وابستگی چیست و چگونه زندگی ما را به بند میکشد؟
سواد زندگي/ انسان موجودي اجتماعي است. ما دوست داريم ديگران ما را تاييد کنند و براي همين چيزهايي را با ديگران به اشتراک ميگذاريم که آنها را خوشحال کند. انسان در تاييد ديگران احساس امنيت و حمايت را به دست ميآورد. اما اين تاييد تا چه زماني منطقي و سالم است. براي برخي افراد تاييد ديگران چندان مهم مي شود که عملا استقلال و شخصيت خود را از دست مي دهند و به مطيع يا بردۀ احساسي ديگري تبديل مي شوند. چنين روابطي هر چند در روابط عاطفي بيشتر مشهود است اما تنها به آن محدود نمي شود. وقتي ما تلاش مي کنيم تا هميشه اطرافيان خود را خوشحال کنيم يعني مدام در پي به دست آوردن تاييد آنها هستيم. اين به معني وابستگي ما به ديگران است.
تاکنون مطالعات مختلفي در بازه هاي زماني متفاوت و با توجه به فرهنگهاي مختلف پيرامون موضوع وابستگي عاطفي و احساس امنيتي که فرد به دنبال آن تجربه ميکند صورت گرفته است.
بر اساس پژوهشي که اخيرا توسط انتشاراتGuilford به چاپ رسيده است، 35 الي 40 درصد داوطلبان تحت مطالعه عنوان کرده اند که در روابط احساسي خود طي دوران بزرگسالي هيچ گونه امنيت رواني نداشته اند. اين در حالي است که 60 الي 65 درصد افراد، تجربياتي نظير امنيت، عشق و رضايت از زندگي مشترک را گزارش دادهاند. اما علت اين شکاف بزرگ آماري چيست؟ و ما در کدام دسته از افراد قرار مي گيريم؟
وابستگي چيست؟
افراد وابسته از نظر عاطفي نيازِ مداومي به محبت ، توجه و تأييد ديگران دارند. آنها به گونهاي غير منطقي از تنهايي و رها شدن ميترسند و اين ترس باعث مي شود آنها در روابط بين فردي خود افراد مطيع تري باشند.
آنها بر اساس الگويي از نيازهاي عاطفي زندگي مي کنند که خود قادر به برآوردن آن نيستند، بنابراين سعي مي کنند با برقراري پيوندهاي نامناسب با ديگران، اين نيازها را برآورده سازند. به عبارت ديگر ، آنها روابط انگلي و نامتقارن را توسعه مي دهند و اقدامات خود را با نسبت دادن آن به هدف حفظ رابطه توجيه مي کنند.
تأثير وابستگي بر بهزيستي روانشناختي
مشکل وابستگي بيش از حد به ديگران از نظر عاطفي اين است که اگر فرد توجه و محبت نامتناسب مورد نياز خود را بدست نياورد، شروع به ترديد غيرمنطقي در ميزان ارزش خود و ديگران ميکند که اين امر تأثير منفي بر عواطف فرد خصوصا عزت نفس بر جا ميگذارد. در اين شرايط فرد احساس مي کند که طرد و انکار شده و رها ميشود. غم ناشي از اين احساس طردشدگي بيش از حد شديد است، چندانکه ميتواند منجر به چرخهاي از پوچي عاطفي، نارضايتي مزمن و در نهايت افسردگي شود .
همچنين، ترس از تنها بودن باعث ميشود فرد براي جلوگيري از تنهايي دست به کاري زند که خود به اضطراب بيشتر ميانجامد. فردي که احساس طردشدگي ميکند از پيش بيني تنها ماندن، به شدت عصبي مي شود و ناگزير به سمت روابط ناسالم کشيده ميشود.
مطالعات نشان ميدهد اغلب افراد دچار آسيبهاي اجتماعي نظير اعتياد، فحشا و آسيبهاي رواني همچون اضطراب وسواسي، در خودماندگي و افسردگي افراد داراي وابستگي شديد عاطفي بودهاند و با قطع ارتباط به آسيبهاي اجتماعي و رواني دچار شدهاند.
وابستگي ريشه در کودکي دارد
جان بالبي روانشناس، روانپزشک و روانکاو بريتانيايي در يکي از کتب خود به نام "دلبستگي و فقدان" توضيح مي دهد که تجربه امنيت و يا عدم احساس آن به طرز عجيبي به پيوند عاطفي افراد با والدين خود در سنين کودکي و نوجواني مربوط ميشود. در واقع بخش مهمي از سطح وابستگي ما به همسر يا اطرافيانمان ريشه در دوران خردسالي دارد. دليل اين مسئله نيز کاملا مشخص است.
از لحظه اي که نوزاد متولد ميشود، براي عشق، آسايش، امنيت و غلبه بر پريشانيهاي روحي به والدين خود متوسل ميشود. به اين حالت "شمايل دلبستگي" يا همان "وابستگي" اطلاق خواهد شد. با توجه به مطالعهاي از انجمن روانشناسي آمريکا زماني که وابستگيهاي ما ميتوانند به گونهاي موثر از پس پريشانيهاي روحيمان برآيند، احساس راحتي و آسودگي ميکنيم. اين چرخه ميليون بار ديگر تکرار شده و به تدريج وابستگي را تبديل به قسمت ارزشمندي از زندگي ميکند.
اما والدين چه نقشي بر شکلگيري الگوهاي وابستگي فرزندان خود در دوران بزرگسالي خواهند داشت؟ طبق يافتههاي روانشناسان دانشگاه استنفورد، چگونگي برخورد پدر و مادر با کودک ميتواند تعيين کننده الگوي وابستگي منتخب وي باشد. براي مثال فرزندي را تصور کنيد که درگير يک چالش روحي شده است. اگر والدين به نياز او با حمايت پاسخ ندهند و احساساتش را سرکوب کنند، به احتمال زياد اين کودک در آينده وارد يکي از اين دو مسير خواهد شد: الگوي وابستگي افراطي به همسر در تمامي امور و يا بي اعتمادي 100 درصدي به کمکهايي که از جانب همسر و يا اطرافيان نزديک ارائه مي شود.
درباره الگوهاي وابستگي چه مي دانيم؟
بر اساس پژوهشي از محققان دانشگاه ايلينوي در اِربانا—شَمپِين، تفکرات، رويکردها و عواطف افراد نسبت به رابطه زناشويي خود علاوه بر تجربيات کودکي به شکل گيري الگوهاي وابستگي مشخص به صورت پايه و اساسي منتهي خواهند شد. اما اگر بخواهيم بيشتر وارد جزئيات علمي شويم، سبک وابستگي هر فرد به نحوه ارزيابي وي از دو فاکتور "اضطراب وابستگي" و "اجتناب از وابستگي" بستگي خواهد داشت.
اضطراب وابستگي گسترهاي از خفيف تا شديد را به خود اختصاص ميدهد و افرادي که درگير کفه سنگينتر آن هستند، نياز بالايي به دريافت تاييد از جانب همسرشان خواهند داشت. آنها همچنين تمايلي بالا و به گفته خود غير ارادي به وابستگي جسمي و عاطفي نسبت به ديگران خصوصا شخص همسر دارند. اجتناب از وابستگي نيز حالتي مشابه دارد و ميتواند از خفيف تا شديد متغير باشد. کساني که دچار وضعيت اجتناب از وابستگي شديد هستند، ويژگيهايي همچون عدم اطمينان به اطرافيان، بيميلي به ايجاد صميميت، اعتماد به نفس بيش از حد و گرايش به سرکوب نگرانيها يا احساسات شخصي خود را نشان مي دهند.
حال به نظر شما کدام دسته از افراد داراي الگوي وابستگي طبيعي و عادي هستند؟
با توجه به مطالعه اي که از طريق کتابخانه ديجيتال ساينس دايرکت قابل دسترسي است، فردي را ميتوان از ديدگاه الگوهاي وابستگي کاملا نرمال دانست که در هر يک از بازه هاي دو فاکتور مذکور وضعيت خفيف را به خود اختصاص دهد. در واقع آنهايي که امتياز پايينتري در تستهاي اضطراب وابستگي و اجتناب از وابستگي به دست آوردند نه تنها با راحتي بيشتري به ديگران اعتماد ميکردند، بلکه براي به اشتراک گذاري عواطف خود با همسرشان نيز دچار مشکل خاصي نبودند. از سوي ديگر مهارتهاي حل مسئله در اين دسته از شرکت کنندگان بالاتر بود و وابستگي افراطي يا بيمارگونه منجر به فروپاشي زندگي مشترک آنها نميشد.
چگونه از شر الگوهاي وابستگي مخرب رها شويم؟
طبق مطالعهاي که اخيرا به وسيله نمايه استنادي معتبر اسکوپوس منتشر شده است، الگوهاي وابستگي مردم طي ساليان زندگي نسبتا ثابت و پايدار است؛ اما باز هم قادر خواهيم بود با مديريت صحيح، يک الگوي وابستگي اشتباه و آسيبرسان را به الگويي ايمن تبديل کنيم. البته نميتوان انتظار داشت که چنين اتفاقي به سادگي رخ دهد. بايد توجه داشته باشيم که تغييرات بنيادي به ويژه در چهارچوبهاي ذهني انسان، نيازمند صرف انرژي و زمان طولاني خواهند بود.
در پژوهشي که از طريق انتشارات سيج به چاپ رسيده است، ميخوانيم که روند دگرگوني الگوهاي وابستگي با افزايش تدريجي سن، طي رويدادهاي مختلف زندگي و همچنين کسب تجربيات ارزشمند به مرور پيچيده تر از قبل خواهد شد. از اين رو بهترين حالت، آگاهي بخشي به والدين در راستاي تربيت فرزنداني موفق خواهد بود. کودکاني که تحت فشار و با چالشهاي روحي- رواني متعدد رشد نکرده باشند.
اما طبق مقالهاي از مجله روانشناسي خانواده براي آن دسته از افرادي که تاکنون موفق به تغيير نشدهاند، ازدواج و توسعه اهداف مشترک که احساساتي نظير عشق و احساس همکاري را زنده ميکنند از جمله موثرترين متدهاي اثبات شده براي حذف الگوهاي وابستگي مخرب به شمار ميروند.
و اما روش بعدي که حاصل تلاش علمي محققان دانشگاه جانز هاپکينز است، شامل مواجهه دراز مدت با کلمات و تصاوير القا کننده مفاهيم مثبت مانند عشق، امنيت، راحتي و ارتباط موثر است. بله به همين سادگي! هر روز براي خود واژه ها يا جملات انگيزه بخش بنويسيد و آنها را در معرض ديد قرار دهيد. علاوه بر اين مي توانيد ديوارهاي محل زندگي خود را به نقاشيها و تصاوير دلنشين آميخته با احساس اطمينان (مانند مادري که فرزند خود را در آغوش دارد) مزين کنيد.
نکته پاياني: باور داشته باشيد که شما تنها کسي که قرار است تمام زندگي خود را با او بگذرانيد. بنابراين، بهزيستي شما نه به تأييد ديگران، بلکه به خود شما بستگي دارد. اين بدان معناست که اولين شخصي را که بايد با اعمال خود راضي کنيد خودتان هستيد.
اما چه کاري ميتوانيد انجام دهيد تا خود را بيشتر دوست داشته باشيد؟ يک تمرين ساده اين است که هر روز کاري انجام دهيد که از نظر جسمي و رواني احساس خوبي به شما دست دهد. البته اين کار در ابتدا تلاش زيادي ميخواهد، زيرا بيشتر ما عادت نداريم که خودمان را معالجه کنيم، اما بمرور ميتوانيد احساسات مثبت را نسبت به خودتان تقويت کنيد و از اين طريق، جلوي قرباني شدن خود را در وابستگي عاطفي بگيريد. پس بيائيد ادامه دهيد و خود را دوست داشته باشيد!