دارا حیایی: پدرم برایم یک دیوار بلند است
فارس/ اين شب ها فصل سوم «از سرنوشت» به روي آنتن شبکه دو سيما مي رود. مجموعه اي که توانسته با قصه اي روان زندگي 2 جوان را به سرنوشت بکشد که فراز و نشيب هاي بسياري را تجربه مي کنند.
خبرگزاري فارس- گروه راديو و تلويزيون: اين شب ها فصل سوم «از سرنوشت» به روي آنتن شبکه دو سيما مي رود. مجموعه اي که توانسته با قصه اي روان زندگي 2 جوان را به سرنوشت بکشد که فراز و نشيب هاي بسياري را تجربه مي کنند.
موفقيت اين سريال در جذب مخاطب بهانه اي شد تا ميزبان «ليلا بلوکات»، «کيسان ديباج»، «دارا حيايي»، «فاطيما بهارمست» و «مونا کرمي» بازيگران اين مجموعه در خبرگزاري فارس باشيم.
** خانم بلوکات براي اولين بار مي بينيم که شما نقش يک مادر را در سريال ايفا کرده ايد. اين تغيير سني براي شما راحت بود؟
بلوکات: درست است. من در سريال هاي قبلي ام دختر خانه بودم اما در اين سريال دختري دارم که مادر خطابم مي کند. از طرفي اينکه بپذيرم نقش مادر را بازي کنم و اين برايم جالب بود. حالا که مي خواهند فصل هاي بعدي را هم بسازند سن من در سريال بالاتر مي رود و از قبل قرار نبود اينطور شود. در اين سريال از 30 سالگي به 47 سالگي رسيدم.
هميشه يکي از سدهاي انتخابم همين بود و هر زمان پيشنهاد بازي در نقش يک مادر را مي دادند قبول نمي کردم براي اينکه در سينما و تلويزيون ما به گونه اي است اگر در يک قالب تو را ببينند و دوست داشته باشند ديگر حاضر نيستند آن قالب را بشکنند و تو در همان قالب و نقش خواهي ماند. من در تمام کارهايم سعي کردم خودم را تکرار نکنم.
الان هم که بعضي سکانس ها را مي بينم که مهديس توکلي عزيز به من مي گويد مامان، سورپرايز مي شوم. اما واقعا خسته نباشيد به جوان هاي سريال مان مي گويم که خيلي خوب بودند و يکي از تعريف هايي که از مردم شنيدم بازي هاي يک دست بچه ها بوده است در کنار فيلم نامه و کارگرداني خوب.
** آقاي حيايي تجربه حضور در سريال چطور بود؟
حيايي: از ابتدا که با آقاي بذرافشان شروع کرديم خيلي با گروه دوست بوديم و جداي از سختي هاي کار از لحظه لحظه اش لذت برديم.
** پدر شما بازيگر معروفي است. چقدر در اين مسير از حضورش کمک گرفتيد؟
حيايي: هرجايي که نياز به کمک داشتم از پدرم سوال مي کردم و پدر گره را برايم باز نمي کرد اما کاري مي کرد که خودم بتوانم آن گره را باز کنم. براي همين برايم ارزشمند بود.
** ديالوگ گفتن تان خيلي جاها شبيه به پدر است.
حيايي: توناليته صدايم است. کاري نمي توان کرد.
بلوکات: بله و خنده هايش هم شبيه به امين حيايي است.
حيايي: اينطوري در خانه مي توانيم همديگر را اذيت کنيم.
** آقاي ديباج شما درباره حضورتان در اين سريال بگوييد.
ديباج: حضورم در اين سريال تجربه خوبي بود و اميدوارم سريال هايي ساخته شوند که نسل جوان بازيگري هم بيايند و توانايي هايشان را در آنها نشان دهند. ما اين اقبال را داشتيم که در اين سريال کار کنيم و خيلي لذت برديم از همکاري با بزرگان.
** رفاقتي که بين شما و آقاي حيايي است، چطور شکل گرفت؟
ديباج: از همان روزهاي پيش توليد من و دارا با هم دوست شديم و رفاقت جالب و ضميمي بين ما شکل گرفت و بيشتر هم شد و خيلي کمک کرد که بتوانيم نقشمان را به خوبي بازي کنيم.
** با زندگي بچه هاي پرورشگاهي آشنايي داشتيد و از حال و هواي آنها با خبر بوديد؟
حيايي: ما حال و هواي بچه هاي پرورشگاهي را در تلويزيون ديديم اما از همه مهمتر اين است که چه چيزي در دلشان و چشمشان مي بينيم. آيا راضي هستند از وضعيت موجود يا نه؟ و از سن ۱۸ سالگي وارد جامعه شوند، چه مي شود؟ ما در اين سريال همين را نشان داديم و سهراب و هاشم در ۱۸ سالگي وارد جامعه شدند و از نابودي صفر خودشان را به صد رساندند.
** کارهايي که درباره بچه هاي پرورشگاهي در کل دنيا ساخته مي شود، خيلي دور و فانتزي است و اين نگاه در آنها جريان دارد. اما جامعه ما با جامعه اي که آنها تصوير مي کنند خيلي فرق دارد و ما نگاه فانتزي را هم نداريم. اين بچه ها از 18 سالگي وارد جامعه مي شوند. نکته بعدي اينکه اين قشر از قشرهاي مغفولي در جامعه ما هستند و خيلي هايمان نمي دانيم چه کساني در اطرافمان هستند که در پرورشگاه بزرگ شدند. شما آشنايي اين چنيني و خيلي نزديک با بچه هاي پرورشگاهي داشتيد؟
حيايي: اولين چيزي که ما داريم انسانيت است و فرق بين بچه دو ساله اي که پدر مادر دارد با همان بچه در آن سن و سال که پدر مادر ندارد در چيست؟ همان پدر و مادر است و آن عشقي که تجربه نمي کند و ما اگر نخواهيم اين را درک کنيم چه چيزي را مي خواهيم درک کنيم؟ من اگر کنارم بچه اي باشد که پدر و مادر نداشته باشد مسلما اين را حس مي کنم و نمي توانم او را ناديده بگيرم و اين اتفاقي است که بايد بيفتد. بچه هاي بي سرپرست در جامعه ما آنقدر موفق نمي شوند. چرا؟ چونکه بايد در آنها استثنا باشد. آنچه من مي خواهم اين است که همه اين بچه ها موفق باشند و همه بشوند سهراب.
بهارمست: چرا هاشم نه؟
حيايي: سهراب در درس خواندن موفق بود.
بهارمست: اما هاشم هم در زندگيش موفق بود.
ديباج: ما داريم سعي مي کنيم تا اين افراد ديده شوند. در کل وظيفه يک هنرمند چه در مقام نويسنده و کارگردان اين است که هر آنچه در جامعه مي بيند را تصوير کند و نياز به اين نيست که حتما به مکاني برويم که اين بچه ها در آنجا باشند و در آنجا تحقيق کنيم.
** نه منظور شناخت کلي از اين افراد است.
ديباج: دور و بر ما اين افراد هستند. شما ممکن است هر روزي از سر هر خيابان و چهار راهي که عبور مي کنيد چندين نفر از اين بچه ها را ببينيد. خيلي ها ممکن است از کنارش رد شوند اما وظيفه يک هنرمند اين است که اين دردها را ببيند و بتواند لمسش کند و به جامعه نشان دهد. ما هم سعي کرديم به محيط پيرامون مان توجه کنيم، زندگي اين افراد را درک کنيم و دغدغه هايشان را ببينم و تماشايشان کنيم. من اين کار را خيلي انجام دادم و اينکه با آنها صحبت کنيم و متوجه شويم اينها در چه دنيايي دارند زندگي مي کنند.
به همراه دارا تمام تلاشمان را کرديم تا بتوانيم آنچه درون اين بچه ها حس کرديم را منعکس کنيم و اميدوارم رضايت بخش باشد.
** از سمت اين بچه ها واکنشي داشتيد؟
ديباج: بله هم ديدم و هم شنيدم. ما بيشتر به صورت مجازي اين واکنش ها را مي بينيم و در کنار اين بسياري به من پيام دادند که رفاقت بين هاشم و سهراب را دوست داشتند و گفتند ما با دوستمان چنين رفاقتي داشتيم يا زندگي هايشان اين شکل بوده است يا مورد جالب تري که پيش آمد ديدم اين بود که خيلي افراد از داخل و خارج از ايران مي گفتند ما با ديدن اين سريال خيلي علاقه مند شديم تا بچه اي را به سرپرستي قبول کنيم و تعدادي از افراد هم بچه اي را به فرزندي قبول کرده بودند و اين اتفاق بسيار لذت بخشي برايم بود که سريال از سرنوشت توانسته چنين تاثيري را روي مخاطب بگذارد.
** و اين نشان مي دهد که سريال شما به کارکرد اصلي اش نزديک شده است.
ديباج: بله دقيقا همين است.
حيايي: بله و به آن هدفي که مي خواستيم رسيديم.
** آقاي حيايي شما چطور؟ واکنشي در اين باره داشتيد؟
-حيايي: نه مواردي که کيسان گفت را در واکنش هاي مستقيم و غير مستقيم نداشتم. اما آنچه که انرژي اش را دارم حس مي کنم رفاقتي است که دارد اتفاق مي افتد.
** يعني رفاقت بين هاشم و سهراب در جامعه اتفاق مي افتد؟
حيايي: دو بچه يتيم همچنين رفاقتي دارند، پس چرا بقيه مردم عادي چنين رفاقتي نداشته باشند؟
** شايد اين دو به خاطر اينکه تنها تر هستند بيشتر به هم وابسته مي شوند.
حيايي: خب اين وابستگي بايد اتفاق مي افتاد. نبايد به اين خاطر باشد که چون من پدر و مادر ندارم، بايد رفيق داشته باشم. يک رفيق خوب مي تواند حتي از پدر و مادر خوب هم بهتر باشد.
** خانم بلوکات شما هم درباره حضورتان در اين سريال بگوييد و اينکه در اين سريال تجربه متفاوتي هم داشتيد.
بلوکات: حتما اين را مي دانيد که خودم مادر هزار بچه کوچک بي سرپرست و معلول هستم و يکي از انگيزه هايي که باعث شد بعد از پنج سال سريال کار کنم، نگاه به بچه هاي بي سرپرست بود و اينکه اين بچه ها در اين شرايط به رشد و موفقيتي مي رسند که مي تواند براي خيلي ها الگو باشد. حتي من به بچه هاي خودم که در آسايشگاه و پرورشگاه هستند مدام گفتم که اين سريال را ببينيد چون دوست دارم همه بچه هاي بي سرپرست به موفقيتي که هاشم و سهراب رسيدند برسند. زمانيکه فيلم نامه را خواندم اين انگيزه اولم بود و همانجا به کارگردان هم گفتم. حالا من قبل تر با آقاي تحويليان کار کرده بودم اما اين سريال را صرفا به خاطر فيلم نامه خوب و نگاه منسجم و ويژه اش انتخاب کردم.
من سريال بچه مهندس را نديده بودم اما همان زمان هم مي گفتم چقدر خوب است که نگاهي به اين شکل به اين بچه ها مي شود.
** شما با توجه به ارتباطي که با مجموعه بچه هاي بي سرپرست داريد خيلي به روحيات بچه ها آشنايي داريد.
بلوکات: بله من حدود 9 سال است که به طور مستقيم در اين فضا هستم. در سال هاي اول وقتي اين عزيزان را مي ديدم مدام اشک مي ريختم و نمي توانستم تحمل کنم و به برخي از همکارانم که الان به من مي گويند ما نمي توانيم اين بچه ها را از نزديک ببينيم، مي گويم من هم اوايل اينطور بودم اما الان خيلي دوستشان دارم و برايشان متاسف نيستم. اين بچه ها براي من انرژي مثبت هستند و هميشه به آنها مي بالم و مي گويم فکر نکنيد ما براي شما ترحم مي کنيم، اون شماييد که براي ما ترحم مي کنيد. براي همين اصلا از اين فضا دور نبودم و در فصل يک که هاشم و سهراب کودک بودند و با اينکه نقشي که آنجا بازي مي کردم خيلي از خودم متفاوت بود، بغضم گرفت و به بچه ها مي گفتم خداراشکر اين بچه ها پدر و مادر دارند و اينجا فقط بازي مي کنند ولي من چقدر از اين جنس بچه ها را ديدم و همه شان به من مي گويند مامان.
** چقدر از اين بچه ها در زندگي واقعي شان به آرزوهايشان مي رسند؟
بلوکات: من يک بچه دارم دو انگشت دارد و من مطمئنم او در آينده مي تواند يک موزيسين بزرگ شود. يک بچه ديگر دارم دو پا ندارد و ويولن مي زند و مطمئنم تمام بچه هاي من به جايگاه بزرگي خواهند رسيد. هم اينکه من حمايتشان مي کنم و هم اينکه خودشان اين انگيزه را دارند و حتي بيشتر از بچه هايي که در وفور نعمت هستند انگيزه دارند.
** خانم بهارمست شما از کودکي بازيگري و مجري گري انجام مي داديد و در اين فضا بزرگ شديد. از تجربه حضورتان در اين سريال بفرمائيد که اولين تجربه جدي شما به شمار مي آيد.
بهارمست: حضورم در اين سريال تجربه خيلي خوبي بود. فيلم نامه در دو فصل مختلف به ما تحويل داده شد و همه دست به دست هم دادند تا اين تجربه ويژه و خوبي باشد.
** چقدر اين سريال را در خروجي واقعي دانستيد؟
بهارمست: به چيزهاي مختلف بستگي دارد. اول از همه فيلم نامه روي پايه واقعي نوشته شده بود و تخيلي نبود که بگوييم از اين جنس آدم ها نداريم و اين را در مورد همه شخصيت هاي سريال مي گويم. نه بزرگ نمايي شده و نه کم به موردي پرداخته شده است و در کارگرداني هم سکانس هاي واقعي گرفته شده است و در بازيگري هم همينطور و همه ما سعي کرديم شبيه به آدم هاي واقعي باشيم. مخصوصا در فصل سه که فکر مي کنم اغلب بازيگران سکانس هايي را تجربه کردند که شايد در زندگي واقعي شان تجربه نکردند. اما اينکه ما بتوانيم اينها را درست و واقعي بازي کنيم يکي از دليل هايي است که مردم اين سريال را تماشا مي کنند.
** بازخوردها و واکنش هايي که از اين سريال دريافت کرديد چطور بود؟
بهارمست: مردم قصه اين سريال را دوست دارند و طبيعي است چونکه هاشم و سهراب را از ده سالگي ديدند و انگار جلوي چشم مردم بزرگ شدند. فيلم نامه سريال هم خوب نوشته شده و پرداخت شده است. ما هم تمام تلاشمان را کرديم که اين شخصيت ها را کمي دوست داشتني تر از شخصيت هايي که مردم مي بينند بازي کنيم، براي اينکه قصه حيف نشود و از سمت خودمان تلاش کرديم که به بهترين شکل نقش هايمان را اجرا کنيم.
** در نقدهايي که مي خواندم گفته بودند قصه «از سرنوشت» غم دارد. شما اين را قبول داريد؟
بهارمست: همه مردم الان غم دارند و هيچکس خيلي خوشحال نيست. واقعيت غم دارد مخصوصا الان که همه چيز غم انگيزتر از قبل است. نمي شود در اين شرايط يک قصه سورئال نشان داد که مخاطب پس مي زند. همه انسان ها فارغ از کاري که انجام مي دهند در زندگي هاي خصوصي شان غم هاي کوچک و بزرگي دارند و حالا وقتي مي خواهيم اين را در قالب قصه بگوييم قاعدتا بايد بزرگ نمايي کنيم و نمي شود از مرگ و جدايي چشم پوشي کرد. اتفاقا از سرنوشت هم غم انگيز است و هم شيريني هايي دارد. قسمت هاي اول فصل سوم همه چيز شيرين بود و اتفاق بدي هم نيفتاد و به نظرم همه اينها در کنار هم جواب مي دهد و دوست داشتني مي شود.
