حکمت/ اندرزهاى گرانبها در کلام امام علی (ع)
باشگاه خبرنگاران/ نهج البلاغه با مرور قرنها نه تنها تازگي و جذابيت خويش را حفظ کرده که فزونتر ساخته است و اين اعجاز نيست مگر به سبب ويژگي هايي که در شکل و محتوا است ، اين امتياز را جز در مورد قرآن نمي توان يافت که در کلام امام علي (ع) درباره قرآن آمده است : « ظاهره انيق و باطنه عميق، لاتفني عجائبه و لاتنقضي غرائبه » قرآن کتابي است که ظاهري زيبا و باطني عميق دارد، نه شگفتي هاي آن پايان ميپذيرد و نه اسرار آن منقضي ميشود . در سخن مشابهي نيز آمده است : « لاتحصي عجائبه و لاتبلي غرائبه » نه شگفتي هاي آن را ميتوان شمرد و نه اسرار آن دستخوش کهنگي ميشود و از بين ميرود . سخنان امام علي (ع) در فاصله قرن اول تا سوم در کتب تاريخ و حديث به صورت پراکنده وجود داشت . سيد رضي در اواخر قرن سوم به گردآوري نهج البلاغه پرداخت و اکنون بالغ بر هزار سال از عمر اين کتاب شريف ميگذرد .هرچند پيش از وي نيز افراد ديگري در گردآوري سخنان امام علي (ع) تلاشهايي به عمل آوردند ،اما کار سيد رضي به خاطر ويژگي هايي که داشت درخشيد و ماندگار شد، چون سيد رضي دست به گزينش زده بود. شرح و تفسير حکمت 211 نهج البلاغه امام علي عليه السلام فرمودند :الْجُودُ حَارِسُ الاَْعْرَاضِ، وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيهِ، وَالْعَفْوُ زَکَاةُ الظَّفَرِ، وَالسُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ، وَالاِسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ. وَقَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ. وَالصَّبْرُ يُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ، وَالْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ. وَأَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى. وَکَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ! تَحْتَ هوَى أَمِيرٍ وَمِنَ التَّوْفِيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ، وَالْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ وَلاَ تَأْمَنَنَّ مَلُولاً. بخشش حافظ آبروهاست و حلم دهانبند سفيه است و زکات پيروزى، عفو است ودورى و فراموشى کيفر پيمانشکنان است و مشورت عين هدايت است و آن کس که به رأى خود قناعت کند خويشتن را به خطر افکنده است و صبر با مصائب مىجنگد و جزع و بىتابى به حوادث دردناک زمان کمک مىکند و برترين بىنيازى ترک آرزوهاست و چه بسيار عقلها که در چنگالِ هوا و هوس هاى حاکم بر آنها اسيرند و حفظ تجربهها بخشى از موفقيت است و دوستى، نوعى خويشاوندى اکتسابى است و به انسانى که ملول و رنجيده خاطر است اعتماد مکن. امام علي(عليه السلام) در اين مجموعه اندرزهاى گرانبها که هر کدام از آن ها گوهر پرارزشى است، به بخش هاى مهمى از فضايل اخلاقى اشاره فرموده است، همان فضايلى که دنيا و آخرت انسان را آباد مى کند و جامعه بشرى را از گرفتار شدن در امواج بلا حفظ مى نمايد. اين مجموعه در سيزده جمله بيان شده است. نخست مى فرمايد: «بخشش حافظ آبروهاست»، (الْجُودُ حَارِسُ الاَْعْرَاضِ). روشن است که بسيارى از مردم به علّت حسد يا تنگ نظرى، در مقام عيب جويى بر مى آيند و به بهانه هاى مختلف آبروى اشخاص را بر باد مى دهند، ولى هنگامى که انسان دستش به جود و بخشش