کدام دختران از ازدواج فراری هستند؟
دنياي اطلاعات/ چرا اکثر دختران ميلي به ازدواج و تشکيل خانواده ندارند و مهمترين علت استقبال نکردن آنان چيست؟ من الان به عنوان يک دختر مجرد حقوقي دارم که بعد از ازدواج از من سلب ميشود. فکر کنيد من الان ميتوانم به سفرهاي خارجي بروم ولي هنگامي که ازدواج کنم حتما بايد از شوهرم رضايتنامه داشته باشم. چرا وقتي وارد مرحله ديگري از زندگي شدهام و قاعدتا بايد امتيازاتي به دست بياورم، همان حقوقي که هنگام تجرد داشتهام را هم بايد از دست بدهم؟ ۱۸، ۲۳، ۲۷، ۳۳ و ۳۷ ساله. نامشان را فرض کنيد مينا، الهام، منصوره، تبسم و رعنا. همگي مجرد و از طبقه متوسط. سوالهاي مشترکي که به آن پاسخ دادند درباره ازدواج بود. اين که چقدر مشتاقند متاهل شوند، چه سختيهايي را به خاطر مجرد بودن تحمل ميکنند، تجرد چه مزايايي برايشان دارد، دلايل علاقه يا بيعلاقگيشان به ازدواج چيست و خلاصه توصيفي از آنچه پشت سر گذاشته و پيش رو ميبينند. اين گزارش، صرفا بخشهايي از حرفهاي چند نفر از مصاحبهشوندگان است. نياز به توضيح ندارد که نظرات مختلفي درباره ازدواج وجود دارد و دختران زيادي هم هستند که به دلايل مختلف تمايل زيادي دارند ازدواج کنند حتي اگر مجبور شوند از بعضي خواستههايشان بگذرند، اما در اينجا پاسخهايي با نگاههاي متفاوتتر آورده شده تا شايد توجه بيشتر کارشناسان و مسئولان حوزه خانواده را به دلايل افزايش سن ازدواج و تجردگزيني جوانان جلب کند. اين هم بديهي است که اين گزارش ميتواند ادامه داشته باشد، نظر خانوادهها، کارشناسان، افراد متاهل و پسرهاي مجرد را هم شامل شود و با شنيدن حرف آنها، دغدغهها، تمايلات و مشکلاتشان در گزارشها و گفتگوهاي ديگر، به ابعاد بيشتري از ماجرا دست پيدا کنيم. مادرم تمام عمرش را کار کرد مينا ۱۸ ساله، منتظر نتايج کنکور است. ميگويد مطمئن است در رشته دلخواهش پذيرفته ميشود چون خيلي تلاش کرده و اين روزها اصلا مگر ممکن است کسي دانشگاه نرود؟ سوالم را که ميپرسم لبخندي ميزند و ميگويد: حالا که خيلي زود است. تمام دغدغهام تا حالا کنکور بوده و اصلا به ازدواج فکر نکردهام. و بعد از مکث کوتاهي اضافه ميکند: راستش را هم بخواهيد، به پسرها چندان اعتماد ندارم. اما اگر کسي باشد که بتوانم اعتماد کنم چرا که نه؟ هيچکدام از دوستهايم ازدواج نکردهاند، حتي نامزد هم ندارند و اينطوري من اولين عروس در جمع دوستانهمان ميشوم که هيجان بيشتري دارد. در جواب اين که منظورش از اعتماد چيست، ميگويد: اين که مرا نگذارد و برود سراغ خوشگذراني خودش، اين که قدر زحمتهايي که ميکشم را بداند، اين که وقتي ديگر جوان نبودم باز هم مرا دوست داشته باشد، بيوفايي نکند. من زندگي پدر و مادر خودم را ديدهام؛ سالها سختي و اجارهنشيني. ديدهام که مادرم چطور خسته از سر کار برميگشت و تازه مشغول کارهاي خانه ميشد. ميبينم که حالا چطور پير و تکيده شده است. حالا برادرم براي تحصيل به خارج از کشور رفته است. من هم که دير يا زود ازدواج ميکنم. ميمانند مادر و پدرم. مينا که ميگويد مراقب است اوضاعش شبيه مادرش نشود، ميگويد: پدر من مرد خوبي است و ميدانم که هواي مادرم را دارد؛ اما خستگي و دردهاي استخواني و روحي مادرم را که نميتواند درمان کند. آن روزهاي سخت لازم بود به مادرم کمک کند. اين مادرم بود که وقتي ما مشغول درس و بازي بوديم و پدرم تلويزيون ميديد، در حال پخت و پز و جمع و جور کردن خانه بود. حتي بيشتر از مادران دوستانم که شاغل نبودند به اوضاع خانه رسيدگي ميکرد. حالا که بزرگ شدهام ميفهمم چرا. به خاطر حرف مردم؛ که نگويند شاغل است و به زندگياش اهميت نميدهد. براي اين که خلاء بيرون از خانه بودنش را پر کند. خواب و استراحت را به خودش حرام ميکرد که مبادا هر کدام از ما کمبودي احساس کنيم. ميپرسم يعني نميخواهي شاغل باشي؟ نميدانم، شايد هم بخواهم. ولي شايد اصلا بهتر است با يک نفر که پولدار باشد ازدواج کنم. چون اگر وضع مالي همسرم خوب باشد لازم نيست اين همه کار کنم، يا ميتوانيم براي بزرگ کردن بچهها و کارهاي خانه يک نفر را استخدام کنيم، يا اين که با همسرم شرط ميکنم او هم کارهاي خانه را انجام دهد؛ هرچه باشد، زندگي مشترک است ديگر. ميدانم مثل مادرم آنقدر فداکار نيستم که زندگيام را وقف ديگران کنم و بعد ببينم هرکس چطور راه خودش را ميرود. به چروک صورتش که نگاه ميکنم، هم قدردانم، هم از اين آينده ميترسم. حقوقي که با ازدواج سلب ميشود الهام ۲۳ سال دارد و دانشجوست. در دانشگاه آزاد، مهندسي شيمي ميخواند. دنبال کار است اما فعلا شاغل نيست. وقتي ميفهمد قرار است درباره تجرد و تاهل حرف بزنيم، تعجب ميکند: اين موضوع که ديگر حرف زدن ندارد، اين همه کارشناس درباره ازدواج حرف ميزنند و نتيجهاي گرفته نميشود، حالا با گفتگوي من و شما به چه نتيجهاي قرار است برسيم؟ با اين حال به سوالهايم پاسخ ميدهد. از او ميخواهم نظرش را درباره ازدواج بگويد: ببينيد، من هم مثل هر دختر ديگري خواستگاراني داشتهام. اما چيزي که باعث شده به هيچکدام از آنها جواب مثبت ندهم، اين است که با شرايط بعد از ازدواج مشکل دارم و فعلا تجرد را ترجيح ميدهم. درباره شرايط بعد از ازدواج، توضيح ميدهد: منظورم اين است که من الان به عنوان يک دختر مجرد حقوقي دارم که بعد از ازدواج از من سلب ميشود. فکر کنيد من الان ميتوانم به سفرهاي خارجي بروم ولي هنگامي که ازدواج کنم حتما بايد از شوهرم رضايتنامه داشته باشم. چرا وقتي وارد مرحله ديگري از زندگي شدهام و قاعدتا بايد امتيازاتي به دست بياورم، همان حقوقي که هنگام تجرد داشتهام را هم بايد از دست بدهم؟ مشکلات حق تحصيل، حق اشتغال، حق طلاق و … را هم که ديگر همه ميدانند. وقتي ميگويم اين حقوق را ميتوان جزو شروط ضمن عقد آورد، پاسخ ميدهد: بله، اما همه پسرها که چنين شروطي را قبول نميکنند. من با چند نفر از خواستگارانم درباره اين مسائل حرف زدهام اما آنها به جاي اين که فکر کنند قرار است چيزي را امضا کنند که حقوق طبيعي مرا تضمين ميکند، فکر ميکردند در حال از دست دادن حقوقي هستند و به من امتياز ويژهاي ميدهند! تصور ميکردند اگر از حق طلاق حرف ميزنم يعني اصلا آيندهاي براي زندگي مشترک قائل نيستم و از همان اول زندگي دنبال جدا شدنم. اگر اين موارد جزو قانون بود، آنها براي رعايت اين اصول که ما را با هم برابر ميکند، مردد نبودند و به نظرشان طبيعي