logo

داستان های واقعی/ حکایت پیرزن عراقی که آب میوه به اسرای ایرانی داد

منبع
آزادگان دفاع مقدس
بروزرسانی
داستان های واقعی/ حکایت پیرزن عراقی که آب میوه به اسرای ایرانی داد
آزادگان دفاع مقدس/ يکي دو روزي بود که به دليل عفونت و غوطه ور شدن کرم روي زخم هاي بدنمون به اتفاق برخي از دوستان خصوصا شهيد توکلي از اصفهان، از زندان الرشيد به بيمارستان الرشيد بغداد انتقال يافته بوديم. همان شب اول دوست عزيز ما توکلي که به هنگام اسارت عراقي ها چندين فشنگ کلاش را روي بدنش خالي کرده بودند؛ توي اتاق عمل به شهادت رسانده و او را براي ساعاتي کنارمان قرار دادند. از قرار پزشکان عراقي کليه ها و قلب او را برداشته بودند زيرا بغل کليه ها و قلب او شکاف عميقي وجود داشت. به غير از شهيد توکلي که بي رحمانه به شهادت رسيده بود يکي از بچه هاي ديگر که طلبه هم بوده است را به همين صورت به شهادت رساندند. فرداي آن روز همه بچه ها توي حال و هواي خاصي قرار گرفته بودند انگار کسي رمق حرف زدن با فرد ديگري را نداشته است اما اون روز را به هر طريقي که بود پشت سر گذاشتيم. دو روزي بود که از شهادت دوستانمون مي گذشت؛ اون روز نگهبان هاي عراقي بدجوري خوشحال به نظر مي رسيدند يکي از بچه ها که توانسته بود از زبانشان حرف بکشد به ما گفت عراق در شلمچه تک کرده و …… باورش برايمان توي اون لحظات، بسيار سخت بود خصوصا اطلاعات دقيقي از اين موضوع نداشتيم، با آوردن برخي از مجروحين عراقي به سالن روبروي ما که فضاي آن آزاد بود متوجه شديم که اين موضوع جدي مي باشد اما شک داشتيم شک از اين بابت که دقيقا نمي دانستيم آيا عراق در شلمچه عمليات کرده يا منطقه ديگر؟ تا آنکه بعد ازظهر آن روز از طريق برخي از خانواده هاي مجروحين عراقي که به ملاقات بچه هايشان آمده بودند، متوجه شديم اين خبر صحت دارد. هيچ گاه يادم نمي رود آن پير زن عراقي را که وقتي فهميد ما اسراي ايراني هستيم به دليل شلوغ بودن محوطه از فرصت استفاده کرده و يواشکي چند تا آبميوه به داخل سالني که در آن بوديم انداخت اما سرباز عراقي وقتي متوجه اين موضوع گرديد، قنداق تفنگش را روي بدن اون پيرزن فرود آورد …… شادي نگهبان هاي عراقي خصوصا بلند کردن راديويي که دائما مارش نظامي را به همراه ترانه هاي عربي پخش مي کرد، حسابي اعصابمان را به هم ريخته بود. آن هم زماني که نمي دانستيم در ايران چه خبر است تا اين که صبح يکي از روزها چند نفر از بچه هاي مجروح تک شلمچه را به داخل سالني که از هر طرف با سيم خاردار محصور شده بود و ما در آن بوديم؛ آوردند در ميانشان يکي از بچه ها آشنا به نظر مي رسيد خوب دقت کردم ديدم آقا جواد اکبرزاده نياکي مي باشد. داد زدم جواد!! جواد! جواد که تازه متوجه صدام شده بود به طرفم آمد توي دستش يک شيشه، شبيه به شيشه خيارشور بود که بوسيله شلنگي که توي شکمش قرار داشت، لخته هاي خون توي آن ريخته مي شد. بغلش کردم و براي دقايقي با هم گريه کرده بوديم از ديدنم خوشحال شده بود و گفت فلاني مگر تو شهيد نشده بودي … گفتم نه مگه نمي بيني؟ گفت بعد از تک فاو بچه هايي که توانسته بودند از اروند فرار کنند گفته بودند شما شهيد شده ايد ….. چقدر توي خرمشهر براي شما عزاداري کرده بوديم و…. گفتم بي خيال تو اينجا چه مي کني؟ چه اتفاقي افتاده؟ گفت: دشمن شلمچه را گرفت. گفتم از بچه ها چه خبر؟ گفت: عباس شيرزاد اسکي، قاسم اردشير؛ اصغر نبي پور و……. شهيد و سعيد مفتاح نياکي، غلامحسين برومند؛ حبيب مصلحي، مجيد زارع؛ حميد همايوني؛ وحيد تجن جاري؛ جواد سعادت نياکي؛ و بعضي ديگر از بچه هاي آمل هم اسير شده اند. شنيدن اين خبر و مسائل مربوط به تک شلمچه توي اون لحظه به مانند پتکي بود که روي سرم فرود آمد. خوب به ياد دارم آقا جواد داشت حرف مي زد که به يک باره بغضش ترکيد و براي بار ديگر لحظاتي اشک هايمان سرازير شد و ….. مي گفت از خواهرزاده ام مصطفي عزيزي و محمد جواد اصغري و … هيچ اطلاعي ندارم ( هر دو اين عزيزان در تک شلمچه به شهادت رسيدند و سال ها بعد جنازه مبارک آن ها توسط تيم تفحص پيدا گرديد) گفتم انشاالله که سالمند و توانستند از محاصره فرار نمايند …… حدود ۲۸سال از آن دوران مي گذرد اما همچنان شنيدن خاطرات تلخ تک شلمچه در ۱۳۶۷/۳/۴از سوي دوستاني که در آن روز اسير شده بودند توي ذهنم به عنوان کسي که در تک فاو ۱۳۶۷/۱/۲۹اسير شده است باقي مانده. خاطراتي که شباهت بسيار زيادي به هم دارد خصوصا مقاومت بچه هاي گردان يارسول(ص) از لشکر ۲۵کربلا در اين دو تکي که ارتش عراق شکل داده بود. ياد و نام همه شهداي مظلوم تک شلمچه گرامي باد. راوي: آزاده احمد دواتگر با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد