روزنامه شهروند/ علي صاحبي ديگر فقط بهعنوان يک روانشناس آکادميک در ايران مطرح نيست. در چندسال اخير سخنرانيها، کتابها و يادداشتهايش طرفداراني ميان دنبالکنندگان تحليلهاي فکري و فرهنگي ايران پيدا کرده. شايد نگاه واقعبينانه او به جامعه ايراني و تطبيق نظريات روانشناسان مطرح روز جهان با مصاديق و چالشهاي روزانه ايرانيان او را از يک نظريهپرداز صرف که پژوهش ميکند و کار استادياش را ميرسد متمايز کرده و پتانسيل او را در ساخت و گسترش گفتمانهاي نوين نمايان کرده. علاقه او به ادبيات فارسي و توجه عميقش به مثنوي مولوي و بهرهگيري از قصهها و تمثيلات آن کتاب ارزشمند در آموزههاي روانشناسان غربي نشان ميدهد او يک روانشناس-روشنفکر بومي است. دغدغه ما در اين گفتوگو نزديک شدن به راهکارهاي عملگرايانه و شدني بود براي آرامش رواني که نداريم. براي دستيابي به صلح در سرزميني که هر ايراني از صبح تا شب با خود و دنياي اطرافش ميجنگد و از شب تا صبح هم کابوس آن را ميبيند. آيا هنوز همه چيز به برنامههاي غلط مديريتي کلان جامعه برميگردد يا آيا هنوز کار کار انگليسهاست؟... گفتوگوي ما درست روز پس از سيزدهم فروردين انجام شد. روزي که اميد ما ايرانيان از روزهاي ديگر سال بالاتر است.
مسائل و گرههاي اصلي رواني ايرانيان امروز چيست؟ آيا علم روانشناسي در سبکها و مکاتب موجود، قدرت اصلاح پيچيدگيهاي مسائل رواني ايرانيان امروز را دارد؟ و آيا روانشناسي به تنهايي از پس ماجرا برميآيد؟
تحليلهاي متفاوت و گاه متعارضي درباره وضع کنوني هر جامعهاي بالاخص جامعه ايراني، چه کساني که در قلمرو جغرافيايي و چه آنهايي که در قلمرو فرهنگي ايران زندگي ميکنند، وجود دارد. هر نحله روانشناسي رويکرد خاص خود را دارد و بنابراين تحليل خاص خود. فرض کنيد اگر روانشناسي فرويدي يا پيرو نظريه تحليل رفتار متقابل يا از جنس رويکرد مبتني بر طرحواره باشد، رفتارهاي يک شخص تحتتأثير گذشتهاش، زمينه پرورش و فرهنگ او و نقش عوامل غيرقابل کنترل مثل والدين و آموزههاي غيرمستقيم اجتماعي را بررسي خواهد کرد. من مشکل اساسي ايران را چه درحال حاضر و چه قبل از سقوط سلطنت، «مسئوليتگريزي» ميدانم، يعني قبول نکردن مسئوليت در قبال نيازها و خواستههاي خود و قبول نکردن مسئوليت در قبال پيامدهاي اقدامات و تصميمات خود. سهم زيادي از ترافيک ايران در نماي کوچکتر به خاطر مسئوليتگريزي رانندهها است. و اين هم يکي از مؤلفههاي اصلي تئوري انتخاب است که سلامت انسان برميگردد به ميزان مسئوليتپذيري او در قبال نيازها، خواستهها، رفتارها، تصميمات و اقداماتش. برخي فيلسوفان ازجمله استاد ملکيان همين را از ديدگاه اخلاق نگاه کردهاند. اخلاق به معناي در نظر داشتن حضور ديگري، نياز ديگري، خواسته ديگري و بهطورکلي به رسميت شناختن «ديگري» است. به نظر من در ايران مسأله اين است که در اين ٤٠سال کمتر آموزش داده شده که ديگري هم آدم است؛ ديگري هم نيازها و خواستههايي دارد. خودرويمان را جلوي خانه ديگري نگه ميداريم، اين ديگري که جلوي خانهاش نگه داشتهايم ممکن است بيمار داشته باشد يا بخواهد ميهماني برود و تازه به صاحبخانه اعتراض ميکنيم و ميگوييم حالا پنج دقيقه ديرتر آسمان که زمين نيامد! بهطورکلي در اجتماع امروز ايران، براي افراد «ديگري» خيلي مهم نيست، فقط نيازِ خود او مهم است. مسئوليتپذيري آموختني است. هيچ بچهاي از شکم مادر با مسئوليتپذيري به دنيا نميآيد برعکس با يک ژن خودخواه به دنيا ميآيد.
شما معمولا مسائل روانشناختي را از دو پنجره تئوري انتخاب و نظريه اکت (روش مبتني بر پذيرش و تعهد) ميبينيد. اما پيش از اين شما بر نظريه شناختي - رفتاري تکيه داشتيد، ميخواهم دليل تغيير رويهتان را بدانم.
من از فرويد و روانشناسي تحليلي به سمت رويکرد شناختي پيش رفته بودم. همه اين تئوريها تلاش دارند تا پاتولوژيي يا آسيبشناسي را تبيين کنند و براي آن راه چارهاي بيابند. به اين صورت که توضيح ميدهند چرا انسان بيمار شده است و براي درمان او چه کنيم؟ يعني به گذشته نظر دارند. هيچکدام بررسي نميکنند اگر از «الان» بخواهيم انساني را دعوت به مسئوليتپذيري کنيم بايد چه کنيم. پس دليل من تنها به اعتبار علمي تئوري انتخاب نبود، چرا که هنوز هيچ رويکردي در دنيا به قوت علمي شناختدرماني و پايههاي محکم فلسفي آن نيست. بحث اينجاست اگر وارد کلاس درس بچههايي شدم که مسئوليتگريزي ميکنند و کلاس را به هم ميريزند، چه کنم؟ پاسخ تئوري انتخاب دعوت به مسئوليتپذيري است. درواقع من فکر ميکنم مشکل ايران سلامت روان نيست که تئوري سلامت روان ياد بگيريم يا اختلال رواني نيست که بخواهيم تئوريهاي پاتولوژيک به کار ببنديم. مشکل اين است که يک انسان سالمي را که به دنيا ميآيد جامعه ايران بيمارش ميکند، پس بايد به سراغ پيشگيري برويم. براي پيشگيري تئوري انتخاب بر اين باور است که اساساً سلامت روان يعني مسئوليتپذيري. و بيماري رواني يعني مسئوليتگريزي. چون براي ايران و در جامعه ايران کار و فعاليت ميکنم اين رويکرد را بيشتر کارآمد و ضروري ميدانم، اگر در ايران نبودم و در جامعهاي بسامان و قانونمدار و مردمي با رفتارهاي مبتني بر مسئوليت شهروندي فعاليت ميکردم، شايد همچنان شناختدرماني را دنبال ميکردم.
ادعاي تئوري انتخاب و اکت هم رواندرمانگري نيست و نوعي آموزش است.
بله. چون از ديدگاه اين رويکردها انسانها بيمار نيستند، بلکه جايي در زندگي گير کردهاند. مثل ماشيني که خراب نيست و در برف گير کرده، اگر خوب عمل کنيم و زير چرخ آن تخته يا مقوايي بگذاريم بيرون خواهد آمد.