ميآمد، اما حالا که بايد به دفتر ثبت اسناد رسمي بيايند و برگهاي را امضا کنند، فکر ميکنند به آنها ظلم ميشود! الهام در پايان حرفهايش تاکيد ميکند: من به شدت اعتقاد دارم بعد از ازدواج هم لازم است حريم شخصي و استقلال فردي زن و شوهر حفظ شود. با اين حساب، ترجيح ميدهم تا زمان پيدا شدن کسي که با اين خواستهها مخالفتي نداشته باشد، مجرد بمانم. چرا خودم را در شرايطي قرار بدهم که اگر پشيمان شدم يا مشکلي پيش آمد، هيچ راه بازگشتي نداشته باشم؟ چرا خودم را گرفتار کنم؟ چرا دخترها خواستگاري نکنند؟ منصوره، شاغل است و ۲۷ سال دارد. گرافيک خوانده و حالا در يک نشريه فعاليت دارد. ميگويد حقوق خوبي ميگيرد و از شرايط شغلياش راضي است و همين را مقدمهاي ميکند براي اين که به اين سوالم پاسخ بدهد که چرا تجرد؟ ببيند، من با يک موضوع فرهنگي که مختص جامعه ما هم نيست مشکل دارم و آن هم اين است که چرا بايد تنها پسرها به خواستگاري دخترها بروند؟ خيلي از دوستانم ميگويند چرا ازدواج نکردي؟ خواستگار خوبي نداشتي؟ بگوييم فلاني بيايد خواستگاري؟ انگار هميشه بنا بر انتخاب شدن است. هيچکس نميگويد به کسي علاقه داري؟ چرا به او پيشنهاد ازدواج نميدهي؟ و سريع ادامه ميدهد: بله ميدانم که اين موضوع ميتواند به دليل بار اقتصادي مساله ازدواج باشد و چون اغلب مردها هستند که وظيفه تامين معاش را به عهده دارند، بايد در شرايطي باشند که بتوانند از پس هزينه زندگي متاهلي بربيايند. اما به اين دقت کنيد که در سالهاي اخير معمولا هم زن و هم مرد شاغلند. با اين وصف و تغييري که در وضعيت اقتصادي و اشتغال به وجود آمده، نبايد در وضعيت فرهنگي دنبال تغيير باشيم؟ به عنوان مثال من خودم وضعيت مالي خوبي دارم و اگر همسرم هم شاغل باشد ميتوانيم يک زندگي را به خوبي اداره کنيم. پس چرا من نبايد از همکارم که يک آقاست بخواهم ازدواج کنيم و تنها او اين حق را دارد که از من خواستگاري کند؟ منصوره که ميگويد در کنار گرافيک، مطالعات فرهنگي و اجتماعي دارد، تاکيد ميکند: من فکر ميکنم تا زماني که در شکلهاي سنتي آشنايي، خواستگاري و ازدواج تغييري ايجاد نشود، پاسخي به نيازهاي دختر و پسر امروزي داده نخواهد شد و اگر در برابر اين تغييرات که با کمي کار فرهنگي، مطمئنا مورد پذيرش جامعه هم خواهد بود، مقاومت شود، اصل نهاد خانواده در معرض خطر قرار ميگيرد. از او ميپرسم خودش از پسري خواستگاري کرده است؟ با سرش حرفم را تاييد ميکند که: بله من يک بار احساس کردم شخصي مناسب من است و به او پيشنهاد ازدواج دادم. اما او با اين که فردي سنتي هم نبود اين پيشنهاد را عجيب دانست و جواب رد داد. راستش را بخواهيد، فکر ميکنم از داشتن يک زن جسور و شجاع، ترسيد. براي دوستانم که اين موضوع را تعريف کردم، منتظر يک بحران روحي بودند، در حالي که من به سادگي از کنار اين موضوع گذشتم و گفتم: مگر پسرها فقط خواستگاري يک نفر ميروند؟ مگر با اولين درخواست ازدواج، جواب مثبت ميگيرند يا اگر کسي به خواستگاريشان جواب منفي داد افسرده ميشوند؟ از مجردها هم حمايت شود رعناي ۳۷ ساله؛ پرستار است. دو سال است از خانواده جدا شده و تنها زندگي ميکند. از مشکلات زندگي مجردي که ميپرسم، سرش را تکان ميدهد و ميگويد: اگر مسائل مالي و سختيها و مشکلات عاطفي و فيزيکي را هم بتوان تحمل کرد، اين نگاه مردم است که بيشتر از هر چيز يک دختر مجرد را آزار ميدهد. تجربه به من ياد داده به جز تعداد کمي از دوستانم، زندگي مجرديام را از بقيه پنهان کنم و طوري وانمود کنم که با خانوادهام زندگي ميکنم. تا ميفهمند دختر مجردي هستي که مستقل شدهاي و زندگي جداگانهاي را تشکيل دادهاي، برخوردها با تو عوض ميشود؛ يا زيادي خشن ميشوند يا زيادي مهربان! از همسايه و فاميل گرفته تا همکار و همکلاسي. سن و جنس و طبقه اجتماعي خاصي هم ندارد. هرکس به نوعي رفتارش عوض ميشود. اين که دختري بدون ازدواج از خانه پدري خارج شود هنوز در کشور ما چندان جا نيفتاده و تعداد کمي از افرادي که با آنها برخورد داشتهام، اين مساله برايشان بغرنج نيست. با او از آمارها و اظهارنظرهاي کارشناسان که حرف ميزنم، ميگويد: مفهوم تجرد قطعي را قبول ندارم. همه جاي دنيا را که نگاه کنيد سن ازدواج افزايش پيدا کرده و افراد در سنين مختلف فرد مناسب خودشان را پيدا ميکنند؛ پس اين که يک نفر سنش از سن معمول افراد متاهل در يک جامعه بيشتر باشد به معني تجرد قطعي و تا پايان عمر او نيست. رعنا درباره دلايل ازدواج نکردن و جدايي از خانواده هم توضيح ميدهد: دلايل زيادي باعث شد ازدواج نکنم؛ يکي از آنها اين بود که هم خودم و هم خانوادهام اصرار داشتيم دوره ليسانس و فوق ليسانس تمام شود بنابراين در دوره دانشجويي براي اين که مزاحمتي در راه تحصيلم پيش نيايد به خواستگارها جواب منفي ميداديم. بعد از آن هم سختگيري خانواده شروع شد. وقتي من راضي ميشدم، خانوادهام راضي نميشدند و هنگامي که آنها راضي بودند من تمايلي به زندگي با آن فرد نداشتم. معيارهايي که در نظر داشتيم متفاوت بود. آنها به دنبال امنيت مالي و اقتصادي بودند و من دنبال داشتن نگاه مشترک به زندگي. تا اين که دو سال پيش تصميم گرفتم از خانواده جدا شوم و زندگي مستقلي را براي خودم تشکيل بدهم. پدر و مادرم ناراضي بودند اما وقتي ديدند مصمم هستم که خانه و زندگي جداگانه خودم را داشته باشم و از لحاظ مالي اين توانايي را دارم، قبول کردند که دخترشان در خانهاي جداگانه اما نزديک به آنها زندگي کند. او ميگويد: به هر حال من الان از وضعيت زندگيام راضي هستم. نميگويم احساس تنهايي نميکنم، نميگويم فکر کردن به آينده نگرانم نميکند، نميگويم گاهي دلم نميخواهد يک رابطه عاطفي پايدار داشته باشم و مادر بودن را تجربه کنم. اينطور نيست. گاهي اين احساسها خيلي هم شدت ميگيرد؛ ولي وقتي به زندگي بعضي از دوستانم نگاه ميکنم که چطور بدون علاقه و تفاهم و فقط به خاطر فرار کردن از حرف مردم تن به زندگي مشترک دادهاند و نارضايتي را در چشمشان ميبينم، از تصميمي که گرفتهام احساس رضايت ميکنم. رعنا در پايان حرفهايش ميگويد: با نگاهي به جمعيت مجرد کشور، اين تصميمگيران هستند که بايد براي مديريت اين شرايط وارد عرصه شوند. لازم است در عين حال که براي ازدواج و افزايش جمعيت، برنامهريزي ميکنند، به فکر جمعيت مجرد کشور هم باشند و آنها را به رسميت بشناسند. من فکر ميکنم کاري که دولت بايد در شرايط