** خانم کرمي به نظر شما اين سريال غم داشت؟ علاوه بر اينکه شما ادامه نقش يک بازيگر ديگر را در اين فصل بازي کرديد.
کرمي: بله اين سريال يک ملودرام عجيب و غريبي است و من فيلم نامه اش را دوست دارم و بايد خسته نباشيد به آنها بگويم. براي من ريسک و چالشي بود که بخواهم ادامه نقش يک بازيگر ديگر را بازي کنم و به هر حال کاراکتري به من سپرده مي شد که در فصل دو خانم ديگري آن را بازي مي کردند. کمي کارم را سخت تر مي کرد و چالش برانگيز بود. حالا بماند که اين چالش من را ترغيب مي کرد اما فيلم نامه اي که بخواهيم از کودکي به چند شخصيت بپردازيم و به مردم اجازه دهيم که خودشان را صاحب اين کاراکترها بدانند و رشد سني و شخصيتي آنها را ببينند و روزمرگي اين کاراکترها را نشانشان دهيم خيلي برايم جذاب بود. کاملا با صحبت خانم بهارمست موافقم که زندگي امروز غم دارد و نمي توانيم پنهانش کنيم چونکه غم جزو جدايي ناپذير زندگي است و اگر نباشد ديگر قدر شادي هايمان را نمي دانيم.
** اين هماهنگي بين شما و بازيگراني که از فصل قبلي بودند چطور اتفاق افتاد؟
کرمي: اصلا هدفم هماهنگ کردن نبود و قصدم اين نبود که بخواهم ادامه بازي يک بازيگر ديگر را داشته باشم که برايم قابل احترام هستند. اما قطعا من با تحليل هاي شخصي خودم از کاراکتر جلو رفتم. زماني که اين سريال به فصل سوم رسيد و آرزو به خارج از کشور سفر کرد همين موضوع فرصت را به من داد که بخواهم پرش شخصيتي داشته باشم دست و بالم را بازتر مي کرد. اما ممکن است نقدهاي مثبت و منفي هم وجود داشته باشد که من از همه شان استقبال مي کنم. کما اينکه مردم الان آرزوي قبلي را ديدند و اين آرزو را هم مي بينند که با تجربه هاي که داشته بزرگ شده است. البته تعليق هايي هم در اين بين وجود داشت که مردم با ديدنش فحشم دادند مثل سکانسي که سهراب و آرزو در کافه قرار مي گذارند و قسمت تمام مي شود که در همان شب مردم بازخوردهاي عجيبي داشتند و جالب بود که وقتي اصل ماجرا را در قسمت بعد ديدند، همان هايي که فحش دادند فردا شبش عذرخواهي کردند و گفتند که ما زود قضاوت کرديم. از اين رو هرچه جلوتر مي رويم مردم با آرزو بيشتر ارتباط مي گيرند.
** خانم بلوکات تعليق هايي که در داستان وجود دارد چقدر براي شما جذابيت داشت؟ و شما مي خواستيد چه کسي را در سريال به قتل برسانيد؟
بلوکات: حقيقت اينکه تعليق هاي اين سريال زياد بود و خودم يک موقع هايي سورپرايز مي شدم و معتقدم همين تعليق ها باعث شده تا اين سريال پربيننده شود و هر قسمت طوري به پايان مي رسد که مردم دوست دارند بدانند در قسمت هاي بعدي چه اتفاقي مي افتد. نقش مينا هم شخصيت خاکستري بوده که حالا متحول شده است و از اول هم بد نبوده و واقعا نمي خواسته که بد باشد. برادر، عشق، حسادت هاي زنانه باعث شد مينا کار بدي انجام ندهد و اما کار درستي هم نمي کند و خودش را خنثي نگه داشته است. در نهايت هم معلوم مي شود که برادرش را مي کشد يا نه اما به هر حال مي خواهد گذشته اي که در آن سکوت کرده را جبران کند. حتي در بازي خودم تعليق هايي ايجاد کردم.
** همکاري با آقاي خردمندان چطور بود؟
بلوکات: در دو فصل با آقاي خردمندان و در يک فصل با آقاي بذرافشان همکاري کردم و از اين همکاري بسيار راضي هستم. آقاي خردمندان کارگردان جوان و با استعدادي است و کار کردنش با بچه ها فوق العاده است. زمانيکه فيلم سينمايي «بيست و يک روز بعد» را در جشنواره ديده بودم هنوز آقاي خردمندان را نمي شناختم اما واقعا آن فيلم را دوست داشتم.
** کار کردن با گروهي جوان چطور بود؟
بلوکات: خيلي خوب و از بازي شان بسيار لذت بردم.
** و اين بازيگرها همان نسل جديدي از بازيگران هستند که به سينما و تلويزيون معرفي مي شوند.
بلوکات: همه آدم ها تاريخ مصرف دارند و آن را خودشان مشخص مي کنند و اگر تلاش کني و مطالعه کنيد مي توانيد تاريخ مصرفتان را به زماني ديرتر موکول کنيد. حالا دارا حيايي به خاطر اينکه پدري مثل امين حيايي دارد اين ها را بهتر مي داند. اميدوارم نسل جديد بازيگرهايمان معروف شدن متکبرشان نکند و از خود بي خود نشوند و کارهاي اشتباهي نکنند. البته تمام اين بچه ها کارهاي ديگري هم غير از اين سريال داشتند و من 25 سالم است که دارم مي کنم البته از 14 سالگي کار کردم.
زماني که يوسف پيامبر را بازي کردم بيست سالم بود و همه فکر مي کردند 40 سالم است. به همين خاطر هميشه جوان ها را حمايت مي کنم حتي به مراتب شده که جوان هايي که شعور بازيگري و اخلاق حرفه اي دارند را به افراد مختلف معرفي مي کنم.