در کارگاهها و سخنرانيهايتان بازخورد شرکتکنندگان نسبت به طرح اين مسأله چگونه است؟ در خودشان چنين خلأيي را حس ميکنند؟
هنوز خيليها ميخواهند که قرباني شرايط و عوامل محيطي، خانوادگي، ژن، زيرساختهاي مغزي و... بمانند و در «طرحوارهشان» گير کنند. زيرا تغيير سخت است. من ميگويم تغيير، تابع قانون «شمس» است. «ش» يعني تغيير شخصي است، يعني فرد بايد تغيير کند نه عوامل بيروني، «م» يعني تغيير امري است ممکن. براساس يافتههاي علم عصبشناسي نوين، در هر لحظهاي ميتوان مغز را تغيير داد. «س» يعني تغيير همواره سودمند است، سرمايهگذاري کن؛ حتماً پاسخ خواهي گرفت. ولي اين را هم بايد در نظر بگيريم که خيلي از افراد سودشان در اين است که بگويند نميتوانند تغيير کنند. کساني که باور دارند سرنوشتشان را يا خدا تعيين کرده يا شيطان! بهطور مثال فرد چاقي براي راحتي خودش ميگويد چاقي من ژنتيکي است. يا متابوليسمم پايين است. بهطور معمول عادت و کششمان به اين سو است، در صورتي که اگر بخواهيم، تصميم ميگيريم رژيم غذايي بگيريم و ورزش کنيم و ذهنيتمان را هم تغيير دهيم و از اعتياد به غذا بيرون بياييم و هيجاناتمان را با چيز ديگري به غيراز خوردن غذا تنظيم کنيم که مسلماً کار سختي است.
تئوري انتخاب ميگويد که انسانها در صدور رفتارشان همواره انتخاب دارند. نميتوان گفت چون طرحوارهها ما را به شرايطي وادار کردهاند پس قدرت انتخاب نداريم که اگر چنين فرضي صحيح باشد پس لابد صدامحسين که باعث نابودي چندصدهزار کودک شد چون در طرحوارههاي کودکي و نوجوانياش گير کرده مقصر نيست! و لابد گاندي و چگوارا هم چون با انتخاب خودشان نبوده لازم نيست تحسينشان کنيم.
مردم از کجا ياد بگيرند؟ از چه منابعي؟
يکي از لوازمي که در يادگيريِ مسئوليتپذيري، ما را ياري ميکند کتابها هستند، مثل کتاب تئوري انتخاب. اول والدين مسئوليت آموزش اين مسئوليتپذيري را به عهده دارند، بعد معلمان و بعد رسانهها. و تمامي اينها درحال حاضر ناموفقاند. يکي از مضرات مدارس تيزهوشان اين بود که به دانشآموز القا ميکرد شما بهتر از ديگرانايد و اينها ياد ميگرفتند و در جامعه تعميماش ميدادند. براي همين من از جمع شدن مدارس تيزهوشان استقبال کردم.
گويا در سال ٢٠١٤ يا ٢٠١٥ موفقترين تجارت آمريکا «معنويت» بوده. يعني بالاتر از تجارت دنياي الکترونيک و ديجيتال. يعني اين نياز اساسي به وجود آمده. شما جز رويکرد روانشناختي، گسترش گفتمان «معنويت» را چقدر گرهگشا ميدانيد؟
در جامعه امروز ايران به جز مسئوليتگريزي با افت معنويت هم روبهروييم. تعصبات ديندارانه بشدت رو به افزايش و معنويت رو به کاهش است و اين تنها در ايران هم نيست؛ طالبان، داعش، مذهبيون افراطي يهودي و مسيحي و همه و همه در نتيجه همين اتفاق است. گرايش مذهبي و معنويت لزوما در يکجا جمع نميشوند؛ مذهبيوني داريم که معنوي نيستند و برعکس. معنويت پديده گمشده روزگار ما است. در روانشناسي معنويت را اينگونه تعريف ميکنند: اول شفقت ورزيدن به غير از خود يعني انسان و موجودات ديگر به اين معني که بتوانيم اول رنج ديگري را درک کنيم و بعد براي کاهش رنج او حتما قدمي برداريم، شفقتورزي نهتنها به انسان بلکه به موجودات ديگر؛ مثلا گربهاي در قير گير کرده و شما وقتي ميبينيد متاثر ميشويد و براي او مثل يک بيمار هزينه ميکنيد. دومين مولفه، نوعدوستي يعني براي کمککردن به رفاه همنوعت کاري کني؛ مثلا پيرزني به شما مراجعه ميکند و براي تکميل مدارکش بايد يک کپي از مدرکي بياورد، شما جاي اينکه به او بگوييد خودش برود و کارش را انجام دهد يا همانجا برايش کپي ميگيريد يا خودتان ميرويد کپي ميگيريد و بازميگرديد و سومين عنصر معنويت رابطه و پيوند با هستي است؛ احساس يکيبودن با هستي. يک انسان معنوي هيچجا تنها نيست، چه منشأ طبيعي دارويني را در نظر بگيريم و چه منشأ خدايي. اينجاست که تئوري انتخاب ميگويد ما نيازي داريم به نام عشق و احساسِ تعلق نسبت به همه موجودات. به همين دليل است که من مشکل اساسي مردم ايران را نبودن اخلاق و معنويت که هر دو از مسئوليتگريزي سرچشمه ميگيرند، ميدانم. اساسا معنويت باعث ميشود سرمايه رواني ما بالا رود. انسان چهار نوع سرمايه دارد که با آنها فکر ميکند، ميتواند زندگياش را کنترل کند، اول سرمايه مادي، دوم سرمايه اجتماعي(اعتبار، آبرو، منزلت)، مايکل جکسون براي فرزندش تولد ميگيرد ولي يک نفر از دوستان نميآيند، اين آدمي بود که طرفدارانش استاديوم صدهزار نفري را پر ميکردند. چون خبري از کودکآزاري او پخش شده بود، هيچکس حاضر به آمدن به ميهماني او نشده بود. نهايتا خودش و کارکنانش جشن گرفتند. سوم سرمايه انساني (مهارت، سواد و تخصص) است و در آخر سرمايه رواني که اگر آسيبي به فرد وارد شد، چقدر طول ميکشد تا دوباره روي پا بايستد، چقدر اميد دارد، چقدر خوشبين است، چقدر کارآمدي دارد و چقدر تابآوري. معنويت به دليل گسترش سيستم سرمايهداري يکي از بزرگترين سرمايههاي از دسترفته جامعه انساني است.
در مسئوليتپذيري گفتيد که راهکار آن آموزش است؛ اما در معنويت راهکار چيست؟
در آمريکا تحت نظر نور وايز مطالعهاي صورت گرفته بود در مورد دانشآموزاني که والدينشان برايشان اهميت داشته که فرزندانشان در فعاليتهاي اجتماعي - انساني شرکت داشته باشند، در مقابل والديني که از فرزندان خلاقيت، نوآوري و پيشرفت انتظار داشتند. اين افراد در ١٦سالگي، ٣٠سالگي و ٤٢سالگي مورد پژوهش قرار گرفتند. متوجه شدند افراد گروه اول درنهايت وضع مالي خوبي دارند ولي نه بشدت افرادي که به دنبال پيشرفت بودهاند. افراد گروه اول اما به سلامت رواني و جسماني بهتر ميرسند و از زندگي راضيترند؛ خانوادههاي گرمي دارند در صورتي که در گروه مقابل اين رضايت ديده نميشود. آنها بيشتر دارو و الکل و ماريجوآنا مصرف ميکنند، پرخاشگرترند و نهاد خانوادههايشان متزلزل است و روابط پرتنشي را با اطرافيان دارند. وقتي کودک بودم در دورهاي که بايد ساعتهاي طولاني را در هواي برفي در صف نفت ميگذرانديم، يکي از همکلاسيهايم که پدر نداشت، هر چقدر مادرش اصرار ميکرد، توجهي نميکرد و تمام مدت به بازيگوشي مشغول بود و شب مادرش در به در دنبال نفت ميگشت؛ پدرم بدون اينکه اين خانم از او بخواهد گوشهاي صدايش ميکرد و به او نفت ميداد. ما از اين وضع شاکي ميشديم و مدام غرولند ميکرديم ولي پاسخي که پدر ميداد اين بود: «همه چيز فقط براي ما نيست بايد به ديگران هم کمک کنيم. وقتي خانه او سرد و خانه شما گرم است، نميتوانيد راحت بخوابيد، اين کار براي ما برکت دارد». بنابراين بچهها بيش از آنکه از حرفهاي والدين ياد بگيرند رفتارهاي آنها را جذب ميکنند.