باز باشد، عيب جويان ساکت مى شوند و حاسدان خاموش مى گردند. مرحوم «شوشترى» در شرح نهج البلاغه خود در اينجا دو جمله جالب از بعضى از انديشمندان نقل کرده است در يک مورد چنين آورده: «کَفى بِالْبَخِيلِ عاراً أنّ اسْمَهُ لَمْ يَقَعْ في حَمْد قَطُّ وَکَفى بِالْجَوادِ مَجْداً أنّ اسْمَهُ لَمْ يَقَعْ في ذَمّ قَطُّ، اين عار و ننگ براى بخيل کافى است که هرگز هيچ کس او را نمى ستايد و اين مجد و بزرگوارى براى سخاوتمند کافى است که هرگز نام او در مذمتى واقع نمى شود». در موردى ديگر از انديشمندى نقل مى کند که مى گفت: «لا أرُدُّ سائِلاً إمّا هُوَ کَريمٌ اَسُّدُ خَلَّتَهُ اَوْ لَئيمٌ أشْتَري عِرْضي مِنْهُ، من هيچ درخواست کننده اى را رد نمى کنم، يا آدم خوب و نيامندى است که نيازمندى اش را برطرف کرده ام و يا انسان لئيم و پستى است که آبرويم را به اين وسيله حفظ کرده ام». آن گاه امام در دومين جمله از اين کلام حکيمانه مى فرمايد: «حلم دهان بند سفيه است»، (وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيهِ). «فدام» به معناى دهان بند و گاه به معناى پارچه اى است که مايعى را با آن صاف مى کنند و در اينجا همان معناى اول اراده شده است. در مورد عکس العمل در مقابل سخنان ناموزون سفيهان و ايرادهاى بى دليل آنان و توقعات بى جاى آنها در قرآن و احاديث دستور به حلم داده شده است که در بحث هاى گذشته نيز درباره آن سخن گفته شد. امام(عليه السلام) در اينجا تعبير زيبايى را به کار برده و آن تعبير «فدام» و دهان بند است. گاه حيواناتى را که گاز مى گيرند يا غذاهايى را که نبايد بخورند مى خورند دهان بند مى زنند. بهترين راه مقابله با سفيهان استفاده از دهان بند حلم است و گرنه گفتن يک جمله در برابر آنها گاه سبب مى شود ده جمله ناموزون ديگر بگويند و اضافه بر آن، انسان با اين گفتوگو هم سطح آنها قرار مى گيرد و ارزش خود را از دست مى دهد. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم که مى فرمايد: «إنَّ مَنْ جاوَبَ السَّفيهَ وَکافَئَهُ قَدْ وَضَعَ الْحَطَبَ عَلَى النّارِ، کسى که با سفيه مقابله کند و پاسخ او را دهد گوئى هيزم بر آتش مى نهد». در حديث ديگرى که از اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحکم نقل شده است مى خوانيم: «اَلْحِلْمُ حِجابٌ مِنَ الاْفاتِ، حلم حجابى است در برابر آفت ها». (و يکى از آفت ها مزاحمت هاى سفيهانه است). در سومين نکته مى فرمايد: «زکات پيروزى عفو است»، (وَالْعَفْوُ زَکَاةُ الظَّفَرِ). به يقين، هر موهبتى که از سوى خدا به انسان داده مى شود زکاتى دارد، يعنى بهره اى از آن بايد به ديگران برسد. پيروزى نيز موهبت بزرگى است و بهره اى که از آن به ديگران مى رسد عفو از دشمن خطاکار است. البته بارها گفته ايم اين عفو در جايى مطلوب است که باعث جسور شدن شخص خطاکار نگردد. در حکمت يازدهم همين معنا به صورت ديگرى آمده بود: «إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ، هنگامى که بر دشمنت پيروز شدى عفو را شکرانه اين پيروزى قرار بده» البته اداى زکات هم نوعى شکرگزارى است. در چهارمين نکته مى فرمايد: «دورى و فراموشى کيفر پيمان شکنان است»، (وَالسُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ). «سُلُوّ» (بر وزن غلو) به معناى فراموش کردن و غافل شدن و تسلى