رابطه های بی سرانجام
منودليار/ گاهي ما سالها در رابطههاي بيسرانجامي گير مي کنيم که انگار خودمان مي دانيم قرار نيست تغييري رخ دهد. گاهي آنقدر منتظرِ تغيير مي مانيم که جوانيمان، هدفهايمان و حتي سلامتيمان را از دست مي دهيم. در درون هر کدام از مايي که منتظر هستيم چيزي در رابطهمان با فرد مقابلمان تغيير کند، کودکي غمگين، چشم انتظارِ تغيير رفتاري در پدر و مادرش زندگي مي کند. کودکي که نگرانِ رابطه پدر و مادرش بوده و منتظر است، فردا صبح معجزهاي رخ دهد و دردي از رابطهي پدر و مادرش حذف شود و يا رفتاري در آنها تغيير کند. اگر سالهاست در رابطهاي بيسرانجام و دردناک گير کرده ايد شبي به ملاقات خودتان برويد. به چشمهايتان در آيينه نگاه کنيد. آن کودکِ منتظر هنوز همان چشمها را دارد اگر با دقت به خودتان نگاه کنيد، پيدايش مي کنيد. جايي در درون چشمهايتان، دردهايي عميق از آنچه بر شما گذشته وجود دارد. گاهي ما نمي دانيم که همان دردهاي درک نشده ما، کنترلِ اکنونِ رابطههايمان را در دست مي گيرند و اگر بتوانيم کمي به خودمان نزديک شويم، دردها کم مي شوند و کنترلِ بعضي از تصميمها و رفتارها به دست بخشِ هشيار و آگاهمان مي افتد. به چشمهايتان نگاه کنيد و ببينيد آيا هنوز منتظريد چيزي تغيير کند؟ آيا هنوز پدر و مادر را در نقشِ پدر و مادر مي خواهيد و از آنها توقع داريد که پدر مادري کنند؟ اگر جوابتان مثبت است به خودتان در اکنونتان نگاه کنيد. آيا سالها در انتظار برگشتِ کسي هستيد؟ آيا سالهاست که منتظريد رفتاري در يارتان يا دوستتان تغيير کند؟ آيا منتظر آمدنِ شخصي رويايي هستيد و نتوانسته ايد رابطههاي صميمانهي عميقي را تجربه کنيد؟ اگر جواب باز هم مثبت است احتياج داريد کمي مکث کنيد و به خودتان براي رد شدن از دردهاي گذشتهتان کمک کنيد. به خودتان نگاه کنيد و به آن کودک هميشه منتظر بگوييد: “من درکت مي کنم. مسير سختي را آمدهاي اما از امشب من کنارت مي مانم و با هم مي توانيم با تغيير نيافتني بودنِ گذشته کنار بياييم و دوباره در انتظاري بيسرانجام قرار نگيريم. اکنون من آنقدر بالغ و بزرگ هستم که مي توانم رابطهاي فارغ از نقشها با پدر و مادرم داشته باشم و قادرم با واقعيتها رو به رو شوم و با انتظار دردها را طولانيتر نکنم”.