«رحیمه»، بلوچی خلاق و خستگیناپذیر
خراسان/ گفت وگو با کتابدار برگزيده سال 97 و 98، احياگر ميراث فرهنگي يک روستا وکسي که خانه مادربزرگش را به موزه-کتابخانه تبديل کرده است در کوچه پس کوچههاي يکي از روستاهاي استان سيستانوبلوچستان، خانمي ۲۹ ساله با هزار اميد و آرزو، دست به زانو گرفته تا براي پيشرفت و آرامش مردم سرزميناش تصميمهاي بزرگي بگيرد. انگار او هر روز کلمه پيشرفت را در ذهنش مرور ميکند. هرچند به دليل کم توجهي و محروميت ها، به نظرمي رسد که سخت باشد اهل سيستانوبلوچستان بودن و پيشرفت کردن در آن اوضاع مالي و شرايط زندگي. ظاهرا آنجا کماند زناني که به دنبال آرزوهاي شان بروند و بعضيهاي شان واهمه دارند که از علايقشان حتي حرف بزنند چه برسد که براي رسيدن به آنها، تلاش کنند. دل «رحيمه» اما روشن است به آينده فرداي خود. کتابهاي انگيزشي که مورد علاقهاش است و ميخواند، او را هر روز بيشتر به رويايش نزديک ميکند. «رحيمه پرويزپور» يکي از افرادي است که روحيهاي توقفناپذير چون آب روان دارد. او متولد روستاي ابتر از توابع ايرانشهر استان سيستانوبلوچستان است. مهندسي رايانه خوانده و از همان بچگي دل در گرو کتابوکتاب خواني داشته است. ماجراي پر فراز و نشيب زندگي اين زن را که کتابدار برگزيده سال 97 شده و سالهاست که خانه مادربزرگش را کتابخانه و موزه روستا کرده، در پرونده امروز زندگي سلام از زبان خودش بخوانيد. نقطه عطف زندگي «رحيمه» «رحيمه پرويزپور» در خانوادهاي بزرگ شده که کتاب خواني يکي از رسوم اعضاي آن بوده و از کتاب به عنوان يک هديه خوب و جذاب، ياد مي شده است. شايد به همين دليل هم بوده که چند سال پيش، وقتي او تصميم به ثبتنام در شوراي شهر ميگيرد آن هم به عنوان اولين زني که از اين روستا پا به کارزار انتخابات گذاشته با مخالفت خانواده روبه رو نميشود. خودش درباره حال و هواي آن روزها ميگويد: «من در 20 سالگي ازدواج کردم و همسرم اولين کسي بود که براي تمامي پيشنهادهايم، موافقتش را اعلام ميکرد. زماني که تصميم من براي نامزد شدن در شوراي شهر قطعي شد، در راه رسيدن به سالن ثبتنام شورا نگاههاي سنگيني را حس ميکردم و مردان با چشماني گرد و متعجب نگاهم ميکردند. بعد از آنکه خبر ثبتنام يک زن براي شورا به گوش مردم روستايمان رسيد، برخي از زنان تشويق شدند و آنها نيز ميخواستند ثبتنام کنند و اين اولين قدم موفقيتآميز من بود که نقطه عطفي در زندگيام شد. همين که باعث شده بودم عدهاي خودشان را باور کنند و جرئت پيدا کنند تا به ميدان عمل بيايند، برايم مشخص ميکرد که راه را درست پيش ميروم، اما همان طور که انتظار داشتم، تصميم من موافقها و البته مخالفاني هم داشت. براي اولين بار در طول تاريخ، نام يک زن در فضايمجازي روستا پخش شده بود و قبول اين موضوع براي جامعه سنتي ما سخت بود، چه برسد عکس يک زن نيز تيتر روزنامهها و سايتها شود. از روز دومي که نام من در فهرست نامزدهاي شورا رفت، سازهاي مخالف از طرف بزرگان طايفهمان و حتي عموهايم شنيده شد و هر بار يک نفر به خانهمان ميآمد و با پدر و برادرانم صحبت ميکرد