چرا سن 20 سالگی حساس است؟!
خراسان/ وايل دهه سوم زندگي، همزمان است با ورود به دورهاي با نيازها و مسئوليتهاي جديد که مديريتشان نياز به فراگيري يک سري مهارتها دارد. «اي کاش وقتي 20 ساله بودم، ميدانستم که ...»، شايد شما هم اين جمله را از افرادي که دوره ميان سالي را ميگذرانند يا وارد دوره پيري شدهاند، شنيده باشيد. معمولا رسانهها و به خصوص در فيلمها، دهه دوم زندگي را هميشه سالهاي پرسهزني بيهدف و خوشگذراني نشان ميدهند، در حاليکه حقيقت وراي آن است و دهه دوم زندگي افراد، دهه بسيار مهم و سرنوشتسازي است. به طور کلي، پايان دهه دوم و اوايل دهه سوم زندگي، همزمان است با ورود به دورهاي با نيازها و مسئوليتهاي جديد. در ادامه به مهارتهايي اشاره ميکنيم که بهتر است اگر هنوز 20 ساله نشدهايد، زودتر برنامهريزي کنيد تا قبل از ورود به دهه سوم زندگيتان، آنها را فرا بگيريد و آينده بهتري براي خودتان رقم بزنيد. زمان کشف استعدادتان رو به پايان است اولين مهارتي که يک فرد تا قبل از 20 سالگي بدون شک بايد ياد بگيرد، اين است که بتواند استعداد خود را تشخيص دهد و زمينه تحصيلي و شغلي خود را متناسب با استعداد و علايقش انتخاب کند. اما شناسايي استعدادها چگونه صورت ميگيرد؟ تعريف ساده استعداد: «مهارتي را کشف کنم که بتوانم سريعتر و با زحمت کمتري نسبت به ديگران فرا بگيرم.» براي شناسايي استعدادها چندين راه وجود دارد که در اينجا به چند مورد اشاره ميکنيم: 1- به موسسات و مشاوران داراي صلاحيت مراجعه و طي يک فرايند علمي بررسي کنيد در چه حوزههايي استعداد داريد. 2- خاطرات دوران کودکي و نوجواني خود را بررسي کنيد و ببينيد در بين همسن و سالهاي خود، در چه زمينهاي توانايي بيشتري داشتهايد که بتوانيد آن را به زمينهاي براي کسب درآمد تبديل کنيد. آيا کشف استعداد در اين شرايط اقتصادي فايده اي دارد؟ ممکن است خيلي از والدين و افراد با خواندن مطالبي در خصوص اينکه استعداد خود را چگونه کشف کنيم، اين سوال برايشان به وجود آمده باشد که در شرايط اقتصادي فعلي، حال اگر من توانستم استعداد خود را کشف کنم، چه اهميتي دارد؟ آيا بازار کار به اين استعداد من اهميت خواهد داد؟در اين باره بايد گفت وقتي يک استعداد خود را رشد و توسعه بدهيد، به مهارتي تبديل ميشود که ميتواند براي شما امتيازاتي را به همراه داشته باشد اما داشتن استعدادي خاص در يک زمينه، در دنياي رقابتي امروز منجر به تمايز شما از ديگران نميشود زيرا هر مهارتي که داشته باشيد، افراد بسياري هستند که دقيقا مهارتهايي شبيه شما دارند. به همين علت علاوه بر استعداد خاص، بايد مهارتهايي متناظر با آن استعداد را در خود پرورش دهيد تا بتوانيد نسبت به ديگران مزيتي رقابتي براي ورود به دنياي کسب و کار داشته باشيد. براي اين موضوع، از اصطلاح سبد مهارتها استفاده ميکنيم. اين که در سبد خود چه مهارتهايي را بايد بگنجانيد نياز به مطلبي جداگانه دارد زيرا هر نظريهپردازي بر اساس گمان خود مهارتهاي متفاوتي را مطرح مي کند اما به نظر مي رسد براي