حجلهای برای عروسهای کوچک؛ روایتی از کودک همسری در صوفیان و شبستر
ايران/ «دخترها در صوفيان بايد زود ازدواج کنند، نهايتش ديگر 14 سال است. سنشان بالاتر برود، ديگر سخت بتوانند شوهر پيدا کنند. دختر 18 ساله داشتهايم که در خانه مانده بوده و به مرد 60 ساله شوهر کرده. براي همين ميگويم که دختر بايد زود شوهر کند. الان چقدر دخترهاي از سن رد شده داريم که پشيمانند ولي ديگر چه فايده.» چهار شب پيش عروسي فائزه بوده. روفرشيهايي که براي مراسم شسته و آماده کرده بودند، هنوز از ايوان جمع نشده. مخدهها هم هنوز به ديوار تکيه داده شده و اثر لم دادن ميهمانها رويشان پيداست. جز اينها، اثر ديگري از عروسي در خانه پيدا نيست. مادر فائزه با صورت گل انداخته از گرما، يک جعبه بزرگ را که چند تا شيريني مربادار خردشده تهاش مانده، با خجالت تعارف ميکند: «ببخشيد ديگر، وسيله پذيرايي نيست.» دو پسربچه، حدوداً هفت، هشت ساله توي حياط دوچرخه سواري ميکنند. برادرهاي نوعروساند که تازه 13 سالش شده. از يک سال و نيم پيش نامزد بوده. در صوفيان، اين رسم غريب نيست؛ صوفيان شهر کوچکي است از توابع شبستر که با تبريز کمتر از 40 دقيقه فاصله دارد. ميگويند در صوفيان رسم است دخترها را خيلي زود شوهر ميدهند. بعضي جاها حتي زير 10 سال. خانه فائزه در پايين محله صوفيان است که اهالي آن را بيشتر بهنام «دروازه» ميشناسند. اين محله که خيابانهاي فراخ و خانههاي عموماً يک طبقه دارد، بيشتر محل زندگي مهاجراني است از منطقه «قره داغ» و اطراف «کليبر». زني که با يک بغل نان درحال باز کردن در خانه است، نشاني خانه فائزه را ميدهد و ميگويد چند شب پيش عروسي داشتند. خودش سه تا دختر دارد که دست به آسمان ميگيرد و خدا را شکر ميکند هرسه را شوهر داده. دو تا را 12 و 13 سالگي و دختر سوم را که به قول خودش مانده بوده روي دستش، 17 سالگي. هرسه دختر هم خيلي راضي هستند به گفته مادر. فائزه تک دختر خانه است. مادر خيلي فارسي بلد نيست و همراهم حرفهايش را ترجمه ميکند: «دختر بايد شوهر کند ديگر، هرچه زودتر بهتر. خدا را شکر داماد خوبي نصيبم شد، کاري است. اينجا خواستگار که بيايد، دختر را ميدهند برود، اما داماد بايد درآمد داشته باشد.» داماد 25 ساله است و در مکانيکي کار ميکند. الان هم سر کار است و فائزه در خانه مادرش. مادر چند بار دختر را صدا ميکند اما فائزه آخر داد ميزند که نميخواهم حرف بزنم. مادر با شرمندگي ميگويد: «خجالت ميکشد. اينجا رسم نداريم عروس چند روز بعد از مراسم خيلي خودش را به اين و آن نشان دهد. اما خودش خيلي راضي است، خودش دوست داشت شوهر کند.» درسش را رها کرده؟ ميگويد: «از پارسال که مدرسه نميرود اما شايد دوباره بخواند. آن را ديگر شوهرش ميداند. اگر قبول کند، بخواند خب ما ديگر کاري نداريم.» مادر طوري حرف ميزند انگار تمام بار مسئوليت دختر به يکباره از شانهاش برداشته شده و او ديگر تنها هم و غمش اين است که بنشيند و منتظر آمدن نوهها باشد. قبل از رسيدن به صوفيان، به چند روستا سري ميزنم و سؤال ميکنم. ميگويند الان توي روستاها وضعيت خيلي از قبل بهتر شده اما در خود شهر صوفيان، آمار ازدواج دختران کمسن بيشتر است. زني مغازهدار در روستاي «چله خانه عليا» ميگويد: «الان دخترها بيشتر درس ميخوانند اما نهايتاً تا اول دبيرستان. خود صوفيان آمار ازدواج زير 15 سالش خيلي بالاست. رسمشان اينطوري است که دختر اگر تا 15 سالگي ازدواج نکند ديگر در خانه ميماند. در بعضي روستاها باز بهتر است ولي بعضي جاها نه.» در صوفيان از هرکه بپرسيد دختر فوقش تا چند سالگي بايد شوهر کند، ميگويند 14، 15. زن با دو