خاطر پيدا کردن است. در برابر کسانى که پيمان خود را با انسان مى شکنند دو گونه عکس العمل ممکن است نشان داد: نخست اقدام متقابل و پيمان شکنى در مقابل پيمان شکنى و به بيان ديگر درگيرى و ادامه مبارزه و جنگ است و راه ديگر اين که انسان آنها را از صفحه زندگى خود حذف کند و براى هميشه به فراموشى بسپارد و اين مجازاتى است سنگين تر براى اين افراد، زيرا نه تنها يک دوست وفادار را از دست داده اند، بلکه ديگران هم که از اين رخداد باخبر شوند از پيمان شکن فاصله مى گيرند. در پنجمين نکته به مسئله مهم سرنوشت ساز انسان ها اشاره مى کند و مى فرمايد: «مشورت عين هدايت است»، (وَالاِسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ). مى دانيم مشورت سبب راه يافتن به مقصود است، ولى تعبير به «عين» خواه به معناى اتحاد باشد، يا به معناى چشم و يا چشمه، نشان مى دهد که رابطه بسيار نزديکى ميان مشورت و هدايت است. چرا چنين نباشد در حالى که مشورت عقول ديگران را به عقل انسان مى افزايد و انسان از تجارب و اطلاعات ديگران بهره ها مى گيرد که بر هيچ کس پوشيده نيست. در بحث هاى گذشته نيز کرارا درباره اهميت مشورت و تأکيد قرآن و روايات اسلام بر آن سخن گفته ايم. (به شرح حکمت 161 و 113 و 54 و عهدنامه مالک اشتر (53) و غير آن مراجعه شود). در ششمين نکته نکته پنجم را به نحو ديگرى تأکيد مى کند و مى فرمايد: «آن کس که به رأى خود قناعت کند خويشتن را به خطر افکنده است»، (وَقَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ). زيرا ضريب خطا در يک انسان بسيار زياد است، خطاهايى که گاه آبروى وى را بر باد مى دهد، يا اموال انسان را آتش مى زند و يا جان او را به خطر مى افکند، ولى ضريب خطا در کسانى که اهل مشورتند هر اندازه طرف هاى مشورت بيشتر و آگاه تر باشند کمتر است. چرا انسان خود را از اين نعمت خداداد که هزينه اى نيز بر دوش او ندارد محروم سازد. درباره خطرات استبداد به رأى که تعبير ديگرى از استغناى به رأى است نيز در روايات اسلامى و بحث هاى گذشته نهج البلاغه مطالب قابل توجهى ذکر شده است (به شرح حکمت 161 از همين کتاب مراجعه شود). در هفتمين نکته مى فرمايد: «صبر با مصائب مى جنگد»، (وَالصَّبْرُ يُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ). «حدثان» به معناى حوادث ناراحت کننده و ناگوارى است که در زندگى انسان خواه ناخواه رخ مى دهد و هر کس به نوعى به يک يا چند نمونه از اين حوادث گرفتار است. آنچه مى تواند تأثير اين حوادث را بر وجود انسان خنثى کند تا از پاى در نيايد همان صبر و شکيبايى و استقامت است. و در مقابل آن جزع و بى تابى است که امام(عليه السلام) در هشتمين نکته به آن اشاره کرده مى فرمايد: «جزع و بى تابى به حوادث دردناک زمان کمک مى کند»، (وَالْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ). اشاره به اين که گذشت زمان قواى انسان را تدريجاً تحليل مى دهد و هر نفسى قدمى به سوى مرگ است، ولى جزع و بى تابى سبب تشديد آثار آن مى شود اى بسا عمر هفتاد ساله را به نصف تقليل مى دهد، بنابراين همان گونه که صبر و شکيبايى با حوادث تلخ مى جنگد و انسان را در برابر آنها استوار مى دارد جزع و بى تابى به کمک آن حوادث مى شتابد و آثار آن را در وجود انسان عميق و عميق تر مى سازد. در کلام حکمت آميز 189 اين