فعلي انجام دهد، حمايت از افراد مجرد و بويژه با شرايطي که در آن هستيم حمايت از دختران مجرد است. آموزشهاي عمومي براي شيوه برخورد با قشر جوان مجرد و در نظر گرفتن حمايتهايي مانند حمايتهاي بيمه، مسکن، وامهاي ضروري و … مي تواند کمي از سختيهاي افراد مجرد کم کند. هرچه باشد، ما هم حقي داريم. اين همه طلاق، آدم را ميترساند تبسم ۳۳ ساله، يکي ديگر از افراد مجردي است که در اين گزارش، گفتههايش را ميخوانيد. معلم است و در يک آموزشگاه زبان انگليسي تدريس ميکند. ميگويد با ازدواج مشکلي ندارد و به نظرش دوران تاهل، بخش شيريني از زندگي است؛ اما مشکل اين است که بسياري از پسرهاي امروزي در انتخاب همسر دچار بحران شدهاند. تبسم به چند موردي که تاکنون به اين مشکل برخورده اشاره ميکند: همانطور که ميدانيد، هنوز در بيشتر خانوادهها فرزندان با معيارهاي سنتي بزرگ ميشوند در حالي که ارزشها و هنجارهاي جديدي در جامعه به وجود آمده است. من نميگويم کدام خوب و کدام بد است، اما آنچه ديدهام اين است که بسياري از جوانها به خصوص پسرها دچار بحران شدهاند و درباره اين که چه چيزي درست است و چه چيزي نادرست، سردرگمند. آنها از طرفي با حرفهاي خانواده مبني بر انتخاب همسر به شکل سنتي و معرفي مادر و پدر مواجه ميشوند و از طرف ديگر با فعاليتهاي اجتماعي و حضور در فضاهاي تحصيلي و شغلي، به دختراني برميخورند که آنها را براي ازدواج مناسب ميبينند. آنها از طرفي با آموزههايي مبني بر در خانه ماندن زن تربيت ميشوند و از طرف ديگر ميبينند زناني که فعاليتهاي اجتماعي نداشته باشند نميتوانند همدم، همراه و همکلام خوبي برايشان باشند. تبسم ميگويد: اين تربيتهاي دوگانه به اين منجر ميشود که در مواجهه با پسري که قصد ازدواج دارد، سردرگمي آنها به دختران هم سرايت کند و بياعتمادي نسبت به تصميم پسرها براي ازدواج شکل بگيرد؛ آنها يک روز از ما انتظار يک زن موفق و فعال اجتماعي بودن دارند و يک روز ديگر توقع دارند دستپختت به همان خوبي يک زن خانهدار باشد، يک روز ميگويند هيچکس نبايد مانع پيشرفت ديگري شود و روز ديگر ميگويند وظيفه زن فقط اين است که بنشيند خانه و بچه بزرگ کند، يک بار زني با معيارهاي گذشته را الگو قرار ميدهند و يک بار زن موفق معاصري را در آن سوي دنيا. و از اين موضوع با عنوان يکي از مشکلات دوران گذار در جامعه ياد ميکند: حالا که مسئولان خودشان هم به دوران گذار و پيامدهايش باور دارند و از آن سخن ميگويند، بهتر است به جاي اين که صرفا حرفها و توصيههاي کليشهاي انجام شود، همانقدر که براي ازدواج برنامهريزي ميکنند، به چگونگي پيداکردن همسر هم فکر کنند و در رسانهها درباره اين موضوع آُموزش داده شود. طلاقهاي رسمي و عاطفي که در اطرافيانمان ميبينيم جدا نگرانکننده است و مجردها را از شروع زندگي مشترک ميترساند. بايد ريشهيابي شود اين جداييها بيشتر به چه دليل است؟ من فکر ميکنم زن و مرد وضعيت اقتصادي همديگر را که قبل از ازدواج ميدانند و با اتفاق غيرقابل پيشبيني روبهرو نميشوند که ناگهان بخواهند جدا شوند، اين فضاي فکري و فرهنگي متفاوت آنهاست که مدتي بعد از ازدواج خودش را نشان ميدهد و کار به جدايي ميرسد.