بچه کوچکش کنار خيابان نشسته. به رسم ديگر زنهاي شهر چادر رنگي سر کرده و مشغول اختلاط با زني مسنتر از خود است. 20ساله است. 10 ساله بوده که نامزدش کردهاند و چهار سال بعد هم عروسي کرده. ميگويد اين چيز عجيبي نيست. براي اينجا عادي است. نامزد ميکنند و صيغه ميخوانند و بعدش عروسي: «اطرافيانم همه زير 13 سال ازدواج کردهاند. خيليهايشان هم مشکل و اختلاف دارند چون اختلاف سنشان زياد است. من خودم اختلاف سنم با شوهرم زياد نيست، 9 سال است ولي اختلاف سن ديگر کمتر از 10 سال نيست اينجا. دخترها دوست دارند سرويس طلا و لباس خوب داشته باشند براي همين هم شوهر ميکنند. هرچه هم شوهر پولدارتر باشد، بهتر است چون ميتوانند در ميهمانيها لباس خوب بپوشند و سرويس طلا بيندازند و اينجوري خيلي خوشحال و راضياند و برايشان هم مهم نيست شوهرشان چه سن و سالي داشته باشد. دختر اگر شوهرش هرچه را که ميخواهد برايش بخرد، ديگر اختلاف پيدا نميکند. اگر اختلاف داشته باشند هم به خاطر اين چيزهاست. مثلاً ميگويد در فلان مراسم فلاني طلايش بهتر بود و سر همين اختلاف پيدا ميکنند وگرنه دنبال درس خواندن و اينها نيستند و کسي هم اجبارشان نميکند مدرسه را ول کنند. خودشان دوست ندارند.» بچه کوچکتر که چند ماهه است شروع ميکند به گريه و مادر مجبور ميشود براي شيردادنش برود داخل خانه که درش باز است و پرده آويختهاي، داخلش را از نظر پنهان ميکند. زن مسنتر درحالي که حواسش به بچه ديگر است، ميگويد: «دخترها در صوفيان بايد زود ازدواج کنند، نهايتش ديگر 14 سال است. سنشان بالاتر برود، ديگر سخت بتوانند شوهر پيدا کنند. دختر 18 ساله داشتهايم که در خانه مانده بوده و به مرد 60 ساله شوهر کرده. براي همين ميگويم که دختر بايد زود شوهر کند. الان چقدر دخترهاي از سن رد شده داريم که پشيمانند ولي ديگر چه فايده.» معصومه يکي از همان دخترهاي به قول زن از سن رد شده است، 43ساله. ابروهاي مشکي پرپشت و اصلاح نکرده، در زمينه پوست سفيدش به چشم ميآيد. کنار دست صاحب مغازه کوچک لباسفروشي که زني همسن و سال خودش است، نشسته و به قول خودش اينجوري وقت ميگذراند. در صوفيان مغازههاي کوچک زيادي را ميبينم که فروشندگانشان زنان هستند و از اين جهت ميشود گفت شهر چهرهاي زنانه دارد.معصومه ميگويد:«مادر من سختگير بود. چند تا خواستگاري را که داشتم رد کرد و همين شد که ديگر سنم گذشت و خواستگار نيامد. از 14 سال ديگر خواستگار نبود و در خانه ماندم. کسي که زود ازدواج نکند، مثل من ميشود.» آنها اسير رسوماند نام روستاي «زيناب» شبستر را قبلاً شنيدهام؛ روستايي که به داشتن عروسهاي کم سن و سال معروف است. سال گذشته بود که همراه با مطرح شدن نام آذربايجان شرقي بهعنوان دومين استان داراي بيشترين آمار ازدواج کودکان، نام اين روستا هم در رسانهها مطرح شد. روستاهاي در مسير زيناب، با فاصله کمي از هم قرار گرفتهاند. روستاهايي همچون «ملک زاده» و «درويش بقال». سيماي زيناب با ميدانگاهي کوچک که يک طرفش قبرستان روستا و درست روبهروي آن زمين بازي کودکان قرار گرفته، پديدار ميشود. زمين بازي چسبيده به قبرستان، ترکيبي غريب از مرگ و زندگي ترسيم کرده، در عريانترين شکل ممکن. بعداز ظهر است و روستا خلوت. زن و مردي با دو بچه کوچکشان تازه از سرِ زمين آمدهاند. از اينکه روستايشان به اين نام معروف شده، دلگيرند. زن ميگويد: «خودم دو تا دختر شوهر دادهام 17 سال. همه اينطور نيستند که زود شوهر بدهند. حالا کساني هم بودهاند که دخترهايشان را زود شوهر دادهاند اما چند تا مورد بوده. الان خيلي هم توي روستا دختر سن ازدواج نداريم. قبلاً 9، 10 سال هم