در ذهن دختران نوجوان چه می گذرد؟
شهرآرا آنلاين/ دختران نوجوان زيادي در روايت کردن زندگي شان به کرات به اين مسئله اشاره ميکنند که آنان حق دارند در زندگي اجازه داشته باشند به کشف جهان بپردازند و گاهي تجربه گرا بودنشان از سوي جامعه پذيرفته شود. حق دارند از فضاهاي شهري سهمي داشته باشند تا بتوانند در شهر با امنيت و آسايش در کنار گروه همالان خود به تجربه زندگي اجتماعي بپردازند. قرار مصاحبه گذاشتهايم تا زندگياش به عنوان يک دختر نوجوان را برايم روايت کند. آرام است و هيجانزده، مصمم و مردد. جميع تضادهاست. تبلور روشني از روزهاي متلاطم نوجواني که هر انساني يک بار آن را تجربه کرده است، تلاشي به سوي ساختن و شدن و شکل بخشيدن، تلاشي براي تبديل رؤياها به اهداف و دستيابي به موفقيت و احساس رضايتمندي. فرايندي براي کشف خود، درک خود، شکل بخشيدن به ذهنيت خود، فراگرفتن شيوه تعامل و ارتباط براي ورود به زندگي مستقل اجتماعي در جواني. چشم هايش از غم لبريز و افق نگاهش در دوردست پنجره اتاقش ناپيدا ميشود. لبريز از رؤياهايي است که ميگويد بايد آنها را تحقق بخشد تا بتواند زندگي اش را آن طور که ميخواهد رقم بزند. ميگويد يک بار فرصت زندگي به آدم داده ميشود، پس بايد تلاش کند تا به آنچه شايسته اوست برسد. قفسه کتاب هايش را نشانم ميدهد و ميگويد: اين دنياي من است، دنيايي که قرار است با آن آينده ام را بسازم. کتب درسي و جزوههاي کمک درسي و بين آنها يک لوبياي جوانه زده در خاک. ميپرسم: اين لوبيا نماد رشد است؟ ميگويد من اين لوبيا هستم و ميخندد. بايد خاک جهل را بشکافم. ميپرسم: تا کجا؟ ميگويد: تا جايي که بتوانم خودم را به ديگران ثابت کنم و قدرتمند شوم. تا جايي که ديگر کسي نتواند جلو تبديل شدن من را به آن آدمي که ميخواهم بگيرد. ميپرسم: چه کسي جلوي تو را گرفته است؟ ميخواهي چگونه زندگي کني؟ ميگويد: همه، همه با من مثل بچهها رفتار ميکنند، مثل بچههاي پيش دبستاني يا مثل يازده ساله ها. کسي ما دبيرستانيها را باور نميکند. ما دخترها را که بدتر. چشم هايش برق ميزند و ميپرسد: شما هم وقتي دبيرستان بوديد به اينکه براي چه به دنيا آمده ايد و خدا کيست و کجاست فکر ميکرديد؟ شما هم به اينکه چرا در خانواده تان کسي شما را درک نميکند فکر ميکرديد؟ شما هم نميدانستيد چرا مردم خيلي از کارهاي معمولي را ميگويند زشت است يک دختر انجام دهد؟ ميدانستيد چرا دوست ندارند شما خودتان باشيد؟ خود واقعي تان؟ شما هم به اندازه من غمگين بوديد و ميخواستيد به همه نشان بدهيد که دبيرستانيها بزرگ شده اند و نبايد با آنها مثل کودکان رفتار کرد؟ شما هم ميخواستيد به مادرتان بفهمانيد که وقتي خودش به خاطر اينکه يک زن است از خيلي رؤياهايش دور مانده است بايد شما را درک کند؟ درک يک زن از يک زن؟ دل پردردي دارد و نگاهي شکوه گر، اما اينها مانع از فوران شور تغييرخواهي اش نيست. آه ميکشد و ميخندد و با طنازي ميگويد و ادامه ميدهد: اما من کم نميآورم. به خودم و همه ثابت ميکنم که من هم براي زندگي، حق و حقوق خاص خودم را دارم. پدر و مادرم بايد متوجه شوند که دوستشان دارم، اما بايد براي زندگي خودم، خودم تصميم بگيرم. من رؤياهاي تازهاي دارم که با نسل آنها متفاوت است. من تحصيل کرده ام و دنيا در حال تغيير است. ديگر کسي زنان را گوشه پستو نگه نميدارد. امروزه دخترها هم حق دارند در جست وجوي آن چيزي باشند که شايسته آن هستند. حق دارند مطالبه گر حقوق اجتماعي شان باشند. حق دارند بخواهند در فعاليتهاي مختلف مشارکت داشته باشند. حتي حق دارند که به عنوان يک شهروند از همشهريهاي خود بخواهند که به آنها اهميت بدهند و به آنان کمک کنند تا زندگي را بهتر بفهمند. حق دارند در خانواده شان ديده شوند، به رسميت شناخته شوند، تا بتوانند سهم خودشان از زندگي و جامعه را بگيرند، تا بتوانند حتي به ديگران هم کمک کنند تا آنان هم بتوانند به اهدافشان برسند و رضايتمند شوند. چرا جامعه او را کودک قلمداد ميکند؟ او ميگويد و من فقط يک شنونده فعال باقي ميمانم تا بدانم که اين انسان اجتماعي سرشار از شوق زندگي را چه سنجشها يا محدوديتهايي گاهي به چشمهاي غمگين و حنجرهاي به بغض نشسته تبديل ميکند. او هم انگار يک گوش شنوا کم داشته است. روايت گستردهاي از زندگي اش را برابر من ارائه ميدهد، روايت گستردهاي از تعاملهايي که خوب بوده اند و شکوفنده استعدادهايش و روايتهايي که سد شده اند و متوقف ساخته اند در جاهايي که حق نبوده است که او متوقف شود، جاهايي که واقعيتهاي زندگي اجتماعي حکم ميکرده است او بتواند به رسميت شناخته شدنش از سوي جامعه بزرگتر اعم از مدرسه، مربيان، خويشاوندان، دولت و ... را تجربه کند. اما با محدوديتهايي روبه رو شده است که از قدرت درک و شناخت او خارج بوده اند. اغلب بزرگ سالان که نماي چندان دقيقي از نوجواني شان را به خاطر ندارند، در برابر تعامل با نوجوان به سخن گويي متکلم وحده تبديل ميشوند که ميکوشند تمام تجارب خود از زندگي و يافتههاي چهل وپنجاه ساله شان را در قالب نصيحت و پنددهي و روش زندگي آموزي، به ذهن نوجوان تحميل کنند. نکته مهم در اين فرايند اين است که در بيشتر موارد، والدين، مربيان يا مخاطبان بزرگ سال نوجوان، از تحميلي بودن گفتگوهاي دلسوزانه شان ناآگاه اند و انتظار دارند نوجوان در حالي که آنان را به عنوان بزرگ تر، مريد يا مشاور ميپذيرد سخنان آنان را چونان درّ گران بهايي آويزه گوش نمايد غافل از اينکه زاويه نگاه نوجوان زاويه کاوشگرانه است و به هر انتقال تجربهاي با يک علامت چرا واکنش ميدهد. چرا والدين او فکر ميکنند که او، چون بي تجربه است چيزي از زندگي درک نميکند؟ چرا جامعه او را کودک قلمداد ميکند؟ چرا همه سعي دارند تجربه هايشان را به او منتقل کنند؟ چرا کمتر کسي به او اجازه تجربه گرايي ميدهد؟ چرا حق و حقوق اجتماعي او از جانب ديگران کمتر رعايت ميشود و اغلب مورد غفلت قرار ميگيرد؟ چرا حقوقي که او منسوب به خود ميداند از سوي ديگران بزرگ سال به عنوان حقوق اجتماعي تعريف و پذيرفته نميشود؟ جوانه را به رسميت بشناس تا نهال شکل بگيرد دختران نوجوان زيادي در روايت کردن زندگي شان به کرات به اين مسئله اشاره ميکنند که آنان حق دارند در زندگي اجازه داشته باشند به کشف جهان بپردازند و گاهي تجربه گرا بودنشان از سوي جامعه پذيرفته شود. حق دارند از فضاهاي شهري سهمي داشته باشند تا بتوانند در شهر با امنيت و آسايش در کنار گروه همالان خود به تجربه زندگي اجتماعي بپردازند. حق دارند در خانواده مورد مشورت قرار گيرند و درباره تغييرات دروني و ظاهري منزل يا حتي سبک رفتارهاي ديگران با خودشان يا سبک معاشرتشان و تفريحات و زندگي مورد علاقه شان مورد سؤال براي تأمين شدن نيازمندي هايشان از سوي خانواده قرار بگيرند، اما آنان اگرچه نه در تمام موارد، اما اغلب اوقات از دست نيافتن به آنچه خود حقوق شهروندي و حقوق اجتماعي خود ميدانند گلهمند ند، گلههايي که گذرا نيست و با ته نشست در ناخودآگاه آنان به عنوان پيامدهايي پنهان در سبک رفتار آنان در بزرگ سالي مؤثر خواهند بود. اينکه چرا نظام آموزشي مهارت چگونه زيستن را به آنان آموزش نميدهد و چرا شهرداري براي آنان فضاهاي شهري خاص نوجوانان در نظر نميگيرد و چرا آدمها به عنوان هم وطن، شهروند و خانواده، در حالي آنان را در تعاملات اجتماعي ميپذيرند که کمترين توجهي در به رسميت شناختن آنان براي ابراز نظر، بروز خود اجتماعي، همراهي براي شکل دهي به هويت را در حق آنان اعمال ميکنند. شنونده فعال بودن در برابر مطالبات نوجوانان اگرچه گام مهمي براي پرورش سالم يک نسل خواهد بود، شايد گام اول اين باشد که در سادهترين امور مانند مصاحبت خواهي شنونده فعالي براي آنان باشيم. اين جزو حقوق اجتماعي و انساني هر فرد است که شنيده شود تا بتواند بگويد و بسازد و ساخته شود و بشنود. انسان يک موجود اجتماعي است و اولين حق اجتماعي او مشارکت داده شدن در تعاملات اجتماعي است. از امروز بيشتر حواسمان باشد بيشتر شنونده فعال باشيم. تا نشنويم، نميتوانيم مطالبات را بشناسيم و سازنده وارد ساخت و ساز دنياي سالم اجتماعي مان شويم. نوجوانان را جدي بگيريم و مصاحبت خواهي شان را به عنوان يک حق اجتماعي به رسميت بشناسيم. دکتر مهتاب علينژاد جامعه شناس