** جا دارد يادي کنيم از مرحوم سلحشور که سريال «يوسف پيامبر» را ساختند و سريالي بود که طرفداران بسياري داشت و شما هم آن زمان هم سن و سال بازيگرهاي جوان از سرنوشت بوديد. در اين مسير سخت چقدر به مافيا اعتقاد داريد و اينکه جوان هايي که در اين مسير گام برمي دارند بايد مراقب مافيا باشند؟
-بلوکات: بله نمي شود منکر حضور اين گروه ها شد.اما اين حرف دل همه بازيگرها است. من اينهمه سال کار کردم و در مقطعي هم کارهاي اشتباهي انجام دادم و خودم را تنبيه کردم و فقط پنج سال تئاتر کار کردم و اصلا سراغ تصوير نرفتم و الان هم مدتي است که هر کاري پيشنهاد مي شود رد مي کنم. قبل از بازي در يوسف پيامبر شش سال داشتم کار مي کردم و از 14 سالگي در تئاتر کودک بازي مي کردم. اين زمان گذشت و تا قبل از يوسف پيامبر هيچ اتفاقي براي من نيفتاد و اين اتفاق با يوسف پيامبر افتاد.
آن هم خدا خواست و نه عضو باند و گروهي بودم و مثل بقيه رفتم و تست دادم و پذيرفته شدم اما بعد از آن دو سال کار نکردم و گفتم انتخاب درستي داشته باشم و درهمان دو سال همه مي گفتند تو فعلا هيچ کار ديگري بازي نکن و جالب بود که همين آدم هايي که به من گفتند کار نکن در همان دو سال داشتند کار مي کردند و کسي سراغ من نمي آمد. در آن دو سال خيلي مراعات کردم و هيچ جا نرفتم و اما بعد از دو سال ديدم هنوز هم هيچ کس خبري از من نمي گيرد که کجايي؟
الان به بچه هاي جوان هم بايد اين را بگويم. در مقطعي همه من را اشتباهي راهنمايي کردند و من دوست داشتم فردي کنارم باشد که درست و صحيح راهنمايي ام کند. انتخاب هاي اشتباه ناخودآگاه تو را از مسير درست دور مي کند و الان تا جايي که از دستم بر بيايد جوان هاي بازيگر را راهنمايي مي کنم. با اين عقبه کاري که دارم با اشتباه هايي که داشتم خودم باعث شدم تا 10 سال عقب بيفتم و از جوان ها مي خواهم اشتباهات من را تکرار نکنند و با مطالعه و ديدن دانش خود را بالا ببرند. من در اين سالها کلاس هاي بازيگري زيادي شرکت کردم و حتي براي شرکت در برخي کلاس هاي بازيگري به خارج از کشور رفتم و سعي کردم خودم را مدام بروز کنم تا بازيگر بهتري باشم.
** آقاي ديباج شما نيز مسيري تا به اينجا طي کرديد و به شهرت رسيديد. از طرفي ظاهرا قرار است اين سريال ادامه پيدا کند. شما فکر مي کنيد پتانسيل حضور را از نظر فيزيکي داشته باشيد؟
ديباج: از نوجواني عاشق سينما بودم و فيلم مي ديدم و کتاب مي خواندم و سعي مي کردم کلاس هاي مختلف بازيگري شرکت کنم تا در دانشگاه هم در همين رشته تحصيل کردم. اما بايد ديد در اين مسير هر کسي چه مي خواهد؟ پدر دارا حرف قشنگي مي زند که: «مهم ترين موضوع در اين حرفه صبر است» يعني نبايد عجله نکنيم و شهرت و زرق و برق اين حرفه نبايد شما را گول بزند که مسير اشتباهي انتخاب کنيد. بايد به آرامي پيش روي و هر جايي که هستي از موقعيتي که در آن قرار داري استفاده کرده و به دانشت اضافه کني. به شخصه فردي هستم که دوست دارم کاري که فردا انجام مي دهم را بهتر از امروز انجام دهم.
** بعد از بازي در اين سريال، انتخاب هايتان تحت الشعاع اين نقش قرار خواهد گرفت؟
ديباج: از همان روزهاي ابتدايي پخش فصل دو پيشنهادهاي بسياري داشتم منتهي هيچکدام برايم جذاب نبودند. چونکه سريال از سرنوشت کار خيلي خوبي است و يک گروه براي آن زحمت کشيدند و خداراشکر مردم هم دوستش داشتند. در اين پيشنهادها هم نکته جديدي نبوده که بگويم با بازي کردنش آنچه بلد نيستم ياد مي گيرم به همين خاطر فعلا نقش ديگري را قبول نکردم.
** چه زماني قرار است نقش ديگري قبول کنيد؟ شما هم مي خواهيد با فاصله زماني سراغ کار بعدي برويد؟
ديباج: نمي شود درباره اش صحبت کرد، اگر کار خيلي خوبي باشد که جذبم کند حتما انجام مي دهم و بستگي دارد چه چيزي جلوي پاي آدم قرار بگيرد.
** ارتباط گرفتن با شخصيت سهراب از کودکي برايتان راحت بود و اين تکامل شخصيتي چطور شکل گرفت؟
ديباج: قطعا بازي در فصل دو و سه براي همه ما سخت تر بود به خاطر اينکه خودمان 24 سالمان بود و بايد نقش نوجوان هاي 18 ساله را بازي مي کرديم. قطعا بايد يکسري موارد را رعايت مي کرديم و حساس تر رفتار مي کرديم. در اصل بازي کردن نوجواني سهراب براي من چالش برانگيزتر بود و آقاي بذرافشان هم در اين بخش خيلي به ما کمک مي کرد.
