برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

اصرار برای ازدواج! اصرار برای طلاق!

منبع
خراسان
بروزرسانی
اصرار برای ازدواج! اصرار برای طلاق!
خراسان/ زمزمه هاي زيادي در سالن دادگاه خانواده شنيده مي شود. در گوشه اي از سالن و پشت در يک اتاق، مردي خسته و کلافه که سرش را به زور بالا نگه داشته در کنار زن جواني نشسته است. صداي زن که به شوهرش مي گويد: «سکوت تو باعث شد الان اين جا باشيم، زندگي مان را تباه کردي با سکوت هاي بي جايت» کمي بلندتر از قبل شده است و توجه ام را جلب مي کند. وقتي به آن ها نزديک مي شوم و مي خواهم داستان زندگي شان را براي مخاطبان تعريف کنند، مي گويند: «کاش مايه عبرت شويم تا زن و شوهر ديگري به اين دلايلي که مي گوييم، پاي شان به اين جا باز نشود.» در خور ذکر است اسامي استفاده شده در متن، واقعي نيستند. شروع آشنايي با جزوه گرفتن! «مجيد» که اکنون 25 سال دارد، بدون معطلي مي گويد: «سال دوم دانشگاه بودم که او را ديدم و عاشقش شدم. «مهناز» دانشجوي درس خواني بود و من هم به بهانه گرفتن جزوه، هميشه با او صحبت مي کردم و هر کاري براي جلب توجه او انجام مي دادم. مهناز خيلي با ادب بود و همين باعث علاقه من به او شده بود.» سپس نگاهش را به مهناز مي اندازد و مي گويد: «از آن روزهاي شيرين يادت هست؟!» زن با بي حوصلگي جواب مي دهد: «بله، به خوبي يادم مي آيد که به بهانه هاي متعدد هميشه جلوي راهم را مي گرفتي و مي خواستي با من صحبت کني.» آشنايي با وجود مخالفت خانواده پسر «مهناز» در حالي که مدام به ساعت گوشي اش نگاه مي کند، ادامه مي دهد: «اين را هم خوب يادم هست که تو اصرار داشتي بيشتر با هم آشنا شويم و اين بر خلاف نظر من و خانواده ات بود. من که کلا مخالف اين نوع رابطه ها بودم و خودت هم مي گفتي خانواده ام اکنون آمادگي داماد کردنم را ندارند. با اين حال، وعده دادي خانواده ات را راضي مي کني و فقط کمي فرصت مي خواستي. بعد هم با آن شاخه گلي که سرکوچه کنار دانشگاه به من دادي و اصرارهاي پياپي ات به من، قبول کردم براي آشنايي، بيشتر يکديگر را ببينيم. چه روزهاي خوبي بود و باورم نمي شود که پايان شان، اين جا باشد!» پنهان کردن مخالفت مادرشوهر با عروس صحبت به خواستگاري که مي رسد، رنگ و روي صورت «مهناز» کمي شادتر مي شود و مي گويد: «حدود شش ماه بود با هم ارتباط داشتيم. ديگر کلافه شده بودم. از «مجيد» خواستم زودتر خانواده اش را راضي کند و به خواستگاري بيايند. با خانواده ام درباره مجيد صحبت کرده بودم و آن ها شرايط اوليه اش را قبول کرده بودند. همه چيز عالي بود اما ... ». «مجيد» نمي گذارد اين جمله تمام شود و مي گويد: «همه چيز عالي بود اما مادرم با اين ازدواج، صد درصد مخالف بود و به اجبار و اصرار مداوم من، راضي شد به خواستگاري بيايد. البته من اين موضوع را تا مدت ها بعد از ازدواج مان از مهناز پنهان کرده بودم. به هر حال خانواده ام را راضي کردم و به خواستگاري مهناز رفتيم.» اعتماد به ادعاي حمايت از من در برابر خانواده ات «مهناز» با شنيدن اين جملات، نيشخندي مي زند و مي گويد: «من همان جلسه اول متوجه شدم. خيال خامي است که پسرها تصور مي کنند مي توان اين موضوعات را پنهان کرد. از همان برخوردهاي اولي که مادرت با من در جلسه خواستگاري داشت، شستم خبردار شده بود و چند روز بعد هم اين موضوع را با تو در ميان گذاشتم. به نظرم، اشتباهم اين بود که به حرف تو اعتماد کردم. تو به من قول دادي در برابر خانواده ات از من حمايت مي کني اما اين کار را نکردي. اصلا به دليل همين اعتمادم به تو، با وجود تمام اين مشکلات، چون دوستت داشتم براي شروع زندگي به طبقه دوم خانه شما آمدم و زندگي مشترک مان را در خانه پدري ات آغاز کرديم.» ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره