کرامات علامه جعفری و شفای بیمار
باشگاه خبرنگاران/ علامه معتقد بود مهريه نه کم و نه زياد باشد *خاطرم هست که خانواده آقاي صدوقي براي صحبت به خانه ما آمدند، حاج آقا گفتند: هر چه دخترم بگويد من مهر السنة را انتخاب کردم، ولي پدر اعتقاد داشتند که يک مقدار پشتوانه براي خانم بايد باشد، آن زمان 150 هزار تومان مهريه براي من گفتند، حاج آقا گفتند زياد است، ولي ديگران گفتند: شما که ميگوييد پشتوانه، پس اين خوب است (با خنده)، ولي خيلي خواهران من با مهرالسنة يا 14 سکه رفتند و گفتند که مهم اصل زندگي است، بنابراين با اينکه آقاي صدوقي واقعاً انسان موجهي از خانواده روحانيزاده بودند، ولي باز حاج آقا خيلي دقت داشتند و همين دقتشان باعث شد که زندگيهاي ما واقعاً دوام داشته باشد، الان خيليها اعتقادي به ازدواجهاي سنتي ندارند و ضرر ميکنند. *علامه واقعاً به زندگي همه ما اشراف داشتند و محرم اسرار ما بودند، هميشه ما را آزاد ميگذاشتند که صحبت کنيم، من حتي يک شب خواب ايشان را ديدم که ايشان از دنيا رفتند، آن قدر متأثر شدم که بعد از نماز صبح بيرون رفتم تا تلفن بزنم (آن زمان هنوز منزل تلفن نداشتيم) به ايشان تلفن زدم و گفتم شنيدم حاج آقا از دنيا رفته، يادم است که هشت صبح آماده شدم و به منزل پدر رفتم و بعد به من گفتند که تعبير خوابتان چيز ديگري است، بنابراين با ايشان صبحانه خوردم و آرامش روحي پيدا کردم. ارتباط علامه با گروههاي مختلف سني/نظر علامه درباره بدحجابي *علامه با بچه پنج ساله، پنج ساله رفتار ميکردند، با بزرگسالان و ديگر اقشار سني هم به مناسبت سن خودشان بودند، يادم ميآيد که پسرم در سيزده سالگي تصميم گرفته بود که طلبه شود من نگران بودم که سنش کم است و هنوز پايهاي که بايد بسته شود را ندارد، بلافاصله پدر زنگ زدند و صدرا را نزد خود خواندند، پدر به صدرا گفتند که اول بايد درس کلاسيک خود را بخواني بعد برو حوزه، حوزه روحاني بيسواد نميخواهد! تو بخواهي صحبت کني بايد درس خوانده باشي، خود حاج آقا آنچنان از فيزيک حرف ميزدند که انگار صد سال درس فيزيک، شيمي و رياضي خواندند، ايشان واقعاً مطالعه داشتند بعد ديگر فرزندم نظرش تغيير و قبول کرد، الان هم که خدا را شکر درس خوانده هستند. *يادم ميآيد مسافرتي با ايشان بوديم يک جا پياده شديم، چيزي بخوريم، خانمهايي که حجاب رعايت نکرده بودند، پدر ميگفت: دخترم ميبيني چه وضعيتي شده از اينها ديگر ابن سينا، فارابي و ... دنيا نميآيد، زندگي عوض شده است ديگر ما عالمي و دانشمندي در اين دوره نميبينيم، چون خانمها بسترشان و مسيرشان عوض شده و آن حياء و عفت از بين رفته است، اين را قشنگ به خاطر دارم و واقعاً هم به وقوع پيوست هميشه هم خيلي تأکيد ميکردند که من دو چيز را به خانومها سفارش ميکنم، اگر اينها را رعايت کنند من بهشت را به آنها تضمين ميکنم يکي غيبت نکنند و ديگري عفت و پاکدامنيشان را حفظ کنند، من قول صد در صد بهشت را به آنها ميدهم. علامه دو چيز را به بانوان توصيه ميکرد نخست دوري از غيبت و دوم حفظ عفت و پاکدامني *من يادم ميآمد زمان طاغوت که مدرسه ميرفتيم و وضعيت هم خراب بود در آن محيط ها به هر حال ترجيح ميداديم، زياد بيرون نرويم اما حاج آقا براي ما برنامه گردش ميگذاشتند مثلاً ميگفتند دخترها و پسرها جمعه هشت صبح باغ وحش قرار داريم، اين موقع صبح را انتخاب ميکردند تا ديد ما از برخي افراد دور باشد و اين باعث شد تا آخر عمر چادر و حجاب