شما چه فعاليتهايي در اين زمينه ميکنيد؟
پسرم اول دبستان را در سيدني تحصيل کرد و دوم دبستان به ايران نقل مکان کرديم. در جلسهاي که کارنامه ميدادند، خانم معلمشان وارد شد و گفت از نمرات بچهها شوکه نشويد؛ چون تازه با آنها آشنا شدهام، قلقشان دستم نبود از نوبت بعد آنها را در رقابت با هم مياندازم و شاهد پيشرفت هر چه سريعترشان خواهيم بود. من از او پرسيدم که فکر ميکند آيا رقابت براي فرزندان ما لازم است يا رفاقت؟ و او پاسخ داد که ٣٣سال است در اين حرفه مشغول است و مطمئن است که رقابت براي بچهها خوب است... فکر نميکنند به اينکه رقابت، بچهها را دشمنخو ميکند، رقابت يعني من از تو بيشتر بلدم، من از تو مهمترم. معلم زير بار نرفت و من همان روز به مدير مدرسه اعلام کردم که پسرم ديگر به اين مدرسه نخواهد آمد و اظهار کردم ميخواهم پسرم به مدرسهاي برود که همکلاسياش رفيقش باشد نه رقيبش و نميخواهم نمره برايشان تا اين اندازه که او را با ديگران در جنگ بيندازد، مهم باشد. هميشه در سخنرانيهايم در مدارس به والدين گفتهام فقط به دنبال پيشرفت بچههايتان نباشيد، به دنبال اين باشيد که فرزندتان ديگري را هم در نظر بگيرد.
آيا فقط مردم ايران هستند که گرايش ماديگرايانه افراطي دارند؟
جامعه ايراني بشدت ماديگرا است؛ شايد يکي از دلايلش بحث بيثباتي و عدم امنيت باشد. در استراليا که من هستم چنين نيست، فرد خانه دارد و ديگر به دنبال زيادکردن خانه نيست و اقتصاد به حدي سالم است که ١٠سال يکبار قيمتها دوبرابر ميشود؛ يعني ١٠درصد تورم دارد؛ تا سطحي رفتار ايرانيان قابل پذيرش است واقعا.
ولي در ايران با اينکه طرف ثروتمند است اما دوست دارد هر سال خودرو و گوشي و مبلمان و کل وسايل زندگياش را عوض کند.
وقتي سرمايه رواني نداريم، به سرمايه مادي رو ميآوريم. مولانا داستان زيبايي دارد، کشاورزي گندم ميکاشته و انبار ميکرده براي زمستان، يک سال متوجه ميشود که يک ماه مانده به اينکه گندم جديد توليد شود، ذخايرش تمام شدهاند، از خودش ميپرسد که من به اندازه داشتم و حتي به اندازه يک ماه بعد هم داشتم، پس چه شد؟ حتما کمکار کردهام يا خرجم زياد شده است. سال بعد زمينهاي بيشتري را زير کشت برد و سه تا انبار اضافه کرد بعد ديد دو ماه قبل از عملآمدن گندم جديد ذخيرهاش تمام شده است. سال بعد احتمالش را داد نانخورش زياد شده باشد، ميهمان زياد آمده باشد و انبارش را چهار تا کرد اينبار چهار ماه قبل از گندم جديد، ذخيرهاش تمام شد. بيخبر بود از اينکه موش به انبارش زده، موشها هم غذا داشته باشند بچه زياد ميآورند. مولانا به اين آقا ميگويد: «اي عمو تو ابتدا دفع موش کن/ بعد از آن در جمع گندم کوش کن». داستان ما ايرانيان همين است؛ موش به خرمن معنويتمان زده و متوجه آن نيستيم، در عوض در جهت کسب سرمايه مادي کوشش ميکنيم. چون خودش نوعدوستي نکرده و سراغ کسي نرفته، با خودش فکر ميکند اگر من بيمار شوم چه کسي سراغم را ميگيرد، اگر دچار غم و اندوه شوم، چه کسي نگاهم ميکند؟ انساني که معنوي نيست، تنها است؛ آدمِ تنها هم مدام در حال کسب امنيت است منتهي از طريق جمعآوري ماديات.
