logo
جذاب ترین هابرگزیده
دخترونه زنونه

ماجرای دختری که تاوان اشتباه برادرش را داد

منبع
خراسان
بروزرسانی
ماجرای دختری که تاوان اشتباه برادرش را داد
خراسان/ دامي پهن و دختري در آن گرفتار و روياهايش غرق شد. چوب گناه برادر را خواهرش خورد. البته او مي گويد اشتباه و ساده انديشي خودش هم مزيد بر علت شد تا چوب حراج به آينده و حيثيت او بخورد. دختر جوان بي خبر از همه جا که چه دام خطرناکي از سوي پسر عاشق نما برايش پهن شده درخواست ديدار با او را قبول و در اعماق سياهي سقوط کرد؛ ديداري که جز در به دري، آبروريزي و شکسته شدن حريم امن خانواده براي دختر جوان چيزي به دنبال نداشت. ماجرا از آن جا آغاز مي شود که برادر قرباني وارد رابطه با دختري مي شود اما بعد از مدتي برادر آن دختر متوجه اين رابطه مي شود. دختر لب به صحبت باز مي کند و مي گويد: «برادرم با خواهر پسري که مرا روسياه کرد دوست بود و بعد از مدتي وقتي او پي به ماجرا برد درگيري بين برادرم و برادر آن دختر رخ داد. سر اين ماجرا برادرم با کمک دوستانش آن پسر را کتک زدند و همين اتفاق سرآغاز يک نقشه شوم براي من شد». پسر مغلوب سر ارتباط خواهرش با پسر غريبه به فکر انتقام نه از پسر ضارب بلکه از خواهر ضارب مي افتد و با همدستي چند دوست خود با ترفند زيرکانه اي با نقاب بر چهره آهسته به دختر قرباني نزديک مي شود. دختر از همه جا بي خبر که به گفته خودش با پدر و مادر پيرش زندگي مي کرد به خاطر کمبود مهر و محبت اسير پسر فريبکار مي شود و خود را وارد يک رابطه عاشقانه يک سويه مي کند. پسر زخم خورده بعد از مدتي که اعتماد دختر ساده لوح را جلب مي کند براي گرفتن انتقام دختر را به لانه شيطاني اش مي کشاند. او تعريف مي کند: زماني که با خوشحالي پا در خانه شيطاني او گذاشتم چند دقيقه بيشتر طول نکشيد که او و ۲ دوستش به من حمله ور شدند. دختر بعد از اين اتفاق تلخ با يک دنيا افسوس و حالي نزار راهي خانه اش مي شود اما از شدت غصه و ترس به خاطر عواقب و برخورد تند خانواده اش لب به سخن باز نمي کند.دختر دل شکسته بعد از آن دچار ناراحتي روحي و رواني مي شود و پدر و مادر وي هم به خاطر فاصله سني زيادي که با دخترشان داشتند با او کاري نداشتند. دوباره بعد از چند صباحي داستان تکرار مي شود و گويا پسر کينه اي که هنوز از ماجراي رفتار برادر او و دوستانش دلش آرام نگرفته است بار ديگر با کمک يکي از دوستان ديگرش دختر را با ترفندي جديد به دام مي اندازد و ماجراي قبلي سر او تکرار مي شود. دختر که بعد از رو دست خوردن براي بار دوم از پسر شيطان صفت اعصاب و روانش به هم مي ريزد به مصرف قرص اعصاب روي مي آورد. او به جاي انتخاب راه درست و کمک گرفتن از قانون و بازگشت به پناهگاه امن خانواده، راه اشتباه خودش را هر بار تکرار و خودش را بيش از گذشته در لجنزار هوس غرق مي کند. دختر با چشماني اشک بار مي گويد: از يک طرف اعصابم به هم ريخته بود و از طرفي ديگر به خاطر کهولت سن پدر و مادرم اصلاً حرف هاي يکديگر را نمي فهميديم، براي همين بدجور تشنه محبت بودم و به دنبال يک تکيه گاه امن خيالي مي گشتم. هر بار بعد از بازگشت نزد خانواده، آن ها مرا در تنگنا قرار مي دادند تا دست از آبروريزي بيشتر بردارم اما خودم را به در و ديوار مي کوبيدم و از گفتن حقيقت وحشت داشتم». دختر کم سن و سال به يک دختر فراري تبديل مي شود و روزي با برداشتن کارت بانکي پدرش از خانه فرار مي کند. بعد از اين ماجرا دوباره در تله يک پسر سوء استفاده گر ديگر مي افتد. دختر گم شده در تاريکي نه تنها درخواست کمک مالي از پسر به اصطلاح دل باخته اش نمي کند بلکه برعکس براي جلب اعتماد وي اقدام به برداشت پول از حساب بانکي پدرش مي کند. او با صدايي لرزان مي گويد: «بعد از فرار از خانه خيلي احساس تنهايي و کمبود محبت مي کردم براي همين در تله يک نفر ديگر افتادم. پسر چرب زبان وقتي ديد تنها هستم به بهانه آشنايي بيشتر براي ازدواج مرا چنان مجذوب خود کرد که براي او با پول پدرم کادو و سوغاتي مي خريدم تا در خيال واهي خودم با اين کار اعتمادش را به خودم جلب کنم تا شايد با هم ازدواج کنيم. اين ماجرا و سوء استفاده پسر حيله گر از من مدتي ادامه پيدا کرد تا اين که به خاطر پيامک هاي برداشت بانکي که براي پدرم ارسال مي شد او به ماجرا مشکوک شد. پدرم از پليس کمک مي گيرد تا ببيند چه کسي پشت برداشت هاي غير قانوني از حساب بانکي اش است. با رديابي پليس خيلي زود هويت برداشت کننده مشخص و پدر متوجه اصل داستان مي شود. وقتي دختر فراري دستگير مي شود به ناچار همه اتفاقات گذشته را براي آن ها بازگو مي کند و متهمان هم در چنگال قانون گير مي افتند تا به سزاي اعمال شان برسند. دختر رنگ به رخسار نمانده مي گويد: وقتي دستگير شدم مجبور شدم همه رازهاي تلخ گذشته را فاش کنم. بعد از آن پدر و مادرم ديگر حاضر نشدند مرا بپذيرند و از طرفي خودم هم زياد راغب نبودم با آن ها زندگي کنم چون اعتبار و حرمتي پيش آن ها نداشتم. وقتي بي پناه و بي مکان شدم به ناچار به يک نهاد حمايتي و دولتي پناه بردم تا ببينم براي آينده ام چه تصميمي مي توانم بگيرم. هر چه بود اين اتفاق پايان خوشي نداشت و حالا تا پايان عمر بايد سرافکنده و شرمسار باشم. ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره