چگونه عاشق شوید و چه کسی را برای ازدواج انتخاب کنید؟
فراديد/ تحقيقات نشان ميدهند خوشحالي در تمام ابعاد زندگي يک فرد تحتِ تأثير کيفيت ازدواج اوست و طلاق دومين رويداد استرسزايي است که يک فرد ميتواند در زندگي تجربه کند. با اين حال تقريباً نيمي از زوجهاي ازدواجکرده احتمال دارد طلاق بگيرند و بسياري از زوجها ميگويند در زندگي زناشويي احساس خوشحالي نميکنند. اساتيد دانشگاه نورثوسترن در کلاسهاي «ازدواج ۱۰۱» ميخواهند اين روند را تغيير دهند. هدف آنها از برگزاري اين دورهها اين است که دانشجويان روابط عاشقانه کاملتري را در زندگي خود تجربه کنند. دانشجويان هر هفته در يک جلسه سخنراني شرکت ميکنند و سپس در طول هفته در گروههاي کوچکتر حاضر ميشوند تا درباره موضوعات ارائه شده در آن جلسه شامل خيانت، اعتياد، فرزندآوري و روابط جنسي در ازدواج با هم صحبت کنند. اين دورهها ۱۴ سال است که در دانشگاه نورثوسترن ارائه ميشود و اساتيد اين دورهها باور دارند دوران کالج، بهترين دوراني است که دانشجويان ميتوانند درباره روابط بياموزند. الکساندرا سُلُمُن، يکي از اساتيد و درمانگر خانواده که در اين دورهها تدريس ميکند، ميگويد: «سالهاي کالج، سالهايي هستند که دانشجو به کيستي خود فکر ميکند، به اينکه چطور عشق ميورزد، به چه کسي عشق ميورزد و چه کسي را به عنوان شريک زندگي ميخواهد.» او ميافزايد: «اين دورهها شامل مصاحبه با زوجها، يادداشتهاي روزانه و ارائه مقاله ميشود.» استفاني کُنتز، رئيس شوراي خانوادههاي معاصر و نويسنده کتاب ازدواج: يک تاريزنان خ، ميگويد: «آموزش درباره ازدواج براي صدها سال بر زنان متمرکز بود. بهنظر ميرسيد مسئوليت حفظ يک رابطه را دارند.» او در کتابش با اشاره به ديدگاههاي مرتبط با ازدواج در آمريکا در دهههاي ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ مينويسد: «حتي پاول پُپِنو – يکي از طرفداران اصلاح نژادي که بعدها پدر مشاوره ازدواج در آمريکا لقب کرد – به اين نتيجه رسيده بود که "اگر ميخواهيم جمعيت معقولي داشته باشيم، بايد به جاي سعيکردن براي رساندن آدمهاي درست بهم، سعي کنيم آنها را در کنار هم حفظ و ازدواجشان را پايدار کنيم".» ارائه چنين دروسي در سطح کالج در دوران جنگ جهاني دوم - دوراني که ميزان ازدواج از هر دوره ديگري در آمريکا بالاتر بود و زنان ترغيب ميشدند نقش محوري را در حفظ کانون خانواده داشته باشند - از محبوبيت بيشتري برخوردار بود. کُنتز ميگويد: «آموزشهاي مربوط به ازدواج در اين دوره تأکيد زيادي بر نقشهاي کليشهاي جنسيت، نژاد و طبقه داشت و توضيح ميداد يک ازدواج ايدِهآل چطور بايد صورت بگيرد.» «در آن زمان اين باور شايع بود که يگانه راهي که زنان ميتوانند يک ازدواج شاد را براي خود تضمين کنند اين است که از هر آرزويي که ممکن است حس برتري مرد را تهديد کند، دست بکشند، منافع مرد را منافع خود بدانند و هرگز براي کارهاي خانه از او کمک نخواهند.» از جايزه به همسران خوب تا حمل کيسه آرد به جاي بچه ربکا ديويس در کتاب «پيوندهاي کاملتر» به موردي اشاره ميکند که يک زن جوان بعد از چندين جلسه مشاوره در کيلنيک مشاورۀ دانشگاه اوهايو بالاخره قبول ميکند فراري شدن همسرش از خانه به اين علت است که او به عنوان يک همسر در انجام وظايف خود که همانا رسيدن به ظاهرش و انجام امور خانه است، موفق نبوده