شوهر ميدادند اما حالا ديگر کم پيش ميآيد اينجوري. نگذاريد ما را به اين نام بشناسند.» خودش 11 ساله ازدواج کرده اما ميگويد مال قديم است. البته از قديمي که ميگويد، نهايت 20 سال گذشته اما وضعيت به اندازه 20 سال بهتر نشده و رشد نکرده است. مردي جوان همراه با دوستانش کنار مسجد روستا ايستاده. وقتي ميفهمد موضوع گزارش چيست، ميگويد در اين باره حرفي نميزنم چون اسم روستايمان خراب ميشود. ميگويم اگر فکر ميکنيد اين مسأله اسم روستايتان را خراب ميکند، چرا فکري به حالش نميکنيد؟ اصلاً خودت کي ازدواج کردهاي؟ همسرت آن موقع چند ساله بود؟ مرد به حرف ميآيد البته ميگويد اسمي از من نبر و صدايم را هم براي کسي پخش نکن چون خوشم نميآيد و الان هم چون خانم هستي با تو حرف ميزنم وگرنه که اگر مرد بود، با توپ و تشر ميگفتم برود: «من خودم 3 سال پيش 24 ساله بودم که زن گرفتم. زنم 13 ساله بود. اينجا 12، 13 ساله زياد شوهر ميدهند. زود هم بچهدار ميشوند. ديگر 13، 14 سالگي بچه هم دارند. من خودم يک بچه دارم. زندگيمان هم خوب است.» ميپرسم آن موقع فکر نميکردي بهتر است با يک دختر 21، 22 ساله که اختلاف سنش با خودت کمتر باشد، ازدواج کني؟ از سؤالم ناراحت ميشود، در واقع يک جورهايي بهش برميخورد: «يعني من با دختر 22ساله ازدواج کنم؟!» و بعد ادامه ميدهد: «به هرحال مردها دوست دارند با دخترهاي بچه سال عروسي کنند. رسم هم هست ديگر. اينجا براي پسرها عيب نيست که سنشان رد شود. اصلاً زير 20، 22 سال ازدواج نميکنند چون شغلي هم ندارند گرچه کار بيشتريها کشاورزي و موروثي است که الان خراب شده. بيشتر پسرها تا بيايند و ازدواج کنند سنشان به 25 ميرسد ولي نهايت تا 28 سال ازدواج ميکنند. توي آن سن هم خب سراغ دختر 18 ساله که نميروند. بالاخره بايد کم سن و سال تر از خودشان باشد. دخترها هم خودشان راضي هستند. البته بهتان بگويم اينجا ازدواج دوم را خيلي بد ميدانند، طلاق را هم همينطور. طلاق البته پيش ميآيد. خيليها که در سن کم ازدواج ميکنند به اختلاف برميخورند و شده که طلاق هم بگيرند. چند نفر را ميشناسم که زير 18 سال طلاق گرفتهاند و بيوه شدهاند.» دخترک درحالي که چادر مشکي را دور جثه لاغرش پيچانده، از در خانه بيرون ميآيد. بچه حدوداً يکسالهاي را بغل کرده و بچه شباهت زيادي به خودش دارد. ميشود حدس زد خواهرش باشد اما دختر لاغر اندام، مادر بچه است. ميگويد 15 سالهام اما کمتر به نظر ميرسد. دوست ندارد خيلي حرف بزند چون به قول خودش هرچه را ميخواهم بپرسم از آقايش بايد بپرسم که عصر برميگردد. دست روي صورت بچه ميکشم. بچهداري سخت نيست؟ يخش باز ميشود. مرا ميبيند که نه بهعنوان خبرنگار بلکه در هيبت زني مقابلش ايستادهام که شايد حرف مشترکي بر اساس غريزه ميانمان باشد: «سخت که هست اما خوب است. يک پسر هم بياورم ديگر زايمان نميکنم. زايمان از همه چيز سختتر بود.» بهيار خانه بهداشت يکي از روستاها از دختراني ميگويد که طي سالهاي خدمتش در روستاهاي اطراف ديده: «زنان کم سن و سالي بودند که بدنشان براي بارداري آماده نبود. سقط جنين ميکردند و از ترس اينکه انگ نازايي بهشان بخورد تا مدتها مخفي نگه ميداشتند و همين هم باعث عفونت رحمشان ميشد. کسي بود که ناچار شد رحمش را دربياورد در سن پايين. ازدواج در سن پايين جنايت است آن هم براي دختراني که هنوز به لحاظ بدني آماده ازدواج و فرزندآوري نيستند. در «سفيدکمر» خود مردم به اين آگاهي رسيدهاند چون تعداد تحصيلکردههايشان هم بالاتر است و آموزشها در اين زمينه کارساز شد اما خيلي روستاها هنوز اسير رسوماند.» آنها اسير رسوم نيستند روستاي سفيدکمر، جزو