جمله پرمعنا آمده بود که مى فرمود: «مَنْ لَمْ يُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ، کسى که صبر و شکيبايى او را نجات ندهد جزع و بى تابى او را هلاک خواهد ساخت». در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «لَوْ لا أَنَّ الصَّبْرَ خُلِقَ قَبْلَ الْبَلاءِ يَتَفَطَّرُ الْمُؤمِنُ کَما تَتَفَطَّرُ الْبيضَةَ عَلَى الصَّفا، اگر صبر و شکيبايى قبل از بلا آفريده نشده بود افراد با ايمان در برابر حوادث ناگوار از هم متلاشى مى شدند همان گونه که تخم مرغ با اصابت به سنگ متلاشى مى شود». اضافه بر اين آثار مادى که مترتب بر صبر و جزع مى شود از نظر معنوى نيز هلاکت ديگرى دامنگير افرادى مى کند که در برابر حوادث بى تابى و جزع مى کنند و آن اين که اجر آنها را ضايع مى سازد در حالى که صابران اجر و پاداش فراوانى دارند. در همين زمينه در روايت پرمعنايى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «إذا دَخَلَ الْمُؤمِنُ فِي قَبْرِهِ کانَتِ الصَّلاةُ عَنْ يَمِينِهِ وَالزَّکاةُ عَنْ يَسارِهِ وَالبِرُّ مُظِلٌّ (مُطِلٌّ) عَلَيْهِ وَيَتَنَحَّى الصَّبْرُ ناحِيَةً، فَإذا دَخَلَ عَلَيْهِ الْمَلَکانِ اللَّذانِ يَليانِ مُسائَلَتَهُ قالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَالْبِرِّ: دُونَکُمْ صاحِبُکُمْ فَإنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ، هنگامى که فرد باايمان را در قبر مى گذارند نماز در طرف راست و زکات در طرف چپ او و کارهاى نيک مشرف بر او مى شوند و صبر در گوشه اى قرار مى گيرد و چون دو فرشته مأمور سؤال وارد مى شوند صبر به نماز و زکات و کارهاى نيک مى گويد به يارى دوستتان بشتابيد اگر شما از ياريش ناتوان شديد من ياريش مى کنم». افزون بر اينها بى تابى غالباً سبب رسوايى انسان مى شود و نشان مى دهد که او آدمى کم ظرفيت و بى استقامت است به همين دليل در حديثى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: «قِلَّةُ الصَّبْرِ فَضيحَةٌ، کمى صبر و شکيبايى اسباب فضيحت و رسوايى است». ذکر اين نکته نيز لازم به نظر مى رسد که خداى متعال براى اين که انسان در برابر حوادث فوق العاده سخت از پاى درنيايد صبر را در وجود او آفريده به همين دليل نگاه مى کنيم هنگامى که مثلا مادرى بهترين فرزند عزيزش را از دست مى دهد چنان بى تابى مى کند که خود را به زمين و ديوار مى کوبد، امّا با گذشت زمان کم کم آرامش بر او مسلط مى شود و غالباً بعد از چندين روز يا چند هفته به حال عادى در مى آيد و اگر اين صبر خداداد نبود و آن حالت نخستين ادامه پيدا مى کرد در مدت کوتاهى از بين مى رفت. نهمين نکته همان چيزى است که در حکمت 34 آمده، مى فرمايد: «برترين بى نيازى ترک آرزوهاست»، (وَأَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى). به يقين کسانى که آرزوهاى دور و دراز دارند و غالباً به تنهايى به آن نمى رسند دست حاجت به سوى اين و آن دراز مى کنند و با اين که ممکن است سرمايه دار بزرگى باشند هميشه نيازمند و محتاجند، چرا که دامنه آرزوها بسيار گسترده است، حال اگر انسان خط باطل بر اين آرزوهاى دور و دراز بکشد ثروتمند و سرمايه دار معتبرى خواهد شد، زيرا به هيچ کس محتاج نخواهد بود. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «تَجَنَّبُوا الْمُنى فَإنَّها تُذْهِبُ بَهْجَةَ ما خُوِّلْتُمْ وَتَسْتَصْغِرُونَ بِها مَواهِبَ اللهِ تَعالى عِنْدَکُمْ وَتُعْقِبُکُمُ الْحَسَراتِ فِيما وَهَّمْتُمْ بِهِ أنْفُسَکُمْ، از آرزوهاى دور و دراز بپرهيزيد که شادابى و نشاط نعمت هايى را که به شما داده از بين مى برد و به سبب آن مواهب الهى در نزد شما کوچک مى شود و حسرت فراوانى به سبب اوهام باطله اى که داشته ايد به شما دست مى دهد». آن گاه در دهمين نکته به سراغ غلبه هواپرستى بر بسيارى از انسان ها رفته مى فرمايد: «چه بسا عقل ها که در چنگالِ هوا و هوس هاى حاکم بر آنها اسيرند»، (وَکَمْ مِنْ عَقْل أَسِير تَحْتَ هَوَى أَمِير). مى دانيم خداوند دو نيرو به انسان بخشيده است: يکى نيروى عقل که خوب و بد را با آن تشخيص مى دهد و راه و چاه را مى شناسد و ديگرى انگيزه هاى مختلف نفسانى است که آن هم در حد اعتدال براى بقاى انسان ضرورى است، خواه علائق جنسى باشد يا علاقه به مال و ثروت و مقام و قدرت، اما هنگامى که اين انگيزه ها طغيان کنند و به صورت هوا و هوس سرکش درآيند، عقل را در چنگال اسارت خود مى گيرند به گونه اى که گاه از تشخيص واضح ترين مسائل باز مى ماند و گاه دست به کارهايى مى زند که يک عمر بايد جريمه و کفاره آن را بپردازد. به همين دليل در آيات قرآن و روايات اسلامى هشدار زيادى به اين موضوع داده شده است. قرآن مجيد مى گويد: «(أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلا تَذَکَّرُونَ)، آيا ديدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اين که شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده اى قرار داده است؟! با اين حال، غير از خدا چه کسى مى تواند او را هدايت کند؟! آيا متذکّر نمى شويد؟!». در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحکم مى خوانيم: «غَلَبَةُ الْهَوى تُفْسِدُ الدِّينُ وَالْعَقْلَ، غلبه هواى نفس هم دين انسان را فاسد مى کند و هم عقل او را». نيز در حديث ديگرى در همان کتاب از همان بزرگوار نقل شده است که فرمود: «حَرامٌ عَلى کُلِّ عَقْلِ مَغْلُول بِالشَّهْوَةِ أنْ يَنْتَفِعَ بِالْحِکْمَةِ، بر تمام عقل هايى که در چنگال شهوت اسيرند حرام است که از علم و دانش بهره مند شوند». به يقين عقل ها متفاوت اند، بعضى به اندازه اى نيرومندند که هيچ انگيزه اى از هواى نفس نمى تواند بر آن چيره شود و گاه چنان ضعيف است که با مختصر طغيان شهوت از کار مى افتد، همان گونه که هواى نفس نيز درجات و مراتب مختلفى دارد و بدترين چيز آن است که حاکمان يک جامعه عقلشان در اسارت هواى نفسشان قرار گيرد و جامعه را به سوى بدبختى پيش برند و دين و دنياى مردم را ملعبه هواى نفس سازند. در اين زمينه مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود داستان عجيب و تکان دهنده اى از ابن خلکان در کتاب وفيات الاعيان در شرح حال قاضى ابويوسف که از علماى اهل سنت و از دوستان ابوحنيفه بود نقل مى کند که عيسى بن جعفر (از فرزندان منصور دوانيقى) کنيز بسيار زيبايى داشت که هارون الرشيد دلباخته او شد. هارون از عيسى خواست که آن کنيز را به او ببخشد يا بفروشد. عيسى که علاقه مند به آن کنيز بود نپذيرفت و گفت: من سوگند ياد کرده ام به طلاق و عتاق (منظور طلاق همه همسران و آزادى تمام بردگان خود) و صدقه دادن جميع اموالم اگر آن را به کسى بفروشم يا