است؛ و در همان زمان کالج مهندسيِ دانشگاه نيويورک نيز جايزه «همسرِ خوب» را به زناني ميداد که همسرانشان را پيش از خود در الويت قرار و امور منزل را انجام ميدادند تا همسرانشان بتوانند روي مطالعات خود تمرکز کنند. علاقه به ارائه آموزشهاي مربوط به ازدواج بيش از يک دهه در دولت جورج دبليو بوش با همکاري کنگره آمريکا انجام گرفت. اين طرح با عنوان طرح ازدواج سالم مخالفان و موافقاني داشت. مخالفان و منتقدان ميگفتند اين نوع آموزشها از آنجا که فقط بروي خانوادههاي طبقه متوسط انجام شده است، ممکن است روي خانوادههاي فقير جواب ندهد و آنها را مجبور کند در ازدواجهاي آزاردهنده باقي بمانند. امروز، کالجها و دانشگاههاي آمريکا وقتي درباره موضوع ازدواج درسي را ارائه ميدهند، فقط به توصيههاي کاربردي مربوط به ازدواج اکتفا نميکنند؛ بلکه اغلب نهاد ازدواج و ديدگاههاي تاريخي مربوط به آن را نيز بررسي ميکنند. امروز حتي آموزشهاي مربوط به ازدواج در دوران دبيرستان ارائه ميشود و طي اين آموزشها، دانشآموزان درباره تأثير ساختار خانواده بر رفاه و سلامت فرزندان، روابط ابتدايي و مهارتهاي ارتباطي ميآموزند و حتي گاهي از آنها خواسته ميشود به مدت يک هفته همه جا يک کيسه آرد را حمل کنند تا متوجه شوند مراقبت ۲۴ ساعته از کودک چگونه است. بسياري از آموزشهايي که در اين دورهها به دانشآموزان و دانشجويان داده ميشود، مضاميني جهاني دارد. به طور مثال يکي از آموزشهايي که به افراد داده ميشود، اين است که عشق، برخلاف نحوه بازنمايياش در فرهنگهاي عامه از سر خوششانسي و اتفاقي رخ نميدهد. سُلُمُن ميگويد: در فرهنگهاي عامه عشق غالباً به عنوان رويدادي بازنمايي ميشود که نتيجه خوششانسي و ملاقات با آدمِ درست [به طور اتفاقي]است؛ بعد از آن همه چيز بدون هيچ تلاش و کوششي جفت و جور خواهد شد. در اين افسانهها يادگيري چگونگي دوست داشتن ديگري هر چيزي غير از شهودي بودن است. ساير آموزههايي که دانشآموزان و دانشجويان ياد ميگيرند، شامل موارد زير است: خود-فهمي نخستين قدم براي داشتن روابط خوب است سلمن ميگويد: «بنياد درس ما بر اساس اصلاح يک سوءبرداشت است: اينکه براي پايدار ساختن يک ازدواج بايد آدمِ درست را پيدا کرد. حقيقت اين است که شما بايد آدمِ درست باشيد.» «پيام ما ميانفرهنگي است: تمرکز ما در اين آموزشها اين است که آيا خودِ شما آن آدم درست هستيد؟ با توجه به اينکه ما با افراد ۱۹ تا ۲۱ سال سروکار داريم، فکر ميکنيم در اين مرحله از بازي، به جاي آنکه فرد به دنبال يک شريک درست باشد، بايد به دنبال شناخت خود باشد، اينکه کجا از کجا آمده و اکنون در کجا ايستاده است؛ تا اينکه بتوانند يک شريک مناسب و متجانس را براي خود انتخاب کنند.» براي رسيدن به اين هدف دانشجويان يک روزنوشت خواهند داشت، با دوستانشان درباره نقاط ضعفشان مصاحبه ميکنند و در آن روزنوشت به محرکهايي که واکنشهاي آنها را برانگيخته يا باعث يک نوع رفتار خاص از طرف آنها شده است را يادداشت ميکنند تا مسائل خود، نقاط ضعف و قوت و ارزشهايشان را بشناسند. «ناديدهگرفتن اين مسائل باعث ميشود، فرد مشکلات و مسائل رابطهاش را نه از خود که از ديگري ببيند. همه ما محرکها، نقاط کور، ترسها و آسيبپذيريهايي داريم که ما را از رسيدن به قله موفقيتي که آرزوي رسيدن به آن را داريم، باز ميدارند. بهترين کاري که ميتوانيم در مورد اين موارد انجام دهيم اين است که از وجود آنها آگاه باشيم، مسئوليت آنها را برعهده بگيريم و ياد بگيريم چطور با آنها به شکلي مؤثر کنار بياييم.» نميتوانيد از تعارضات زناشويي اجتناب کنيد، اما ميتوانيد ياد بگيريد آنها را بهتر کنترل کنيد اساتيد به دانشجويان ياد ميدهند خود-اکتشافي بدون دانستن اينکه از کجا آمدهايد، غيرممکن است. سلمن ميگويد: «درک گذشتهتان و اينکه در چه خانوادهاي بزرگ شدهايد به شما کمک ميکند بفهميد چه کسي هستيد و چه ارزشهايي داريد.» سلمن و همکارانش براي کمک به دانشجويان، براي فهميدن اينکه چه چيزي ديدگاه آنها نسبت به عشق را شکل داده است، از آنها ميخواهند با والدين خود درباره روابطشان مصاحبه کنند. براي بسياري اين بخش از تکاليف سختترين و درعينحال سودمندترين بخش است. يکي از شرکتکنندگان در اين دورهها، مادي بلاش، که دو سال پيش اين دورهها را تکميل کرده است، ميگويد: «با اينکه والدينم از هم جدا شده بودند، با مصاحبه با آنها چيزهاي زيادي آموختم. من آموختم که در يک رابطه صميمانه هر فردي مقدار زيادي قدرت دارد که ميتواند بهراحتي عليه فرد مقابلش از آن استفاده کند. براي همين يک رابطه نيازمند مقدار زيادي اعتماد دوطرفه و آسيبپذيري است. بهمحض اينکه شما با کمک احساس منطقي و بيطرفانه خود به اين دانش دست پيدا کنيد که چرا به شکل خاصي رفتار ميکنيد، بهتر ميتوانيد تعارضات را - که در روابط بلند-مدت اجتنابناپذير هستند – با اندکي خودآگاهي و رفتارکردن به شکلي که منجر به حالت تدافعي در شريک زندگيتان نشود، حل کنيد. سرزنشکردن، سادهسازي بيشازحد امور و خود را قربانيديدن از جمله ويژگيهاي شخصيتيِ رايج در ميان زوجهاي ناخوشحال است که ازدواجشان با شکست مواجه ميشود. ميتوان تعارضات را از موضع برنده و بازنده نگاه نکرد؛ قرار نيست يک نفر برنده باشد و فرد ديگر ببازد؛ افراد ميتوانند از تغيير ديدگاه سود ببرند که به آنها اجازه ميدهد يک زوج را "به مثابه دو فرد ببينند که در مواجه با مسائل شانهبهشانه هم ايستادهاند. "» سلمن ميگويد: «يکي از تمرينهاي کاربردي و مهارتهايي که در اين زمينه به شرکتکنندگان در اين دورهها آموزش داده ميشود، اين است که به جاي نشانه گرفتن انگشت اتهام به سمت ديگري و استفاده از عباراتي مانند: «تو هميشه اينطور هستي» يا «هرگز اينطور نيستي»؛ از روش ايکس، واي، زِد استفاده کنند. به اين معني که: وقتي تو در موقعيت واي، کار ايکس را انجام دادي به من احساس زد دست داد. بهطور مثال، من با خونسردي به همسرم ميگويم، وقتي او صبح زود قبل از رفتن به جلسۀ کارياش لباسهايش را روي زمين انداخت به من احساس خستگي زيادي دست داد؛ چون احساس کردم او متوجه نشده که من هم به اندازه او پرمشغله هستم. اين نوع واکنش، حالت تدافعي در فرد مقابل ايجاد نميکند و نتيجه بهتري دارد تا اينکه همسر خود را «شلختۀ هميشگي يا فردي بيملاحظه خطاب کنيد.» براي داشتن ازدواج خوب بايد مهارتهايمان را تقويت کنيم يکي از مهمترين دستاوردهايي که انتظار ميرود مشارکتکنندگان در اين کلاسها بهدست آورند اين است که ازدواج خوب نيازمند مهارت است. سلمن ميگويد: «ما [اغلب]فرهنگ رمانتيکي داريم و شايد خيلي غيررمانتيک باشد وقتي ميگوييم بايد براي ازدواج خوب مهارتهاي ارتباطي خود را تقويت و مهارتهاي تازه بياموزيم. اما اين نکته بسيار مهم است.» «يکي ديگر از افسانههاي فرهنگي مربوط به ازدواج اين است که ازدواج بسيار سهل است. واقعيت اين است که اکثريت ما مهارتهاي ارتباطي کافي براي وارد شدن به مرحله ازدواج را نداريم. براي همين افراد بايد با ديگراني که ازدواج کردهاند، بهخصوص پدر و مادر خود، مصاحبه کنند. آنها از زوجها پرسشهايي نظير اينکه: چه چيزي باعث شد نخستين بار جذب همديگر شوند؟ چه لحظهاي در زندگي مشترکشان بهترين لحظه زندگيشان بوده است؟ آيا تاکنون استرسهاي شديد داشتهاند؟ آيا تاکنون به طلاق انديشيدهاند؟ آيا دچار روزمرگي و ملالت در زندگي شدهاند؟ ميپرسند. هدف اين است که در زوجهاي موفق به دنبال علل موفقيت رابطه باشند. شما و شريک زندگيتان به يک جهانبيني مشابه نياز داريد بارها شنيدهايم داشتن مهارتهاي ارتباطي بسيار مهم است؛ اما اگر دو نفر جهان را متفاوت ببينند، داشتن بهترين مهارتهاي ارتباطي هم کمکي نميکند. سَم آر. هامبورگ، در کتاب «آيا عشق ما ابدي خواهد بود؟» ميگويد: «افراد ميتوانند ارتباطگران فوقالعادهاي باشند؛ اما هرگز نتوانند با شريک خود بر سر مسائل به توافق برسند؛ زيرا، بهسادگي، نميتوانند درک کنند شريک زندگيشان چگونه از نقطهاي به جهان مينگرد که براي آنها غيرقابل دفاع است. او مينويسد: «براي اينکه زوجها در ازدواج موفق باشند؛ نه تنها بايد قادر باشند چيزي را که شريک زندگيشان ميگويد بفهمند، بلکه بايد تجربه پشت اين واژگان را نيز درک کنند. اگر آنها نتوانند اين کار را بکنند، "نميتوانند خود را جاي شريک زندگيشان بگذارند– يعني نميتوانندبا شريکِ زندگيشان احساس همدلي داشته باشند- و حتي بهترين نوع ارتباط هم در اين زمان کمک نخواهد کرد.» اساتيد به دانشآموزان و دانشجويان ميآموزند بهمحض آنکه تشخيص دهند چه چيزي برايشان مهم است، ارزشهايشان چيست، چه کارهايي دوست دارند به صورت روزمره انجام دهند و چه نوع روابطي را با همسر خود ميپسندند – به عبارت ديگر، بهمحض شناختِ خود و فهم کيستيشان- ميتوانند براي تشخيص اينکه چه کسي برايشان مناسب است و با جهانبيني آنها تطابق دارد؛ در موقعيتي برتر و قدرتمندتر قرار بگيرند. بِن آيزِنبِرگ، يکي از شرکتکنندگاني که دو سال قبل بلافاصله بعد از جدايي از همسرش در اين دورهها شرکت کرد، ميگويد: «جفتشدن با فردي ديگر، بزرگترين تصميم زندگي است، از تمام چيزهايي که در کالج و دانشگاه به شما آموخته ميشود، مهمتر است.» او ميگويد، مهمترين چيزي که از اين دورهها آموخته اين است که هرچه جهانبيني شما به جهانبيني شريک زندگيتان نزديکتر باشد، موفقتر خواهيد بود. «تطابق در اغلب امور روزمره - اينکه هر دو در يک طول موج باشيد - از شما زوجهاي بهتري ميسازد.» او آموخته که مهارتهاي ارتباطي نميتوانند به شما کمکي کنند؛ اگر شما هنوز نياموختهايد شريک سازگار براي شما کيست. «اينکه تا چه اندازه روزتان را شبيه به هم سپري ميکنيد، شبيه به هم پول خرج ميکنيد، شبيه به هم دنيا را ميبينيد، همگي در شادي شما تأثير دارد؛ اين شباهت و تطابق و سازگاري از جذابيت ابتدايياي که دو فرد نسبت به هم احساس ميکنند، مهمتر است.» آيزنبرگ بزرگترين درسي را که در اين دورهها آموخته اينطور خلاصه ميکند: «ياد گرفتم ايده مدرن در مورد عشق در نگاه اول يک افسانه است. عشق نياز به کار و زحمت دارد، اما ارزشش را دارد که براي آن زحمت بکشيد.»