تا من را از نامزد شدن منصرف کنند. شب انتخابات يکي از بزرگان طايفهمان آمد و بر اساس يک رسم بلوچي پيش پدرم ريش گرو گذاشت که او ضمانت کند و خانوادهام نگذارند تا اسم من در فهرست انتخابات شورا ديده شود. من با احترام بسياري که براي بزرگ طايفهمان قائل بودم، تصميم به کنارهگيري گرفتم و تمام برنامه و هدفهايم را رها کردم. خيلي دوست داشتم به بانوان روستا کمک کنم و با هم دست به کارهاي عمراني و فرهنگي بزنيم و آباداني را معنا کنيم اما نميخواستم طايفهام آزرده خاطر باشند و با تمامي اين حرف و حديثها دلزده نيز شده بودم. به جاي نااميدي تصميم گرفتم که با وجود همه مشکلات پيش رو، راه ديگري را براي خدمت به مردم و به ويژه زنان و کودکان سرزمينم انتخاب کنم.» کتابها صدايم زدند! بعد از انصراف از شوراي شهر، فکر تاسيس کردن يک کتابخانه از اولين پيشنهادهايي بود که به ذهن رحيمه رسيد. او با وجود انسي که به کتابهاي خود داشت و اينکه نبود يک کتابخانه در روستا را مشکلي اساسي ميدانست، تصميم خودش را براي تاسيس يک کتابخانه گرفت اما مشکل جا داشت! رحيمه در اين باره ميگويد: «بعد از انصراف از شورا، انگار کتابها صدايم زدند چون خيلي زود پيشنهاد تاسيس کتابخانه خانگي را به مسئولان روستا دادم. دهيار محترم روستا خوشحال شد و استقبال کرد اما براي مکان تاسيس آن، مشکل داشتيم. مادربزرگم سالها قبل فوت کرده و خانهاش بياستفاده و خالي مانده بود. از طرفي مکاني براي کتابخانه پيشنهاد نشد و من به فکر بازسازي خانه مادربزرگم افتادم که بافت سنتي داشت. شايد باور نکنيد اما کتابخانه ما در شروع حدود 100 جلد کتاب داشت که آن هم با کمک دوستانم جمع شد. برايم مايه شگفتي بود که با وجود اين تعداد بسيار کم کتاب با استقبال بينظيري از سمت کودکان و نوجوانان روستا مواجه شديم و هفته اول 20 نفر را ثبتنام کرديم و به مرور و در مدت زمان کوتاهي روزانه 120 تا 150 مراجعه کننده داشتيم. اولويت ثبتنام براي من، کودکان و نوجوانان بودند. بنابراين با توجه به علاقه کودکان به کتاب و نياز حياتي که داشتند، شروع به تشکيل کمپينهايي براي جمع کردن کتابهايي کرديم که مناسب سن 5 تا 18 سال باشد. استقبال قابل توجه بچهها به دليل کمبودهايي بود که در زندگيشان حس ميکردند. بچههايي که غير از روستا و خانهشان با دنياي اطراف آشنايي نداشتند و خواندن کتابهاي علمي و انگيزشي، حالشان را خوب ميکرد». راهاندازي موزهاي جالب جذاب و زيبا پرويز پور که انگار سرش براي انجام کارهاي متفاوت درد ميکند، درباره راهاندازي موزه در خانه مادربزرگش ميگويد: «وقتي کار بازسازي خانه قديمي و بافت خشتي، گلي و سنتي مادربزرگم را شروع کردم با انبوهي از اشياي خيلي قديمي که متعلق به ايشان بوده است، مواجه شدم. با خودم گفتم حيف است اين ميزان از قدمت و تاريخ ،گوشه خانه خاک بخورد. تصميم گرفتم اين اشياي ارزشمند را بهعنوان قسمتي از کتابخانه که معرف فرهنگ بومي-سنتي روستاست در قالب يک کلکسيون اشياي قديمي در معرض نمايش بگذارم. بعدها با بازديد مدير ميراث فرهنگي، پيشنهاد موزه کتابخانه را دادم که