بانویی که امید مردم زلزله زده کرمانشاه شد
روزنامه شهروند/ نگاهي بر حضور يک ساله نرگس کلباسي در روستاهاي زلزله زده کرمانشاه: «يک روز بعد از اينکه زلزله بخشهايي از کرمانشاه را خراب کرد من در حالي حساب بانکيام را باز کردم که نميدانستم اصلا کسي کمکم ميکند يا نه. بدون اينکه حتي افراد صدمه ديده از زلزله را ديده باشم احساس ارتباط و عشق زيادي نسبت به آنها داشتم و ميدانستم اگر به کرمانشاه بروم به زودي برنخواهم گشت. ميخواستم با آنها در آنچه با آن مواجه هستند يکي باشم.» نرگس کلباسي را با يتيمخانهاي که در شرق هند براي نگهداري از دختران بيسرپرست ساخته بود ميشناسيم. او که در زمان وقوع زلزله کرمانشاه در ايران به سر ميبرد، تصميم گرفت تا با جمعآوري کمکهاي مردمي به بهبود شرايط در روستاهاي زلزله زده کمک کند. «پويش ياران عشق» کار خود را در همان روزهاي اول بعد از وقوع زلزله آغاز کرد و تنها در ١٠ ساعت اول بعد از اعلام جمعآوري کمک از طريق نرگس کلباسي، ١١٥ ميليون تومان کمک نقدي به حسابي که براي اين کار افتتاح کرده بود واريز شد. قصه خانههايي که نرگس در روستاهاي دور افتاده سرپل ذهاب ميسازد و زندگي يک ساله او در اين روستاها، گوش به گوش و دهان به دهان در مناطق زلزله زده کرمانشاه ميچرخد و تحمل تلخي و اندوه زلزله را براي مردم داغديده آسانتر ميکند. اولين ديدار اولين مواجهاش با سرپل ذهاب، پنج روز بعد از زلزله بود؛ شهري پر اضطراب و غمزده که هنوز گرد و خاک آوار آسمانش را ترک نکرده بود. شبهاي شهر با صداي شيون بازماندگان زلزله صبح ميشد و کودکان بهت زده و ترسان از هر صداي بلند، از هر باد شديد و از هر باران و طوفاني شروع به گريه ميکردند. ٢٦ آبان، نرگس زندگي خودش را در روستايي آغاز کرد که در آن حتي يک خانه هم از دست زلزله در امان نبود و صددرصد تخريب شده بود :«تصميم گرفتم در روستاي امام عباس بمانم و تا جاي ممکن به مردم آن روستا کمک کنم. بعد از مشورت با ريش سفيدان روستا فهميدم با توجه به در پيش بودن سرما، بهترين کار تهيه کانکس براي اقامت موقت است. به دوستانم در تهران سفارش کانکسها در انواع مختلف شامل درماني، سرويس بهداشتي و انبار و اقامتي به تعداد خانوادههاي روستا را دادم تا در اسرع وقت به روستا برسانند. خودم هم مثل مردم روستا در چادر ماندم.» خيلي زود روستاهاي ديگري هم به عنوان روستاي هدف براي کلباسي و پويش ياران عشق اضافه شد و تا چند ماه پيش نامي از اين روستاها برده نميشد. کلباسي از اين روستاها به نام روستاي شماره يک روستاي شماره دو و ... ياد ميکرد تا از هجوم بيدليل مردم به اين روستا و اختلال در کار کمک رساني جلوگيري شود. نام اولين روستا يعني امام عباس وقتي به ميان آمد که بعد از توزيع کانکسها توسط کلباسي، خيرين و افراد ديگر هم بدون اطلاع از وضعيت روستا کانکسهايي را به مردم آنجا اهدا کرده بودند و اين موضوع باعث شد تا جمعيتي خارج از اهالي روستا براي اينکه بتوانند کانکس دريافت کنند به آنجا آمده بودند. سرسرهها به روستا رنگ ميپاچيدند همزمان با تهيه کانکس براي روستاها، خبر آمدن وسايل بازي کودکان در روستا پيچيد. بچهها با شادي به طرف کاميون حمل وسايل ميدويدند و ورود تاب و سرسرههاي رنگي را به روستاي خود جشن ميگرفتند. کلباسي ميگويد :«بچهها آسيبپذيرترين قشر در اينگونه حوادث هستند. در اين زلزله خانوادههاي بسيار زيادي داغدار شدند و سرمايه مادي زيادي از بين رفت. بايد مراقب بود. آسيب خوردن روحيه بچهها ميتواند سرمايه بزرگي را هم از فرداي اين کودکان بگيرد. لذا شادي و بازگشت بچهها به زندگي در اولويت کارهاي گروهي ما قرار دارد.» گروههاي داوطلب هم کم کم از راه ميرسيدند و در کانکس بازي کودکان، برنامههاي موسيقي و نمايش و قصه خواني اجرا ميکردند؛ موضوعي که موج هيجانش نرگس را هم گرفته بود. کم کم زندگي به روستا بازميگشت و از نشانههايش، بوي نان تازه بود که در روستا پيچيد؛ زنان روستا پخت نان را از سر گرفته بودند. کانکسهاي مرکز بهداشت و مدرسه هم از راه ميرسيدند تا همه چيز به شکل قبل برگردد. کلباسي ميگويد :«افراد زيادي به روستا آمدند و قولي دادند و رفتند. ميديدم که مردم روستا منتظر هستند آدمهايي که به آنها قول کمک دادهاند برگردند و به قول خودشان عمل کنند. حس انتظار براي رسيدن کمک چيز مفيدي نيست. به همين دليل ما از خود مردم روستا خواستيم که به کمک ما بيايند و در فعاليتها مشارکت کنند. بسيار مهم است که مردم در کارها فعال باشند و به خودشان کمک کنند.» کار ساخت خانهها که آغاز شد، مردان ده آستين بالا زدند و کار را شروع کردند. هزار راه نرفته باران و سرما، کار انتقال کانکسها را با مشکل روبهرو ميکرد. با اين حال کسي دست از کار نميکشيد. پس لرزهها دست بردار نبودند و با هر پس لرزه تصاوير تلخ و ترسناکي براي مردم روستاهاي زلزله زده تکرار ميشد. کلباسي ميگويد :«يک شب در روستا شايعه شده بود که قرار است زلزله بزرگي رخ دهد. اين مساله باعث وحشت اهالي روستا و به ويژه کودکان شده بود. به حدي که عدهاي از ترس حتي حاضر نشدند در کانکس و چادر باشند و شب را در خيابان با پتو خوابيدند. همچنين حيوانات را از آغلها خارج کرده بودند. واقعا صحنه ناراحت کنندهاي بود و نشان ميداد چقدر خاطره تلخ زلزله در فکرشان نفوذ کرده. پس لرزهها که ميآمدند با وحشت از خواب بيدار ميشدم. با اينکه ميدانستم در چادر هستم و سقفي نيست که روي سرم خراب شود، وحشت زده بودم. تصور اينکه بچهها چه ترسي را تجربه کرده بودند دردناک بود.» براي پاک کردن اين خاطرات از ذهن اهالي روستا راه درازي در پيش بود. راهي که براي بچهها با بازي و درس خواندن هموار ميشد و براي مردها با کار کردن و ساختن دوباره خانه و براي زنها با سر و سامان دادن کاشانه. به دنيا آمدن نوزادان بخش شيريني از خاطرات کلباسي از زندگي يک ساله در روستاي امام عباس را شکل داده است. بني آدم اعضاي يک پيکرند «وقتي با زنها حرف ميزدم به آنها ميگفتم بايد قوي باشند و در کنار همسرانشان براي ساختن روستا تلاش کنند. آنها هم علاقه و اشتياق زيادي براي کار کردن از خودشان نشان ميدادند. نام علاقه مندان به کار را جايي ثبت کردم تا بعدها به سراغشان بروم. براي اشتغال برنامههايي داشتيم.» از خريد چرخ خياطي گرفته تا دوخت کيسههاي مخصوص خريد بخشي از پروژه اشتغال زايي بود که کلباسي و همراهانش بر عهده گرفته بودند. وقتش بود ساخت خانه در روستا از سر گرفته شود. کمکهاي مردمي و وامهاي دولتي و همراهيهاي مردم، کم کم زمينه را براي ساخت خانه فراهم کرد. تصميم براي انتخاب نقشه خانه و مشورت با صاحبان هر خانه در حين ساخت يکي از ويژگيهاي خانههايي است که کلباسي در يک سال گذشته به همت پويش ياران عشق ساخته است. او ميگويد :«خيلي زود در روند ساخت خانهها متوجه شديم که مردم تمايل به ساخت خانههايي با پذيرايي بزرگتر دارند و در عوض تعداد اتاق خواب کمتر. يا برخي از خانوادهها ترجيح ميدادند سرويس بهداشتي و حمامشان بيرون از ساختمان باشد. انتخاب را به خود مردم سپرديم که ميخواستند در آن زندگي کنند. مردم کرمانشاه، محترمترين و سخت کوشترين مردمي هستند که تا کنون ديدهام. من واقعا به اين باور دارم که با حمايت از آنها، به آنها کمک نميکنيم، بلکه به خودمان اين افتخار را مي دهيم که جزيي از زندگيشان باشيم و به آنها نشان ميدهيم که همه با هم يکي هستيم.» نرگس حالا در کانکسي در کنار مردم روستا زندگي ميکند و روزهاي سخت اما خوشي را پشت سر ميگذارد چراکه خانههاي اهالي روستا کم کم ساخته ميشوند و کليدش به دست صاحب خانه سپرده ميشود. کلباسي ميگويد :«وقتي از من ميپرسند چرا نميروي زندگي عاديات را بکني پاسخم اين است که ديگر نميتوانم راحت زندگي کنم وقتي انسانهاي ديگر اين شرايط را ندارند. اين زندگي عادي من است.»