براي ما بماند الان خيلي خانوادههاي روحاني هستند که يک مقدار لغزيدند، اما ما اين طور نشديم چرا که به ما فهماندند محيطي که هستيم و حرکت ميکنيم بايد پاک باشد. با پدرم درس خانوادگي برگزار ميکرديم عذرا جعفري، فرزند چهارم علامه جعفري نيز ميگويد: در يک خانواده روحاني متولد شدم و به همين دليل موقعيت زندگيمان با ديگران تفاوت داشت ،وقتي ميگويم روحاني منظور اين است که پدرم به لحاظ منش و سبک و سياق زندگي با ديگران متفاوت بود، خواه ناخواه احترام متفاوتي به ايشان ميگذاشتند، ايشان علامه زمان خود بود و واقعاً ايشان حتي زماني که در منزل براي ما تدريس ميکردند، هم لباس مقدسشان را حفظ ميکردند و اين لباس را مقدس ميدانستند. *رفتار علامه با بچهها بسيار معصومانه بود، چرا که واقعاً بچهها را دوست داشتند و شايد کسي بگويد با آن سطح معلومات و دانش چطور ميتوانستند کودکانه رفتار کنند، در صورتي که ايشان کنار نوههايشان توپبازي ميکردند و خود را يک بچه ميديدند، انگار که همان سن و سال را دارند، بنابراين هيچ احساس خودخواهي، خودبيني و خود بزرگبيني ما از پدرمان نديديم؛ هميشه براي ما يک مقام بسيار عالي قائل بودند و مقام خودشان نيز نزد ما بالا بود و گفتار و رفتارشان با يکديگر تناقضي نداشت. *ما جذب درسهاي ايشان بوديم، حتي يادم ميآيد درس خانوادگي با هم داشتيم، يک روز ايشان به ما گفتند که دخترها و پسرها بياييد و بنشينيد ميخواهم به شما درس بدهم، حدود ده نفري خانواده ما و يکي ـ دو نفر از دوستان نزديک شديم، يکشنبهها کلاس براي ما ميگذاشتند، چهارشنبهها هم معراجالسعاده، درس اخلاق ميدادند که عموميتر هم بود، حتي يادم است آن زمان هجده سال بيشتر نداشتم، خيابان زيبا که بوديم، کلاس مثنوي برگزار ميکردند، من هم شرکت ميکردم و سنم از همه کمتر بود، همه نوارهاي پدر را حفظ کردم، صدايشان را ضبط ميکردم، يک زمان به ايشان گفتم: آقاجان من همه نوارهاي شما را دارم، ايشان تعجب کردند که من چطور اينها را با نوار کاست ضبط کردم. کرامات علامه جعفري و شفاي بيمار *علامه کراماتي هم داشتند، خواهر همسر بنده هم يک زماني باردار بودند، بيماري مالت گرفتند و به ايشان گفته بودند که نبايد باردار باشد، ايشان با حال گريه نزد پدر من آمدند و گفتند که ميخواهند فرزندشان را نگه دارند، پدر از ايشان پرسيد شما واقعاً بچه را ميخواهيد و او گفت بله! آقاجان گفتند: شما نگران نباشيد، يادم ميآيد بعد از آن حالي به پدر دست داد و بعد به اتاق خودشان رفتند و آمدند و گفتند که به او بگوييد بچه را نگه دارد، ولي وقتي به دنيا آمد اسمش را عطيه بگذارد، آن زمان که مشخص نميشد فرزند دختر يا پسر است، پس از آن خواهر همسر من هم حالشان خوب شد و بچهشان هم به سلامتي به دنيا آمد و از آن زمان ايشان ميگويند که من دخترم از دعاي پدر شما دارم. *روزهاي آخر عمر پربرکتشان، ايشان را براي معالجه در خارج از کشور متقاعد کرديم، البته خودشان نميخواستند، ما گفتيم که اگر يک راه هم باشد بايد آن را امتحان کنيم، بنابراين آخرين ديداري که با ايشان داشتيم، سه چمدان برايشان جمع کرديم که بازهم دو چمدانش کتاب و نوشتههايشان بود، يادم ميآيد، خواهرم فريده بسيار براي ايشان بيتابي ميکرد، يک باري که آقاي صدوقي به پدر خارج از کشور تماس گرفته بودند که دختران بيتابي ميکند، چيزي به او بگوييد، پدرم گفته بود که دخترم خبر خوشحالي برايت دارم، ترجمه نهجالبلاغه به اتمام رسيد!