چطور/ در زندگي انسان، تجربههاي اندکي دردناکتر از جدايي هستند. جداييها به حساسترين نقطهي عاطفي درون ما که عشق و فراق باهم تلاقي دارند، آسيب ميزنند. بنابراين، جاي تعجب نيست که آدمها مدام با «کنارآمدن» با عشق ازدسترفتهي خود دستوپنجه نرم ميکنند. اما درمان قلب شکسته هم مثل ساير دردها در خودش نهفته است. همچون همهي غموغصههاي ديگر، کنارآمدني وجود ندارد. بايد قدم در قلبِ طوفان بگذاريد. تا جاييکه ميتوانيد و هرقدر ميخواهيد، غصه بخوريد و از آن نقطهي اوج دلشکستگي، اشتياقي براي پاسخ به پرسشهاي دشوار در قلب خود بيابيد؛ پرسشهاي دشوار اما مهمي که به يافتن خودتان در اين طوفان دروني و حرکت به جلو، کمک ميکند. در ادامه، سه مرحلهاي را ذکر ميکنيم که نهتنها در درمان قلب شکسته کمکتان ميکنند، بلکه شما را آماده ميکنند تا رابطهي جديدي بر پايهاي سالم آغاز کنيد.
۱. بدون هيچگونه عذرخواهي، تسکين يا محدوديت زماني به خودتان اجازهي غصهخوردن بدهيد
در فرهنگِ ما از همان کودکي ميآموزند «گريه نشانهي ضعف است» يا در واکنش به جدايي و دلشکستگي ميگويند: «اينطوري بهتر شد؛ اصلا طرف لياقت من رو نداشت». اختصاص زمان و فضاي کافي براي غصهخوردن براي فردي در حال جدايي، بسيار چالشبرانگيز است. فراموشي يا مقابله با اين غموغصهها، باعث ميشود در آينده دوباره سر بر بياورند و در نتيجه، مراحل بهبود طي نشود.
براي درمان قلب شکسته و التيامِ درد ازدسترفتنِ عشق، بايد غصه بخوريم؛ هيچ راه ديگري وجود ندارد. پس راحت گريه کنيد. دلسوزي را هم به دردتان اضافه کنيد. اگر صدايي در گوش خود ميشنويد که مثلا «اَه، تمومش کن، آدم گُنده! مگه چي شده؟» يا «شما فقط سه ماه با هم بوديد. بيخيال!» بايد بدانيد گرفتار صدايي شدهايد که از فرهنگ عام ميآيد و هيچگونه تحملي در برابر درد يا ناراحتيِ احساسي ندارد. به آن صدا بگوييد دور شود و دردتان را با تمام وجود حس کنيد.
هيچگونه محدوديت زماني هم براي غم و اندوه وجود ندارد. بعضيها معتقدند بايد يک ماه حسابي غصه بخورند و بعد تمامش کنند. بعضي ديگر هم گاهي و بيگاه غصهدار ميشوند، به صورت متناوب، طي دورهاي يک ساله يا بيشتر. حقيقت اين است که راه درست يا غلطي براي غصهخوردن وجود ندارد. زمانيکه بهجاي قضاوت خودتان يا سروکلهزدن با ذهنيت «منِ بيچاره!» با دلسوزي با اين دردتان روبهرو شويد، غصهي سالمي خواهيد داشت و همين روش است که به درمان قلب شکسته شما و بهتر شدنتان کمک ميکند.
۲. ببينيد شما چه نقشي در اين جدايي داشتهايد
بيشتر آدمها بعد از جدايي يا از اين طرف بام ميافتند يا از آن طرف:
همهش تقصير اون بود، اصلا آدمِ اين حرفها نبود، بيلياقت بود، اصلا قبلا ازدواج کرده بود!
من هميشه خراب ميکنم. چرا هيچوقت نميتونم مثل بقيه يک رابطهي درست و حسابي داشته باشم؟ من داغونم، آدم بيارزشي هستم، هيچوقت نميتونم ازدواج کنم.
هيچکدام از اين واکنشها درست نيستند. اگر ميخواهيد از جداييتان جان سالم بهدر ببريد، بهتر است دست از سرزنش خود برداريد و بهجاي آن رويکرد يادگيري را در پيش بگيريد.
روابط عاطفي مثل تانگو هستند؛ براي رقصيدن به دو نفر نياز است. اگر آنطور که بايد نشد، مطمئنا هر دو نفر مقصر بودهاند. اگر سهم خودتان را در اين معادله حساب نکنيد، به احتمال زياد با آدم بعدي زندگيتان هم به چنين پاياني خواهيد رسيد.
اين کليد اصلي است: بايد در بررسيتان از کنجکاوي و دلسوزي استفاده کنيد. نبايد خودتان را براي «حساسيت» يا «وابستگي» زياد مقصر بدانيد. در عوض، اين فرصتي است تا دربارهي رشد شخصيتيِ خود اطلاعاتي کسب کنيد و بفهميد که جداييها، مثل همهي تعاملات ديگر، فرصتي فراهم ميکنند تا همينطور که در روزهاي اشک و آه بهزانو در ميآييم، يادگيري هم شتاب بيشتري بگيرد تا نسبت به بقيهي زمانها به درکي بيشتر برسيم.
۳. بگذاريد اين خاکستر غصه و دلشکستگي زبانه بگيرد
دليل دردناکي و رنجآوري جداييها اين است که دردهاي گذشتهي درونمان را تازه ميکنند. اين يکي از آن قوانين تغييرناپذير تعاملات است؛ دلشکستگي دلشکستگي ميآورد. بنابراين وقتي غصهي پايان اين رابطه را ميخوريد، خود را براي غمهاي ديگر، مثل مرگ عزيزان، مهاجرت يا ساير جداييها، زخمهاي قديمي از دوران بچگي ازجمله طلاق والدين و… هم آماده کنيد.
فرهنگ ما ظرف سالمي براي غصهي اين جداييها و دردهاي قديمي ارائه نميکند؛ بهجاي آن ما را ترغيب ميکند که «پاشو، بسه، تمومش کن». به همين خاطر، فرصتهاي فراواني را براي درمان اين دردها در لايههاي زيرين اين مارپيچ از دست ميدهيم. پس به خودتان اجازهي غصهخوردن بدهيد و خود را براي ورود آدم بعدي به زندگيتان آماده کنيد تا بتوانيد رابطهي بعدي را بر مبناي سالمتري آغاز کنيد.
بازار