ببخشم. (اهل سنت معتقد بودند که اگر کسى چنين سوگندى ياد کند و مخالفت کند تمام اموال او صدقه مى شود و تمام زنانش از او جدا و کنيزان و غلامانش آزاد مى گردند مطلبى که در فقه شيعه شديداً با آن مخالفت شده است). هارون الرشيد او را تهديد به قتل کرد او تسليم شد ولى مشکل قسم بر فکر او سنگينى مى کرد. هارون گفت: من مشکل را حل مى کنم. به دنبال ابويوسف فرستاد و گفت: يک راه حل شرعى براى اين مسئله پيچيده جهت من پيدا کن. ابويوسف به عيسى بن جعفر گفت: راه حلش اين است که نصف آن را به هارون ببخشى و نصف آن را به او بفروشى و در اين صورت مخالفتى با سوگندت نکرده اى، زيرا نه تمامش را فروخته اى و نه تمامش را بخشيده اى. عيسى بن جعفر اين کار را انجام داد (و نيمى از آن کنيز را به صد هزار دينار به هارون فروخت و نيم ديگر را به او بخشيد) و کنيز را براى هارون الرشيد بردند در حالى که هنوز در مجلس خود نشسته بود. هارون به ابويوسف گفت: يک مشکل ديگر باقى مانده است. ابويوسف گفت: کدام مشکل؟ گفت: اين کنيز قبلاً با صاحبش آميزش داشته و بايد يکبار عادت ماهانه شود و پاک گردد (تا عده او به سر آيد) سپس اضافه کرد: به خدا سوگند (چنان ديوانه اين کنيزم که) اگر امشب را با او به سر نبرم روح از تنم جدا مى شود. ابو يوسف گفت: آن هم راه دارد. او را آزاد کن و سپس او را بعد از آزادى به عقد خود درآور، زيرا فرد آزاد عدّه اى ندارد. هارون او را آزاد کرد و او را به نکاح خود درآورد (و با نهايت تأسف) تمام اينها در يک ساعت قبل از آنکه هارون الرشيد از جاى خود برخيزد انجام شد. آرى هم حاکمان هواپرست و هم مفتيان دنياپرست اين گونه با احکام خدا بازى مى کردند. سپس در يازدهمين نکته به مسئله مهم ديگرى اشاره کرده مى فرمايد: «حفظ تجربه ها بخشى از موفقيت است»، (وَمِنَ التَّوْفِيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ). منظور از تجربه در اينجا مفهوم عام آن است و تجربه هاى شخصى و تجارب ديگران را شامل مى شود و تعبير به «مِنَ التَّوفِيقِ» اشاره به اين است که انسان قسمت مهمى از موفقيت خود را در کارها، از تجربه هاى پيشين خود و تجارب ديگران استفاده مى کند و در واقع انباشته شدن تجربه ها بر يکديگر سبب موفقيت در تمام زمينه هاى علمى و سياسى و اجتماعى و اخلاقى است و آن کس که خود را از تجربه هاى ديگران بى نياز بداند و به تجربه هاى پيشين خود اعتنا نکند به يقين گرفتار شکست هاى پى درپى خواهد شد. اساساً بعضى از علوم و دانش ها بر اساس تجربه پيشرفت کرده که نام علوم تجربى هم بر آنها نهاده اند. از کجا طبيب مى داند که فلان دارو براى فلان بيمارى مؤثر است؟ آيا جز از تجربه هاى خويش و تجربه هاى ديگران استفاده کرده است؟ امروز آزمايشگاه ها که ابزار تجربه است در سراسر دنيا در علوم مختلف برپاست و اينها تفسير روشنى بر کلام امام(عليه السلام) است که مى فرمايد: «حفظ تجربه ها بخش مهمى از موفقيت را تشکيل مى دهد». قرآن مجيد بخش عظيمى از تاريخ اقوام پيشين را براى مسلمانان شرح داده است که فلسفه آن همان استفاده کردن از تجربه زندگى پيشينيان است. گاه مى فرمايد: برويد آثار آنها را در نقاط مختلف زمين ببينيد، و عبرت بگيريد. واژه «توفيق» در استعمالات روايات دو معنا دارد: يک معناى آن همان موفقيت در کارها است که در نکته حکيمانه بالا به آن