بسيار مورد استقبال قرارگرفت. خوشبختانه بعد ازاجرايي شدن ايده موزه، اين اقدام نه تنها مخالفتي پيش نياورد بلکه خيلي از مردم روستا اشياي قديمي خود را به موزه اهدا کردند. حالا ما در ابتر يک موزه جالب و زيبا داريم. موزهاي که از لباس عروسي مادربزرگم تا وسايل قديمي پدران و پدربزرگان مردم روستا را در دلش جا داده است. اسم موزه- کتابخانهمان را «پُلين بهار صد گنج» گذاشتم. پلين در زبان بلوچ به معناي گلهاي بهاري است و کتابخانهمان همچون بهاري است که در دل روستا باقي خواهد ماند.» ترويج کتاب خواني به صورت خانه به خانه «در روزهاي ابتدايي راه انداختن کتابخانه، من با يک سبد کتاب، کار ترويج کتاب خواني را بهصورت رفتن خانه به خانه شروع کردم. کتابخانه به صورت رايگان براي عموم مردم بود و با پيشرفت آن خيراني که از وجود کتابخانه باخبر شدند، کمک کردند و بعضي نويسندگان هم کتابهاي خود را رايگان به ما اهدا کردند»، پرويزپور با اين مقدمه ميگويد: «من اين تلاشهايم را لطف نميدانم بلکه هديهاي است رايگان براي بچههايي که شايد نتوانند حتي تغذيه روزانه خودشان را تامين کنند اما به دانستن بيشتر علاقه دارند. افراد بزرگ سالي بودند که به دليل زبان محلي سيستانوبلوچستاني، حتي نميتوانستند روخواني کنند اما دوست داشتند کتاب بخوانند و لذت آن را تجربه کنند. ما با برگزاري کلاسهاي کتاب خواني و امانت دادن کتاب به بچهها باعث شديم تا آنها هم با زبان فارسي آشنا شوند و بتوانند همه نوشتهها و کتابهاي فارسي را بخوانند. در اين بين، هر سال جشنوارهاي از طرف وزارت ارشاد و نهاد کتابخانههاي عمومي کشور با نام جشنواره روستاها و عشاير دوستدار کتاب برگزار ميشود و فعاليتهاي روستاهايي را که امور کتابخانهاي ويژهاي داشته باشند داوري مي کنند و عنوان روستاي برگزيده دوستدار کتاب کشور را به نفر اول آنها ميدهند. از روستاي ما در اسفند سال 1397 بعد از ارسال رزومه خود براي اينکه توانسته بود با خلاقيت، اکثريت کودکان و نوجوانان يک خطه از کشور را علاقهمند به مطالعه کند، تجليل شد و من هم به عنوان کتابدار برگزيده سال 97 انتخاب شدم. هدايايي که در پايتخت به کتابخانه ما داده شد، توانست نام ما را ماندگار کند. همچنين در سال 98 من به عنوان کتابدار برگزيده استان انتخاب شدم تا شايد الگويي باشم براي روستاييان ديگر که تلاش کنند و به کسب اين مقام برسند.» زنان روستايمان را کارآفرين کردم رحيمه از جوانان ميخواهد که اهدافشان را تنها در ذهن نگه ندارند و به دنبال آن بروند تا نه تنها به خود بلکه به جامعهشان خدمت کرده باشند. او افسوس ميخورد که جوانان امروزي فقط به مشکلات فکر ميکنند و ميگويد: «براي من هيچ چيزي بهتر از کتاب نبود تا راهنماييام کند و با کل دنيا ارتباطم دهد. بعدها متوجه شدم ديگران نيز همينطورند به ويژه براي روستايي که از امکانات به دور است،کتاب احساس خودباوري دروني براي مردمش ايجاد ميکند. در اوايل و بعد از تاسيس کتابخانه، فکر ميکردم به هدفم رسيدم اما ديدن زناني هنرمند و سختکوش، جرقه ديگري در ذهنم روشن کرد. همه ما ميدانيم