شروع، خوب است به فهرست ده گانه مهارتهاي زندگي که توسط سازمان بهداشت جهاني ارائه شده است، نگاهي بيندازيد و توسعه اين مهارت ها در زندگي خود را در اولويت قرار دهيد. نقشه زندگي خود را ترسيم کنيد در خصوص اهميت هدفگذاري مطلب زياد شنيده و خواندهايد و قصد نداريم در اين جا تکرار مکررات داشته باشيم اما يکي از مهارتهايي که قبل از ورود به دهه سوم زندگي بهتر است بياموزيد، اين است که بتوانيد برخي از اتفاقات مهم زندگي خود را در طول 10 سال آينده مشخص کنيد که قرار است چه زماني اتفاق بيفتد. مثلا دانشگاه چه زماني تمام شود؟ آيا ادامه تحصيل مي دهيد يا مي خواهيد وارد بازار کار شويد؟ آقا پسرها چه زماني مي خواهند سربازي بروند؟ در چه محيط شغلي ميخواهيد مشغول کار شويد؟ چه زماني ميخواهيد ازدواج کنيد؟ چه زماني ميخواهيد صاحب فرزند شويد؟ و سوالاتي از اين دست. تفکر راهبردي در زندگي داشته باشيد تفکر راهبردي همچنانکه از نامش پيداست، قرار است شيوهاي بهتر براي فکر کردن را به ما بياموزد و به ما کمک کند منابع خود را بهتر ببينيم و ارزيابي کنيم و بتوانيم از فرصتهايي که در محيطمان وجود دارد، بيشترين بهره را ببريم. برخي از آيتمهاي تفکر راهبردي عبارتند از : 1- مديريت زمان: يکي از مهم ترين موانع راهبردي فکر کردن و راهبردي عمل کردن، نداشتن زمان است. ما آن قدر در روزمرگيها و حجم زياد کارها و فعاليتها غرق ميشويم که زماني براي فکر کردن در مقياسهاي بزرگتر و بلندمدتتر پيدا نميکنيم. وقتي در طول روز مجموعهاي از کارهاي روزمره ما را درگير خود ميکند، نميتوانيم به اهداف بلندمدتتر فکر کنيم. بنابراين براي داشتن تفکر استراتژيک در اولين قدم، بايد بتوانيد اهداف بلندمدت، ميانمدت و کوتاهمدت خود را در بستر زمان مشخص و براي رسيدن به آنها برنامهريزي کنيد. 2- داشتن اولويتبندي: وقتي در زندگي همه چيز براي شما اهميت داشته باشد، مانند اين است که هيچ چيز براي شما اهميت ندارد. قبل از شروع برنامهريزي، اولويتهاي خود را مشخص کنيد. 3- همسو کردن فعاليتها: در زندگي فردي، همسو بودن به اين معناست که فعاليتهاي مختلف ما بايد به تقويت يکديگر کمک کنند يا لااقل يکديگر را تضعيف نکنند. 4- داشتن شاخصهاي مناسب: اگر در زندگي خود ميخواهيد بهبودي را احساس کنيد، لازم است بتوانيد از اعداد و ارقام و شاخصهاي درست و مفيد استفاده کنيد، در غير اينصورت هيچوقت نميتوانيد معيار درستي از پيشرفت خود را به دست آوريد. مثلا اگر هدف بهبود سلامتي خود را در نظر داريد، به جاي اينکه بگوييد من ميخواهم ورزشکار شوم، بگوييد من ميخواهم در روز 10 دقيقه ورزش کنم و به مرور آن را به روزي 30 دقيقه برسانم. 5- شفاف بودن جهت کلي حرکت: تا ندانيم مقصد کلي کجاست و مسير کلي حرکت چگونه است، گرفتار پيچوخمهاي روزمره زندگي ميشويم. بدون چشمانداز، کار و زندگي مانند قطار شهربازي ميشود يعني اوج و فرود و ترس و هيجان و لذت دارد اما در نهايت در همان نقطه اوليه پياده مي شويم. نويسنده : مهدي خراساني|کارشناسارشد روانشناسي باليني