** آقاي حيايي شما بفرمائيد بازي در کدام فصل برايتان سخت تر بود؟ چرا؟
حيايي: فصل دو شروع بازيگري ما در اين سريال بود و استرس داشتيم و دوست نداشتيم خراب کنيم و مي خواستيم بهترين کارمان را انجام بدهيم. خداراشکر آقاي بذرافشان بسيار سخت گير بودند و همين باعث مي شود يک بازيگر پيشرفت کند. در فصل سه بايد ما 4 سال بزرگتر از سن و سال هاشم و سهراب در فصل دو را بازي مي کرديم و ما بايد اينها را مي ساختيم. بازيگرهاي هاشم و سهراب را در فصل يک ديده بوديم و يکسري موارد در ذهنمان مانده بود و بايد آنها را حفظ مي کرديم. در فصل سه هم به همين صورت بود و بايد شخصيت و نقاط مثبتش را اختراع مي کرديم و به همين دليل بازي در هر دو فصل به يک اندازه براي من سخت بود و اصلا آسان نبود.
** شما براي آينده چه تصميمي گرفتيد؟
حيايي: دقيقا حرفي که پدرم گفت را قبول دارم و معتقدم صبر خيلي مهم است و يک قدم اشتباه مسير را منحرف مي کند و نمي خواهم اينطور شود چونکه پدرم مسيري را رفته و ردپايي به جاي گذاشته که اگر من از آن استفاده نکنم واقعا ناداني کردم. براي همين صبر مي کنم و نقشي را انتخاب مي کنم که دوست دارم و جداي از اين سعي مي کنم دلم براي کار نلرزد.
** در بازيگري تا چه زماني مي خواهيد رد پاي پدرتان را ادامه داده و زير سايه او باشيد؟
حيايي: رد پا سايه ايجاد نمي کند. پدر من يک ديوار خيلي بلند است و تا وقتي که من از آن ديوار عبور نکردم نمي توانم بگويم پيشرفت کردم يا بهتر از او شدم. پدرم 25 سال سابقه کاري دارد و هيچ وقت نمي توانم بگويم به اين سرعت به او مي رسم. زمان مي برد، صبر و از همه مهمتر جنبه مي خواهد.
** چقدر پيشنهادهايتان وابسته به حضور پدر است؟
حيايي: هميشه از پدرم مشورت مي گيرم و براي هر کاري که پيشنهاد شود از پدر سوال مي کنم و او نظرش را مي دهد و مي گويد تصميم با خودت است.
** و اينکه به خاطر حضور پدر، پيشنهادهاي بيشتري به شما مي شود؟
حيايي: اين را مي سپارم به قضاوت افرادي که اين ها را مي گويند چون نمي دانم يک اسم مي تواند سرمايه گذاري آدم باشد.
** يعني روي خود شما سرمايه گذاري مي کنند؟
حيايي: ما دراين سريال نزديک به دو هزار دقيقه کار کرديم و بعيد مي دانم يک تهيه کننده اي فقط به خاطر اسم يک بازيگر ريسک کند و دو هزار دقيقه پول و وقتش را براي اسم حيايي بگذارد.
** سينما اولويت بعدي تان است يا تلويزيون؟
حيايي: نقش خوب و فيلم نامه خوب بيشتر برايم مهم است و تلويزيون يا سينما مهم نيست.
ديباج: براي من هم فرقي نمي کند که در کدام مديوم بخواهم بازي کنم. مهم اين است که کاري خوب باشد و اثر مهمي توليد شود.
** خانم بهارمست درباره مسيري که مي خواهيد در آينده داشته باشيد فکر کرديد؟
بهارمست: به نظرم خيلي نبايد شلوغش کرد. براي مثال همه ما تجربه بازي در سريال خوبي مثل از سرنوشت را داريم و ديگر ادامه دادن همين سريال بايد خيلي دست به عصا باشد و متفاوت عمل کند. انتخاب کردن خيلي سخت است به اين دليل که ممکن است يک بازيگر دوست نداشته باشد در هر کاري بازي کند اما گاهي به دليل هايي مجبور شود، اميدوارم روزي برسد که همه ما به خاطر علاقه اي که به نقش داريم آن را قبول کنيم.
نقش هايي را دوست دارم که چالش جديدي برايم داشته باشد و تجربه متفاوتي باشد.
** خانم بلوکات شما در همان سن سال 20 سالگي کدام سريال هاي تلويزيوني که با اين گروه سني 20 سال ساخته شده را دوست داشتيد؟
بلوکات: هميشه اين را گفتم که در تلويزيون سريال هاي عاشقانه خيلي خوب ديده مي شود. نمونه بارزش همان سريال يوسف پيامبر، مگر چه ويژگي اي در اين سريال بود؟ يک عشق بود و همان همه مردم را جذب کرده بود. به همين خاطر مي خواهم که در تلويزيون از اين دست سريال ها بيشتر ساخته شود.
حيايي: من با اين حرف خانم بلوکات مخالفم. نمي توانيم بگوييم چون مردم دوست دارند اين ژانر را در تلويزيون ادامه دهيم، به اين خاطر که اگر ادامه دهيم ما هيچ وقت پيشرفت نمي کنيم. براي مثال مردم هاشم را خيلي دوست دارند، نقش بعدي دارا حيايي مي شود هاشم 2 چون مردم دوست دارند و نقش بعدي اش هاشم 3 و اين روند همچنان ادامه دارد. اين دوست داشتن مردم مي ماند اما من پيشرفت نمي کنم. اگر ما سعي نکنيم بازي هاي جديد را تست کنيم تلويزيون و سنيماي ما پيشرفت نمي کند.
بلوکات: البته امکان دارد يک سريال عاشقانه به تو پيشنهاد شود و نقش آدم کش را در اين سريال بازي کني. اما جنس و فضاي کار درام عاشقانه داشته باشد.
** خانم کرمي شما چطور؟
کرمي: درام و درام عاشقانه را خيلي دوست دارم اما ممکن است يک کار را دوست نداشته باشم اما به خاطر حرفه ام ببينم. حرف خانم بلوکات را قبول دارم که مردم ژانر عاشقانه را دوست دارند. اين روزها همه ما عشق دادن به همديگر را فراموش کرديم و يکي از موفقيت هاي از سرنوشت همين داستان عاشقانه آن است.
بلوکات: در جواب دارا حيايي بايد بگويم براي مثال ميوه ممنوعه همه موارد براي جذابيت را دارد اما کدام يک از آنها جذابترش مي کند؟ عشق. در مورد وفا هم همينطور. الان در از سرنوشت مگه نقش من عاشقانه است؟ اما شما بازيگران جوان بار عاشقانه سريال را جلو مي بريد. من مي گويم خوب است که در يک سريال عشق باشد چون همان باعث مي شود تا مخاطب پاي تلويزيون بنشيند. اما تو مي تواني شخصيتي را بازي کني که در عين عاشق بودن يک شخصيت ديگر هم در وجودش باشد.
بهارمست: موضوعي که خيلي مهم است، ساختن درام عاشقانه اصلا کار راحتي نيست. به اين خاطر که کاملا حسي است و بايد ته نشين شود تا بتواني آن لحظه را درست بازي کني وگرنه پس زده مي شويد.
بلوکات: دقيقا همينطور است براي مثال در همين چند سال سريال هايي پربيننده شده که در آنها عشق بوده است. قبل از سريال ما سريالي به نام نجلا پخش مي شد که عاشقانه بود و مردم دوستش داشتند.
حيايي: اما اينکه يک سريال تم عشق دارد نبايد دليلي باشد براي ساختن اين کارها.
کرمي: من از تلويزيون ديده شدم و بعد وارد سينما شدم. متاسفانه طوري شده که مدتي است مردم ايران براي حتي کلاس گذاشتن مي گويند ما تلويزيون نمي بينيم. در صورتي که همه مي بينند و اينکه بخواهيم اين گارد را بشکنيم. تلويزيون ايران هم چارچوبي دارد و همه ما آنها را رعايت مي کنيم بنابراين مجبوريم گاهي اوقات در يک ژانر سريال هايي روي آنتن ببريم. اين حرف را هم کاملا قبول دارم که نبايد نگاهمان را به طور خاص روي مخاطب بگذاريم. در سينما مي توانيم اين کار را بکنيم اما در تلويزيون نه.
حيايي: نمي توانيم درست نيست همه اين توانايي را دارند.
کرمي: منظور اين است که مخاطب نمي بيند و پس مي زند و من يکبار در سريالي اين را تجربه کردم و با شکست مواجه شد.
حيايي: اين همان ريسکي است که تهيه کننده و نويسنده انجام مي دهد. برخي ها هم مي گويند ما عاشقانه مي سازيم تا کارمان موفق شود. تا زمانيکه تلاش نکنيم براي تست کردن جديدترين ها پيشرفت نمي کنيم. اين در زندگي و کار تاثير مي گذارد.
بلوکات: تلويزيون بايد مخاطب داشته باشد.
حيايي: چجوري مردم از سريال هايي با تم عشق و عاشقي خوششان آمد؟ چون تست شد. در تلويزيون چارچوب هايي که براي اين ژانر وجود دارد از همه بيشتر است و سخت ترين ژانر هم هست.
بهارمست: و در سورئال ترين شکل ممکن راهي پيدا کني که براي مخاطب قابل قبول باشد.
حيايي: چرا ما در ژانر جنگي و وحشت سريال نداريم؟
بلوکات: در ژانر جنگي که آثار خوبي داشتيم اما در ژانر وحشت ضعف بسياري داريم.
** همذات پنداري در ژانر عاشقانه در کشور ما خيلي زياد است. اما در مورد ژانر وحشت آنقدر فيلم هاي قوي در دنيا ساخته شده و ما نه امکانات، سوژه و نه فيلم نامه هايي به قدرت آنها داريم، که همه کارها خوب نمي شود. مثل خواب زده سيروس مقدم که با اينکه کارگردان کاربلدي است اما اولين سريالش در ژانر وحشت اصلا نگرفت! به اين دليل است که ژانر عاشقانه خيلي محبوب است و خانم ها اين ژانر را بيشتر دوست دارند.
بلوکات: البته در ژانر وحشت کارهايي ساختند و چون بلد نبودند موفق نشده است و نمونه هايش را ديديم و هر زمان به من پيشنهاد ژانر وحشت مي شود قبول نمي کنم.
** آقاي ديباج شما خودتان کارهايي از اين دست شبيه از سرنوشت را دوست داشتيد؟
ديباج: خب کارهايي اين شکلي در تلويزيون کم ساخته مي شود. حرف هاي همه دوستان را قبول دارم و عشق نياز بنيادين انسان و هنر است و کارهايي با تم عاشقانه مخاطبان فراواني دارد. اما سريال سازي در جهان به چه شکل پيش مي رود؟ به انواع و اقسام ژانرها پرداخته مي شود اما قطعا داستان عاشقانه هم در آن گنجانده شده است و نکته مثبتي که از سرنوشت دارد همين است که همه موارد را در کنار هم دارد به داستان هاي عاشقانه، مشکلات جامعه، نشان دادن قشر خاصي از جامعه و دغدغه هايشان مي پردازد و قصه جديدي دارد و همين است که براي مخاطب جذاب است و با آنچه مي بيند غافلگير مي شود. اگر به موضوع هاي جديد بيشتر پرداخته شود سريال هاي بهتري هم ساخته مي شود.
کما اينکه فکر مي کنم تلويزيون در گذشته سريال هاي موفق بيشتري داشته است. حتي بزرگترين بازيگرهاي ما کارشان را از تلويزيون شروع کردند. اما در يک بازه اي ايده هاي جديد و کارهاي خيلي خوب کم شده و مردم هم به اين خاطر از تلويزيون فاصله گرفته اند.
** يکي از نکته هايي که در اين سريال وجود دارد اين است که به دغدغه هاي مردم مي پردازد. شما کدام سريال را ديديد که به دغدغه خودتان بپردازد؟
ديباج: در اين چند سال اخير هيچکدام. فقط از سرنوشت (خنده). خب واقعيت است قصه دو جواني که از صفر در تهران کار خود را شروع مي کنند و چقدر زمين مي خورند و خطا مي کنند و ديدن همين ها مي تواند به مخاطب آموزه هايي بدهد.
بهارمست: مشکلي که ما در سريال ها داريم اين است که کاراکترها يا خوب مطلق و يا بد مطلق هستند که واقعي نيست. يکي از خوبي هاي فيلم نامه اين سريال اين است که همه آدم ها همان اندازه که خوبند بد هم هستند و هيچکس پاک و منزه نيست.
** شما در کدام سريال دغدغه خودتان را ديديد؟
بهارمست: براي من برمي گردد به زمان کودکيم. خط قرمز و ميوه ممنوعه و لحظه گرگ و ميش.
حيايي: من تام و جري مي ديدم (خنده) واقعا سريالي در خاطرم نمانده که بخواهم بگويم.
** درست مي گوييد مي خواستيم به اين برسيم که سريالي با موضوع جوان ها ساخته نمي شود که واقعي باشند. در اين چند سال اخير کاري که دغدغه جوان ها داشته باشد نداشتيم.
-بلوکات: بله درست است.
بهارمست: ما هنوز در سريال هايمان اين را نشان مي دهيم که دختر و پسر قبل از ازدواج بايد همديگر را با نام پيشوند آقا صدا و خانم صدا بزنند و در سريال هم من نغمه هستم و سهراب و هاشم هم همينطور که عين واقعيت است. حتي در روابط خانوادگي همينطور است و خيلي راحت با هم ارتباط دارند. متاسفانه ما خودسانسوري داريم.
کرمي: البته آقاي تحويليان پشت اين کار بودند و براي برخي موارد جنگيدند کاري که خيلي از تهيه کننده ها انجام نمي دهند.
بهارمست: ما اين روابط را به طور واقعي نشان داديم و اتفاقا بايد مديران تلويزيون از اين بابت خوشحال باشند.
** اگر نکته اي مانده بفرماييد.
حيايي: پدرم مي گويد ما همه نردبام خودمان را داريم لطفا فراموش نکنيم.
بهارمست: واقعا بايد تشکر کرد از آقاي تحويليان و همه دوستاني که در ساخت اين سريال نقش داشتند و اين شهامت را به خرج دادند که 70 درصد از بار آن روي جوان هايي است که تجربه آنچناني نداشتند. از آقاي بذرافشان تشکر مي کنم که ما سه نفر را انتخاب کرد و اين نشان مي دهد که مي شود به جوان ها اعتماد کرد. همچنين آقاي خردمندان که تعامل و همکاري خوبي با ما داشت نيز تشکر مي کنم.
کرمي: نکته اي مي خواستم بگويم که هميشه از بيانش سربلند بودم فقط اينکه شايد هميشه يک جايي از قلبم بابت اين موضوع رنجيده ام و هميشه سعي کردم با موفقيتم خاطره هاي تلخ را فراموش کنم. من سالها در استان گلستان و گنبد کاووس تئاتر بازي مي کردم و زمانيکه به تهران آمدم دختري 18 ساله بودم و هرجايي که مي رفتم با گروه هايي کار کنم پسم مي زدند و مي گفتند تجربه تو به درد ما نمي خورد و اگر فرصتي مي خواستم تا خودم را نشان دهم با بدترين شکل ممکن رفتار مي کردند. اين عزيزان الان مقام استادي برايم دارند و برايشان احترام زيادي قائلم اما يک روزي مرا خيلي رنجاندند البته رنجيدن از آنها باعث شد تا محکم تر قدم بردارم. مي خواستم بگويم اي کاش به بچه هاي جوان فرصت بدهيم و کم هستند کارگردان هايي که به جوان ها فرصت کار کردن مي دهند و اولين بار آقاي آقاخاني اين فرصت را در اختيار من قرار داد. اي کاش اين افراد بيشتر شوند.
بلوکات: نه، اتفاقا به جوان ها فرصت مي دهند اما باند بازي اجازه نمي دهد همه جوان ها صادقانه کار کنند. هميشه مي گويند سينما بي رحم است و من مي گويم سينما بي رحم نيست آدم هاي سينما بي رحمند. متاسفانه داستاني که تو مي گويي من با لحظه به لحظه اش زندگي کردم و من هم در دوراني تحقير شدم و کوچک شدم و تمام اينها را گذراندم و کاملا اين مشکلات را درک مي کنم و من هم از برخي آدم ها رنجيدم و اگر يک روزي به آرزوي دومم بعد خيريه برسم، آنجا اسم مي برم از آدم هايي که مرا تحقير کردند.