درباره آثار هنري را بياهميت دانسته و معتقد است هر بازتوليد يکِ اثر هنري، خود، اثري است اصيل. کمي پيش از آغاز سخنراني ميلر درباره کتاب جديدش، کپي برابر اصل، يک بانوي طرفدار از جيمز ميخواهد نسخه بازتوليد شده از اين کتاب را برايش امضا کند اما به دليل رفتار گستاخانه پسر کوچکش مجبور مي شود پيش از پايان سخنراني سالن را ترک کند.
جيمز و اين خانم دوباره ملاقات کرده و روزي را با هم ميگذرانند. در حالي که اين دو شخصيت هنوز به ظاهر با هم غريبه اند اما رابطه دوستانه آنها گاهي به طرز عجيبي عميق ميشود تا جايي که پيشخدمت کافه تصور ميکند آنها با هم زن و شوهرند. به دنبال اين سوءبرداشت رفتار دو شخصيت به گونهاي تغيير مي کند که گويي واقعا زن و شوهرند. آيا تمام اين مدت با هم ازدواج کرده بودند؟ وقتي اولين بار اين فيلم را ديدم بلافاصله دوباره پخشش کردم چون فکر ميکردم احتمالا نکته اي از ديدم پنهان مانده است. ترفندهاي کيارستمي در اين فيلم تقريبا نامرئي است. وي با نقش دادن به ژان کلود کرير فيلمنامه نويس و بازيگر فرانسوي دين خود را به سوررئاليستها نشان مي دهد و قالب فيلم هم در کل يک رونوشت است که فيلمهايي چون سفر به ايتاليا از روبرتو روسليني را به ياد ميآورد.
با منطق کپي برابر اصل، اين گريزها و اشارات تنها مهري است بر ارزش اثر اصلي. اين فيلم ثابت ميکند کيارستمي از همکاران شايسته اين استادان سينمايي است اما درونمايههاي نمايش داده شده منحصرا به خود وي تعلق دارند. براي دانستن چرايي اين موضوع به فيلم کلوزآپ نگاه کنيد. اين فيلم که نخستين بار در سال ۱۹۹۰ به نمايش درآمد، بيشتر از کپي برابر اصل ميل مخاطب را به فريب خوردن از تکنيکهاي فيلمساز محک ميزند.
کلوزآپ؛ در هم شکستن مرزهاي نمايش و مستند
داستان کلوزآپ به عنوان ترکيبي از نمايش و مستند بر محور يک اتفاق واقعي درباره مردي به نام حسين سبزيان ميچرخد. سبزيان و خانواده (آهنخواه) که وي قصد استفاده از خانهشان براي لوکيشن فيلمبرداري را داشت، نقش خودشان را بازي مي کنند. کيارستمي در اين فيلم مرز ميان عناصر نمايشي و مستند را در هم ميشکند. يک فلاشبک (گذشته نمايي) به مخاطب اين طور نشان ميدهد که حيله سبزيان ممکن است خود از يک قضاوت انعکاسي نشات گرفته باشد (همان اتفاقي که درباره پيشخدمت در فيلم کپي برابر اصل افتاد). بازداشت سبزيان نيز از يک ديدگاه متفاوت نمايش داده مي شود. کيارستمي به همدست اين شخصيت تبديل شده و حتي يکي از ايدههاي تقلبي وي را در بخش پاياني فيلم ميگنجاند. در اين فيلم مخاطبان نيز تا حدي با ميل خانواده آهنخواه براي فريب خوردن از سبزيان همراه مي شوند.
آيا واقعا با يک مجرم پشيمان و يک زوج روبهرو هستيم يا اين فقط آن چيزي است که ما ميخواهيم ببينيم؟ فيلمهاي کيارستمي ممکن است در سطح به طور معماگونهاي ساده به نظر برسند اما در باطن هيچ چيز سرراست و بيپردهاي درباره آنها وجود ندارد.