گرايش به معنويت در شما شخصي است يا نتيجه تئوريهاي روانشناسانه؟ آيا مثلا آقاي گلاسر هم به معنويت اهميت ميدهد؟
کاملا شخصي است. من از طريق آسيبشناسي و بررسي رفتار جامعه خودمحور فعلي ايراني به معنويت رسيدم. «ديگري» براي ايرانيان مهم نيست «فقط خودش» مهم است.
همانطور که گفتيد بياعتمادي از بزرگترين موانع شفقتورزي است. مردم ميگويند وقتي ما به کسي خوبي ميکنيم، ديگري به ما جفا ميکند؛ پس همان بهتر سرم به کار خودم باشد تا لااقل حقم را نخورند.
انسانهاي معنوي براي احقاق اخلاق محکم هم ميايستند. فيلسوفي بعد از مرگ پدر و مادرش که ارثي به او ميرسد و خواهرش وقتي ميبيند براي برادر مسائل مادي اهميت ندارد، اموال و زمينهاي او را تصاحب ميکند. وقتي او متوجه ميشود با هزينه زيادي وکيل ميگيرد و حدود ٩ ماه وقت صرف ميکند، نهايتا زمينها را از خواهر پس ميگيرد ولي همانجا به نام خواهرش ميزند. وقتي از او دليل اين کارش را ميپرسند، ميگويد که يک انسان اخلاقي بايد براي باز پس گرفتن حقش تلاش کند و بعد اگر دوست داشت، ميتواند حقش را ببخشد؛ ولي نه اينکه اجازه بدهد به او تجاوز شود، چرا که به ديگري ياد ميدهد تو ميتواني تجاوز کني و با هيچ پيامدي روبهرو نشوي.
انسانهايي شادند و راضي که نوعدوستي را در تعادل با خوددوستي اعمال ميکنند. مسيح گفت: «همسايهات را به اندازه خودت دوست بدار» نگفت بيشتر از خودت دوست بدار؛ مثلا اگر همسايهات نان ميخواهد هشت تا هم بچه دارد و تو فقط يک قرص نان داري، نصفش را –قدري که سيرت ميکند- براي خودت بردار بقيهاش را به او بده نه اينکه خودت هم گرسنه بماني! وقتي معنويت داريم در ثروت دنيا شريک ميشويم و با موسيقيِ هستي ميرقصيم. اين را داروين خودش از طريق مطالعاتش پيدا کرد که انسانها وقتي به نوع خودشان کمک ميکنند، بقاي بيشتري پيدا ميکنند؛ نسبت به انسانهاي خودخواه؛ اين سند علمي دارد. انسانهايي که شفقت بيشتري دارند، فرصت بيشتري براي زيستن دارند. همه داخل يک کشتي هستيم حالا کسي مشغول سوراخکردن کشتي است، پس من هم بروم سوراخ کنم؟ در آن صورت زودتر ميرويم زير آب که! تو هر چه ميکني براي خودت ميکني و نه ديگري. شفقت و نوعدوستي کيفيت زندگيات را بالا ميبرد. ما ديگران را نميتوانيم تغيير دهيم و اگر فکر ميکنيد در جنگ و منازعه ميتوان پيروز شد و نتيجه مطلوب گرفت، حتما اين کار را بکنيد!
يعني آرامشي که از معنويت ميآيد، منشأ بيولوژيک و جسماني دارد؟
مطالعهاي از خانم لوبومرسکي در ٢٠١٤ انجام شد. به گروه اول گفت در طي هفته براي خودتان سه هدف بگذاريد که پيشرفت در آن رخ بدهد و دستاوردي داشته باشيد؛ مثل وام گرفتن، مقاله نوشتن و.... به گروه ديگر گفت در طي هفته حداقل سه عمل مهربانانه انجام دهيد؛ بدون چشمداشت. در ادامه پژوهش، بعد از ٦ ماه که آنها را مطالعه کرد، ديد هر دو گروه بين هجده تا بيستوپنجدرصد شادمانيشان افزايش پيدا کرده است و بعد همان رويه را ادامه دادند. يک سال بعد دوباره بررسيشان کرد و ديد اينهايي که به دنبال پيشرفت بودهاند، به جاي اولشان برگشتهاند و آنهايي که کار خوب بدون چشمداشت انجام ميدادند، همچنان درصد شادمانيشان رو به افزايش است. مطالعه ديگري انجام داد، به گروه اول گفت در هفته سه عمل مهربانانه بدون چشمداشت انجام دهيد و يادداشت کنيد. به گروه ديگر گفت در هفته يک روز خودتان را وادار کنيد سه عمل مهربانانه بدون چشمداشت انجام دهيد. اينهايي که خود را ملزم به يک روز کرده بودند، بيستوهشتدرصد سروتونين بيشتري در خونشان بود و گروهي که در طول هفته انجام ميدادند، پانزده درصد. هنوز علم بيولوژي مشخص نکرده چرا وقتي من عمل معنوي انجام ميدهم، در مغز دوپامين و سروتونين بيشتري آزاد ميشود ولي اين اتفاق ميافتد و شما خشنودتر ميشويد. معنويبودن براي سلامت خودمان است. وقتي يکي ميگويد من به ديگري کمک ميکنم، ولي او که جبران نميکند، ميگويم در عوض تو سروتونين بيشتري داري ولي او ندارد؛ پس به نفع خودت است. يک مقالهاي در مجله حکمت دارم که توضيح دادهام از ديدگاه زيستشناسي ثابت شده آنهايي ژنشان بيشتر گسترده شده و روي زمين تداوم پيدا کرده که بيشتر به هم کمک کردهاند.
شما به وضع رواني و اجتماعي مردم ايران در آينده خوشبين هستيد؟
من کلا به وضع بشر خوشبين هستم. چند روز پيش با استيون هِيز، مبدع نظريه پذيرش و تعهد (ACT) صحبت ميکردم، ميگفت از سياسيون که خيري به مردم نميرسد، مگر ما دانشگاهيان به ياري جهان برويم! به نظرم ميآيد چون دانشگاهيان جهان به ياري وسايل ارتباطي پيشرفته پروژههاي مشترک بيشتري با هم انجام ميدهند، بنابراين انتظار ميرود جهان بهتر و زيباتر شود. ما ايرانيان اگر اخلاق، معنويت و مسئوليتپذيري را جدي نگيريم، قطعا نابود ميشويم؛ زيرا قوانين طبيعت را نميتوان ناديده گرفت و طبيعت به ما ميگويد که مسئوليتگريزان نابود شدهاند. بايد نخبگان دانشگاهي، هنري و فرهنگي ايران اين احساس مسئوليت را به مردم آموزش بدهند. ما اگر از خودمان شروع کنيم، ميشود به سرنوشت جامعه ايراني اميدوار بود. اصول اخلاق مانند اصل گرانش يا جاذبه زمين است، قانون گرانش به ما ميگويد من را رعايت نکني و چيزي را از فاصلهاي رها کني، بار اول نشکند، بار دوم قطعا ميشکند. سازمانهاي مردمنهاد در ايران واقعا اميدبخش هستند. در کتابي که راجع به احساس ارزشمندي نوشتم، خط اول اين بود: «تمام روابط من با ديگران از رابطه من با من آغاز ميشود». براي آينده خودمان و آينده ايرانزمين شفقتورزي و نوعدوستي و زندگي مسئولانه ضروري است.
همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد:
آخرين خبر در تلگرام
https://t.me/akharinkhabar
آخرين خبر در ويسپي
http://wispi.me/channel/akharinkhabar
آخرين خبر در سروش
http://sapp.ir/akharinkhabar
آخرين خبر در گپ
https://gap.im/akharinkhabar
بازار