زنان روستايي در عرصه هنر يکي از بهترينها هستند و توانستهاند هنرهاي بومي خود را سينه به سينه منتقل کنند و اگر شرايط مناسب باشد، هنرمندي قهار ميشوند که چشمهاي مردم دنيا را به توانمنديهايشان خيره خواهند کرد. من با هماهنگي سازمان بانوان بلوچ توانستم کتابهاي مورد نياز خانمها درباره مهارتهاي زندگي هم در کار و هم در خانواده را تهيه کنم. با هماهنگي صندوق امور جهاد کشاورزي، توانستيم حدود 40 نفر از روستاييان را با دادن وامهاي کم بهره به خود باوري برسانيم و براي کساني که صنايع دستي بلدند، کارآفريني ايجاد و محصولاتشان را به استانهاي ديگر ارسال کنيم. هم اکنون بيش از 30 کار آفرين فعال داريم و روز به روز به تعدادشان افزوده ميشود». صنايعدستي روستايمان احيا شد اين زن موفق در قسمتي از صحبتهايش درباره اين ميگويد که چگونه «دهتوک»، عروسک محلي سيستانوبلوچستاني باعث جذب کودکان به کتابخانه ميشود: «قبل از شروع کار در موزه توسط يکي از دوستانم که از بانوان فعال و دغدغهمند شهرستان ايرانشهر است با عروسکهاي سنتي موسوم به «دهتوک» که قدمتي چند صد ساله داشتند و تقريباً در بين مردم بلوچستان روبه فراموشي رفته بودند، آشنا شدم. در ادامه با پشتکار و برنامهريزي، گروهي از بانوان علاقهمند تشکيل داديم و از طريق مادربزرگان در شهر و روستاها درباره اين عروسکها تحقيق کرديم تا توانستيم نمونههاي قديمي اين عروسک را با همکاري کارشناس ميراث فرهنگي احيا کنيم و اين يک اتفاق بزرگ در زندگي من بود.» بلوچ خستگيناپذير است کارهاي خير و فعاليتهاي پرويز پور تنها مرتبط با کتابخانه، صنايع دستي، کارآفريني و ... نيست بلکه حتي در بازيافت زبالههاي استان هم فعال است. او ميگويد: «مواد دور ريختني مانند پلاستيک و شيشه و سبدهاي حصيري که بعد از برداشت خرما به وفور يافت ميشود، يکي از اصليترين زبالههاي روستاي ما به حساب ميآيد که قابل بازيافت است. حصيرها قابل شستوشو و انعطافپذيرند. سبدهاي بزرگياند که فضاي بزرگي دارند و مکان مناسبي براي نگهداري خوراکي يا پارچه و انواع نخاند. بازيافتهاي پلاستيکي که ميشود با آنها کاردستي درست کرد هم نبايد دور ريخته شود. به نظرم همين که کودکان و زنان روستا چند دقيقهاي در هفته پيادهروي ميکنند و با شعار حفظ محيط زيست، طبيعت سبز اين منطقه را زنده نگه ميدارند ارزش معنوي بالايي دارد. ما تغيير رفتار کودکان در جلوگيري از توليد زباله را لمس ميکنيم و در تربيت و طرز فکرشان تاثير زيادي داشته است. بلوچ خستگيناپذير است و پيشنهادم به تمامي بانوان سرزمينم اين است اگر هدفي دارند مدارا و سازش کنند تا به مرور زمان مشکلشان حل شود. اين ثابت شده است که زنها در مديريت زندگي موفق بودهاند پس بايد فرصتي دهيم تا پا به پاي مردان در روستاها کار کنند و با فکر باز خود پيشنهادهاي خلاقانه و گرهگشا بدهند. اگر در روستايي هستند که امکانات کم است، با استفاده از فضايمجازي که ارتباط را گسترده کرده، خيران را پيدا کنند و کار خود را هر چند با بودجهاي کم براي خدمت به مردم شروع کنند.» نويسنده : محدثه فيروزبخت | خبرنگار