اشاره شده و معناى ديگر آن آماده شدن وسائل اعم از معنوى و مادى است و اين که دعا مى کنيم: خدايا! ما را براى کارهاى خير توفيق عنايت کن، يعنى وسايل آن را اعم از روحانى و جسمانى فراهم نما. به يقين آنچه در اختيار ماست بايد خودمان فراهم سازيم و آنها را که از اختيار ما بيرون است بايد از خدا بخواهيم و اين دو معنا به يک حقيقت باز مى گردند، يعنى هر دو توفيقات الهى و حفظ تجربه ها سبب موفقيت است. در روايات اسلامى درباره اهميت تجربه تعبيرات بسيار جالبى ديده مى شود. از جمله در حديثى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجارُبِ، عقل همان حفظ تجربه هاست». و در جاى ديگر: «اَلْعَقْلُ غَريزَةٌ تَزيدُ بِالْعِلْمِ بِالتَّجارُبِ، عقل غريزه اى (الهى) است که با علم و دانش و تجربه افزايش مى يابد». استفاده کردن از تجارب پيشينيان مخصوصاً براى زمامداران و سياست مداران از اهم امور است تا آنجا که امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «لا يَطْمَعَنَّ … وَلا الْقَليلُ التَّجْرِبَةِ الْمُعْجِبُ بِرَأْيِهِ في رِئاسَة، افراد کم تجربه که تنها به آراى خود تکيه مى کنند هرگز در رياست موفق نخواهند شد». در بحث هاى گذشته نهج البلاغه نيز بارها امام(عليه السلام)بر اهميت استفاده از تجربه ها تأکيد فرموده است، از جمله در خطبه 176 که در آن مواعظ بسيار سودمندى آمده است، با قاطعيت مى فرمايد: «وَمَنْ لَمْ يَنْفَعْهُ اللهُ بِالْبَلاءِ وَالتَّجارُبِ لَمْ يَنْتَفِعْ بِشَيء مِنَ الْعِظَةِ، آن کس که خدا او را به وسيله آزمون ها و تجربه ها بهره مند نسازد از هيچ پند واندرزى سود نخواهد برد». در عهدنامه مالک اشتر نيز بر اين امر تأکيد شده بود، امام(عليه السلام) در خطاب به مالک اشتر در مورد انتخاب کارمندان و اداره کنندگان حکومت مى فرمايد: «وَتَوَخّ مِنْهُمْ أهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَياءِ مِنْ أهْلِ الْبُيُوتاتِ الصّالِحَةِ وَالْقِدَمِ فِى الاْسْلامِ، و از ميان آنها افرادى را برگزين که داراى تجربه و پاکى روح باشند و از خانواده هاى صالح و پيشگام و باسابقه در اسلام باشند». اين در حالى است که امروزه شعارهاى زيادى در استفاده کردن از نيروى جوانان داده مى شود و متأسفانه به گونه اى تبليغ شده که بعضى تصور مى کنند بايد بزرگسالان را از صحنه حکومت و اجتماع کنار گذاشت در حالى که آنها مجموعه هاى عظيمى از تجاربند. حق مطلب اين است که تجربه هاى پرارزش بزرگسالان بايد با نيرو و نشاط جوانان آميخته شود تا موفقيت قطعى حاصل شود، به طور قطع و يقين نه تنها مى توان به نيروى جوان قناعت کرد و نه تنها به تجارب بزرگسالان، بلکه اين دو مکمل يکديگرند. سپس در دوازدهمين نکته حکيمانه به اهميت دوستان اشاره کرده مى فرمايد: «دوستى، نوعى خويشاوندى اکتسابى است»، (وَالْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ). خويشاوندى گاه از طريق طبيعى مثلاً تولد دو فرزند از يک پدر و مادر حاصل مى شود که اين دو به طور طبيعى برادرند، ولى گاه انسان با ديگرى که هيچ رابطه نسبى با او ندارد چنان دوست مى شود که همانند برادر يا برتر از برادر پيوند عاطفى با او پيدا مى کند. اين گونه دوستى ها نوعى خويشاوندى اکتسابى است. اسلام آيين دوستى و مودت است و به مسئله دوست صالح آن قدر اهميت داده که در حديثى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «الصَّديقُ أقْرَبُ الاْقارِبِ، دوست، نزديک ترين خويشاوندان است». در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «مَنْ لا صَدِيقَ لَهُ لا ذُخْرَ لَهُ، کسى که دوستى ندارد اندوخته اى (براى مبارزه با مشکلات) ندارد». تا آنجا که در حديثى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: «لَقَدْ عَظُمَتْ مَنْزِلَةُ الصَّديق حَتّى أهْلُ النّارِ يَسْتَغيثُونَ بِهِ وَيَدْعُونَ بِهِ فِى النّارِ قَبْلَ الْقَريبِ الْحَمِيمِ قالَ اللهُ مُخْبِراً عَنْهُمْ: (فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِينَ * وَلاَ صَدِيق حَمِيم)، مقام دوست بسيار والا است تا آنجا که اهل دوزخ از دوست يارى مى طلبند و او را از درون آتش دوزخ صدا مى زنند پيش از آنکه نزديکان پرمحبت خود را صدا بزنند. خداوند در قرآن از آنها چنين خبر داده که مى گويند: (واى بر ما) ما امروز شفاعت کنندگانى نداريم و نه دوست صميمى». سرانجام در سيزدهمين و آخرين نکته گرانبها مى فرمايد: «به انسانى که ملول و رنجيده خاطر است اعتماد مکن»، (وَلاَ تَأْمَنَنَّ مَلُولاً). دليل آن روشن است، افرادى که به هر دليل رنجيده خاطر شده اند، نشاط عمل در آنها مرده است به همين دليل نمى توان به آنها اعتماد کرد. آنها منتظر بهانه اى هستند تا از کار فرار کنند و هرگز نمى توان استقامت و پشتکار را که لازمه پيشرفت است از آنها انتظار داشت. مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود شرح خوبى براى اين معنا ذکر کرده و آن داستان جنگ صفين است که بر اثر طولانى شدن جنگ عده زيادى ملول و رنجيده و خسته شده بودند و منتظر بهانه اى بودند تا جنگ را رها کنند از اين رو به مجرد اين که دشمن قرآن ها را بر سر نيزه ها کرد دست از جنگ در آستانه پيروزى اش کشيدند. گاه ملول در اين جمله نورانى به افراد زودرنج تفسير شده است. آن هم واقعيتى است که اعتماد به افراد زودرنج بسيار مشکل است، چرا که در گرماگرم کار و انجام برنامه، ممکن است از اندک چيزى آزرده خاطر شوند و همه چيز را رها سازند. هر کدام از اين دو تفسير را بپذيريم بيان واقعيت انکارناپذيرى است و جمع بين هر دو تفسير در مفهوم کلام امام(عليه السلام) نيز مانعى ندارد. اين سخن را با حديثى از امام(عليه السلام) که تکميل کننده کلام بالاست و در غررالحکم آمده پايان مى دهيم: «لا تَأمِنَنَّ مَلُولا وَإن تَحَلّى بِالصِّلَةِ فَإِنَّهُ لَيْسَ فِى الْبَرْقِ الْخاطِفِ مُسْتَمْتَعٌ لِمَنْ يَخُوضُ الظُّلْمَةَ، به افراد رنجيده خاطر و زودرنج اعتماد نکن، هرچند دل او را با جايزه اى به دست آورى، زيرا برق جهنده (که لحظه اى مى درخشد وخاموش مى شود) در شب تاريک قابل اعتماد نيست». * * * به راستى اگر انسان از ميان تمام کلمات امام(عليه السلام)همين مجموعه فشرده حکيمانه پرمعنا را برنامه زندگى خود قرار دهد، هم در برنامه هاى مادى زندگى پيروز مى شود و هم در جنبه هاى معنوى آن، هم مى تواند فرد را اصلاح کند و هم جامعه را، ولى افسوس که همچون «برق خاطفى» اين کلمات نورانى در نظر ما آشکار مى شود و چيزى نمى گذرد که آن را به فراموشى مى سپاريم و همان مسير زندگى آميخته با اشتباهات را ادامه مى دهيم. با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد