اگر قرار باشد دوباره به دنیا بیایی، دوست داری دختر باشی یا پسر؟
جيم
بروزرسانی
جيم/ سوالش را چند بار توي ذهنم بالا و پايين ميکنم! «اگر قرار باشه دوباره به دنيا بياي دوست داري دختر باشي يا پسر؟» به نظرم يک جور قمار است! يک شرطبندي فوق حساس درباره سرنوشت جديد، هر چند تخيلي! به جوابش مطمئنم ولي مکث ميکنم و دلم ميخواهد منطقي باشم تا به شعاري بودن متهم نشوم! محکم جواب ميدهم: دختر! و از اين انتخاب بزرگ حتي يک ذره هم دلم نمي لرزد. چون خيالم راحت است که من عاشق دخترانگيام. نه اينکه توي عمرم حتي براي يک بار حرصم از دختر بودنم در نيامده باشد، نه! اما من دخترانگيام را دوست دارم به خاطر مهرباني و لطافتِ بي حد و حصرش! چون ميدانم که لمس لطافت دنيا در انحصار جنس من است! اما بايد اعتراف کنم که گاهي بين شلوغ و پلوغيهاي دنياي خودم، دلم لک ميزند براي دخترانگي کردن، براي دنياي رنگ و وارنگم! اگر شما هم با من هم دلايد، پس بياييد براي لطافت دنيايمان فکري برداريم!
دخترانگيتان را با دنياي رنگها به رخ همه بکشيد! با چند تا کادوي رنگ و وارنگ، بيمناسبت و غافلگيرکننده، دل داداشها را شاد کنيد! لازم نيست حتما يک چيز گران قيمت باشد! با يک عطر معمولي هم کارتان راه ميافتد!
راستي چند وقت ميشود که با دنياي دامنپوشي خداحافظي کردهايد؟ براي دل خودتان توي خانه، دامن پوشي را راه بيندازيد! اصلا دختر است و دامنِ چين دارش!
بي خيال رانندگيهاي آرتيستي و کم کردن روي پسرها! بابا ما دختريم! ما بلد نيستيم «سريع و خشن» باشيم! جنس ما لطيف است! مغز ما جاي اين کارها نيست! جاي محبت کردن و عاشقي است نه جاي با کفِ دست، فرمان چراندن!
دختر توي خانه باشد و دل يکي گرفته باشد؟! اصلا ميشود؟ حواستان به دل بقيه خانواده باشد. به اينکه خواهر کوچيکه اين روزها چه کار ميکند، اوضاع کسب و کار بابا چه طور است، مامان از صبح تا شب چه کارهايي ميکند و...
شما هم دلتان از ديدن بچههاي کوچولو و گوگولي، قنج ميرود؟! ارتباط با بچههاي کوچک، دختر را به لطافتش نزديکتر ميکند! همين روزها براي صفا کردن با اين موجودات برنامه بريزيد! يا براي کارهاي فوق برنامه مثل قصه گفتن و کاردستي به مهدکودکهاي اطرافتان سري بزنيد يا اينکه بچههاي فاميل را به يک بهانه دور خودتان جمع کنيد!
بابابزرگها و مامانبزرگها، توي اوج پيري و تنهايي، دلشان به نوههاي دختر خوش است! به دخترهايي که با يک گلدان شمعداني، سرزده سراغ خانهشان را ميگيرند، دخترهايي که هنوز هم خاطرهانگيزترين جا، برايشان کنج اتاق مادربزرگ است! بودن کنار آدمهايي که روي صورتشان پر از چروک است، حال دل آدم را خوب ميکند؟ آدم را پرت ميکند به دل خاطرات کودکي...
خواستم يادآوري کنم که توي خانه سالمندان هم خيليها منتظر دخترها هستند! دخترهايي که توي دستشان علاوه بر شاخه گل، مهرباني هم دارند!
بياييد براي يک بار هم که شده پيش مردها اعتراف کنيم که قبول! ما نميتوانيم مثل شما قوي و محکم باشيم! ما شکنندهايم! حساس حساس! اما ظرفيت دلمان براي دوست داشتنهاي ريز و درشت، تمامي ندارد! اين يکي را مطمئنيم که کم ميآوريد!