روستاهاي شبستر است؛ روستايي که اهالياش را به شيريني ميشناسند. ميگويند شيرينيپزها عمدتاً سفيدکمرياند و بعضيهايشان در تهران و شهرهاي ديگر در کار کلوچه و بستني هستند. از بين درختان بادام در دوسوي جاده فرعي ميگذريم تا برسيم به سفيدکمر. سفيدکمر از آن جهت اهميت دارد که ميگويند با فرهنگسازي، آمار ازدواج کودکان در آن پايين آمده و تقريباً به صفر رسيده است. عجيب است؛ روستاهايي با اين فاصله کم از هم و اينقدر متفاوت به لحاظ شرايط فرهنگي. «اينجا مردم خودشان ديگر موافق ازدواجهاي زودهنگام و زير 18سال نيستند. در روستاهاي اطراف هنوز دخترها را زود شوهر ميدهند اما مردم سفيدکمر خودشان به اين نتيجه رسيدهاند که اين رسم خوبي نيست و جلويش را گرفتهاند.» اين را يکي از اهالي روستا ميگويد، مرد ميانسالي که معتقد است دخترها بايد درس بخوانند تا بتوانند زندگي خوبي داشته باشند: «دختر خود من دانشجوست. قبلاً به نظر مردم اينکه دختر دانشگاه برود و درس بخواند، کار بيفايده و ناپسندي بود اما حالا نظر مردم فرق کرده.» روستاي «سرکند ديزج» هم ديگر روستاي شبستر است که آمار دختران تحصيلکردهاش بالاست. روستا را با خانههايي که درختان گيلاس از ديوار حياطشان سربرآورده، به خاطر خواهم آورد. «در روستاي ما دخترهاي زيادي هستند که ليسانس و فوق ليسانس دارند. يکجوري است که اگر کسي در خود شبستر هم دنبال دختر تحصيلکرده براي ازدواج بگردد، ميآيد سرکند ديزج.» کسي که اين را ميگويد يک زن و از اهالي روستاست. مهندس معمار است و ميگويد اينجا روستاي مادرياش است که چند سال پيش خانهاي در آن ساخته و تصميم گرفته اينجا زندگي کند: «من خودم تحصيلاتم را خانه شوهرم ادامه دادم. مادرم همان وقتي که مدرسه ميرفتم، اصرار داشت ازدواج کنم اما پدرم که اهل تبريز است مخالف بود و ميگفت زير ديپلم شوهر نميدهم. ديپلم گرفتم و ازدواج کردم و بعد دانشگاه رفتم و الان هم تهران دفتر معماري دارم. البته چند وقتي است بيشتر در شبستر کار ميکنم. در روستاي ما ديگر کسي به چنين رسمي توجه نميکند که دختر حتماً بايد در سن کم ازدواج کند. از اين جهت خيلي خوب است و مردم خودشان با چنين رسومي مقابله ميکنند.» نمونههايي از اين دست البته با توجه به آمار بالاي ازدواج کودکان در اين منطقه چندان زياد نيست اما ميتواند باز نقطه اميدي باشد. معصومه آقاپور عليشاهي، نماينده مردم صوفيان، شبستر و تسوج در مجلس شوراي اسلامي از روستاهاي محروم در بخش صوفيان نام ميبرد که بارداري دختران 13، 14 ساله در آن زياد اتفاق ميافتد و اينکه مادران 20 سالهاي را در اين روستاها ميشود ديد که 4، 5 تا بچه دارند. به گفته او سن وفات خيلي از زنهاي منطقه بين 40 تا 45 سال است که اين مسأله به خاطر ازدواج در سن پايين و زايمانهاي مکرر اتفاق ميافتد. قبرستان زيناب با کاههاي سوخته کنار قبرها، منظرهاي دلگير پيش چشم به وجود ميآورد. از روي سنگ قبرها نميشود تشخيص داد کدام زن چند بچه داشته و کي ازدواج کرده. تازه اگر بشود هم چطور ميشود ثابت کرد مرگ بر اثر زايمان در سن پايين و تعداد زايمانها اتفاق افتاده؛ شبيه جنايتي بيمجرم. صحنهاي از فيلم «خانهاي روي آب» بهمن فرمانآرا را به خاطر ميآورم؛ صحنهاي که زني بر اثر زايمانهاي متعدد فوت کرده و جسدش را تشييع ميکنند. شوهرش، مرد سياهپوش که پيشاپيش جنازه ميرود و اشک ميريزد، تقصير را گردن دکتر مياندازد که در صحنهاي ديگر در مطبش به زن و مرد هشدار داده بود بارداري براي زني که از 15 سالگي يک سال درميان زاييده، خطر مرگ دارد. با اينحال کسي مقصر نيست انگار و زن، مرده و لابد چند سال ديگر فراموش ميشود.