تفسیر آیات 8-14سوره مائده
باشگاه خبرنگاران/قرآن سراسر اعجاز در زندگي مادي و معنوي است. اگر ما آن را با معرفت تلاوت کنيم، حتماً اثرات آن را خواهيم ديد. براي آگاهي و فهم بهتر و بيشتر آيات قرآن کريم هر شب تفسير آياتي از اين معجزه الهي را براي شما آماده ميکنيم. سوره مائده به معنى سفره آراسته از غذا است.مائده نام پنجمين سوره قرآن که از آيه 112اين سوره گرفته شده است. قسمتى از اين سوره درباره تقاضاى حواريّون و ياران حضرت عيسى(ع)است که از او خواستند سفره اى آراسته از غذا براى آنان از طرف خداوند نازل شود.بعضى از موضوعات مطرح شده در اين سوره عبارتند از:بيان معارف اسلامى موضوع رهبرى بعد از رسول خدا(ص) نفى اعتقاد مسيحيت به تثليث، موضوع وفاى به عهد و عدالت اجتماعى، شهادت به عدل، داستان هابيل و قابيل فرزندان آدم(ع) و تحريم قتل نفس و معرفى غذاهاى حلال و حرام و بيان قسمتى ازاحکام مربوط به وضو و تيمّم. اين سوره 120آيه دارد و در مدينه نازل شده است.نام هاي ديگرش: عقود، المنقذه است. از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در فضيلت اين سوره نقل شده است: «هرکس که سوره «مائده» را قرائت نمايد، به تعداد همه يهوديان و مسيحيان که در اين دنيا نفس کشيده اند، ده حسنه به او داده مي شود و ده گناه از گناهان او پاک مي گردد و ده درجه به درجاتش افزوده مي گردد.» ابوحمزه ثمالي از امام صادق عليه السلام روايت کرده است: «سوره مائده يکباره بر پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم نازل شده است و 70هزار فرشته هنگام نزول، آن را همراهي مي کردند.» بيان آيات اتصال اين آيات به آيات قبل روشن است ، و هيچ غبارى بر آن نيست ، چون يک سلسله خطابهائى است به مؤ منين که در آنها کلياتى از امور مهم دنيائى و آخرتى ، فردى و اجتماعى آنان را بيان مى کند. يا ايها الذين آمنوا کونوا قوامين لله شهداء بالقسط، و لا يجرمنکم شنان قوم على الا تعدلوا اين آيه شريفه نظير آيه اى است که در سوره نساء آمده است مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا کونوا قوامين بالقسط شهداء لله ، و لو على انفسکم او الوالدين و الاقربين ان يکن غنيا او فقيرا فالله اولى بهما فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا و ان تلووا او تعرضوا فان الله کان بما تعملون خبيرا). با اين تفاوت که آيه سوره نساء در مقام نهى از انحراف از راه حق و عدالت در خصوص شهادت است ، و مى فرمايد: که هواى نفس شما را به انحراف نکشاند، مثلا به نفع کسى به خاطر اينکه قوم و خويش شما است بر خلاف حق شهادت ندهيد، (و يا به نفع فقيرى به خاطر دلسوزيتان و به نفع توانگرى به طمع پول او شهادت بناحق ندهيد)، ولى آيه مورد بحث در مقام شهادت بناحق دادن عليه کسى است به انگيزه بغضى که شاهد نسبت به مشهود عليه دارد، به اين وسيله يعنى با از بين بردن حقش انتقام و داغ دلى گرفته باشد. واضح تر بگويم در سوره مائده فرموده : (کونوا قوامين لله شهداء بالقسط)و در آيه سوره نساء فرموده : (کونوا قوامين بالقسط شهداء لله ) و اين تفاوت در تعبير بخاطر تفاوتى است که در مقام اين دو آيه هست ، در آيه سوره مائده غرض اين بوده که مؤ منين را از ظلم در شهادت به انگيزه سابقه دشمنى شاهد نسبت به مشهود عليه نهى کند، لذا شهادت را مقيد به قسط کرد، و فرمود: (بايد که شهادت شما به قسط و به حق باشد و در شهادت دادن عداوت و غرضهاى شخصى را دخالت ندهيد)، به خلاف آيه سوره نساء که سخن از شهادت دادن به نفع کسى به انگيزه دوستى و هوا دارد، و شهادت دادن به نفع دوست و محبوب ظلم به او نيست ، گو اينکه خالى از ظلم هم نيست (چون به غير مستقيم حق خصم محبوبش را ضايع کرده ) و ليکن از آن جهت که شهادت به نفع محبوب است ظلم شمرده نمى شود، و لذا در آيه سوره مائده امر کرد به شهادت به قسط و آنگاه اين شهادت به قسط را تفريع کرد بر يک مساله کلى و آن قيام لله است و در سوره نساء اول امر کرد به شهادت دادن براى خدا و دخالت ندادن هواها و دوستيها را در شهادت ، و سپس آنرا تفريع کرد بر قيام به قسط. و نيز به همين جهت در آيه مائده جمله : (اعدلوا هو اقرب للتقوى و اتقوا الله ) را تفريع کرد بر شهادت دادن به قسط، و در اين جمله که نتيجه شهادت بر قسط است امر کرد مؤ منين را به عدالت ، و اين عدالت را وسيله اى شمرد براى حصول تقوا، ولى در آيه سوره نساء قضيه را به عکس کرد يعنى جمله : (فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا) را متفرع کرد بر امر به شهادت براى خدا، نخست امر کرد به اينکه براى خدا شهادت دهيد، و سپس از پيروى هوا و ترک تقوا نهى نموده ، اين پيروى هوا و ترک تقوا را بدترين وسيله براى ترک عدل شمرد. آنگاه در هر دو آيه از ترک تقوا به يک جور تحذير کرد، در آيه سوره نساء فرمود: (و ان تلووا او تعرضوا فان الله کان بما تعملون خبيرا) يعنى اگر تقوا به خرج ندهيد خدا بدانچه مى کنيد با خبر است ، و در سوره مائده فرموده : (و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون )، و اما معناى جمله : (قوامين لله شهداء بالقسط...) از سخنانى که پيرامون آيات قبلى داشتيم روشن شده است . اعدلوا هو اقرب للتقوى ... ضمير (هو) به کلمه عدل بر مى گردد، گواينکه قبل از ضمير چنين کلمه اى نبود، و ليکن از معناى (اعدلوا) فهميده مى شد، در نتيجه معناى جمله چنين است : عدالت پيشه کنيد که عدالت به تقوا نزديکتر است . وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر عظيم جمله دوم يعنى جمله (لهم مغفرة و اجر عظيم ) انشاى وعده است که قبلا يعنى در اول آيه داده ، و فرموده بود: (وعد الله ...) بطورى که ديگران نيز گفته اند و اين تعبير مؤ کدتر از آن است ، مى فرمود: (وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات مغفرة و اجرا عظيما)، البته اين مؤ کدتر بودن به خاطر آن نيست که در آيه مورد بحث جمله مورد گفتگو خبر بعد از خبراست ، نه ، اين اشتباهى است که بعضى کرده اند، بلکه به خاطراين است که تصريح دارد به انشاى وعده ، نه چون آيه سوره فتح که ضمنا بر آن دلالت دارد. و الذين کفروا و کذبوا باياتنا اولئک اصحاب الجحيم راغب در مفردات مى گويد: ماده (جيم - حاء - ميم ) به معناى شدت فوران آتش است ، دوزخ را هم که جحيم خوانده اند به اين مناسبت است ، و اين آيه مشتمل است بر خود وعيد (نه بر تهديد به آن )، در مقابل آيه قبلى که خود وعده را ذکر مى کرد، و مى فرمود: (لهم مغفرة و اجر عظيم ). در آيه مورد بحث کفر را مقيد کرده به تکذيب آيات تا کفر بدون تکذيب را شامل نگردد، زيرا کفارى که منشا کفرشان انکار حق با علم به حق بودن آن نيست بلکه اگر کافر بخاطر اين است که حق بگوششان نخورده و يا مستضعفى هستند که تشخيص حق از باطل را ندارند، اهل دوزخ نيستند بلکه کار آنان به دست خدا است ، اگر بخواهد آنان را مى آمرزد و اگر خواست عذابشان مى کند، پس دو آيه مورد بحث يکى وعده جميل است به کسانى که ايمان آورده اعمال صالح انجام مى دهند، و ديگرى تهديد شديدى است به کسانى که به خدا کفر ورزيده ، آيات خدا را تکذيب کنند، و معلوم است که بين اين دو مرحله مراحلى است متوسط، که خداى تعالى امر آن مراحل و عاقبت امر صاحب هر مرحله را ذکر نکرده . يا ايها الذين آمنوا اذکروا نعمة الله عليکم اذ هم قوم ان يبسطوا... اين مضمون قابل آن هست که بر چندين واقعه منطبق گردد، وقايعى که بين کفار و مسلمانان واقع شد، از قبيل داستان جنگ بدر و احد و احزاب و غيره و بنابراين نمى توان گفت نظر خاصى به واقعه خاصى دارد، بلکه منظورش مطلق توطئه هائى است که مشرکين عليه مسلمانان و براى کشتن آنان و محو کردن اثر اسلام و دين توحيد مى ريختند. و اينکه بعضى از مفسرين آنرا بر واقعه خاصى حمل نموده و گفته اند مراد از آن داستانى است که در آن آمده : مشرکين تصميم گرفتند رسول خدا(صلى الله عليه وآله ) را به قتل برسانند، و يا بعضى از يهوديان تصميم گرفتند آن جناب را ترور کنند. که هر دو داستان به زودى مى آيد سخنى است که از ظاهر لفظ آيه بعيد است و اين ناسازگارى بر کسى پوشيده نيست . و اتقوا الله و على الله فليتوکل المؤمنون در اين جمله مؤ منين را دعوت فرموده به اينکه تقوا پيشه نموده و بر خدا توکل کنند، و در حقيقت منظور تحذير شديد از ترک تقوا و ترک توکل بر خداى سبحان است ، دليل براينکه منظور نهى شديد است داستانى است که از بنى اسرائيل و نصارا در همين سياق حکايت مى کند که بعضى از آنها که گفتند، ما نصارائيم چنين و چنان کردند، و يهود و نصارا هر دو عهد الهى را شکستند، و خداى تعالى آنان را به لعن خود و به قساوت قلب و فراموش کردن بهره هائى که از دينشان داشتند و انداختن دشمنى و خشم بين آنان تا روز قيامت گرفتار ساخت . ميثاقى که خداوند از يهود و نصارا گرفت و پيمان شکنى آنان و معلوم است که غرض از نقل اين قصه جز اين نبوده که براى روشنگرى مؤ منين به آن استشهاد نموده و آنرا پيش روى مؤ منين قرار داده ، آويزه گوش آنان کند تا از آن عبرت گيرند، و هوشيار شده بدانند که اگر يهود و نصارا مبتلا شدند به آن بلاهائى که شدند، همه به خاطر اين بود که ميثاقى را که با خداى سبحان بسته بودند فراموش کردند، و آن ميثاق اين بود که تسليم خداى تعالى باشند و دستوراتش را به سمع و طاعت تلقى کنند و لازمه اين معنا آن بود که از مخالفت پروردگارشان بپرهيزند، و در امور دينيشان بر او توکل کنند، يعنى او را وکيل خويش بگيرند، در نتيجه اختيار نکنند مگر چيزى را که خداى تعالى برايشان اختيار کرده و ترک کنند هر چيزى را که خداى تعالى آنرا براى آنان ناستوده دانسته و راه آن اسلام و اين لوازمش همانا طريقه طاعت رسولان او است ، کسى که بخواهد واقعا تسليم خداى تعالى باشد بجز اين نمى شود که به رسولان او ايمان بياورد، و دست از پيروى غير خدا و رسولان او بردارد، دعوى هر کس که از راه مى رسد و مردم را به اطاعت و خضوع در برابر دستورات خويش مى خواند نپذيرد، در برابر جباران و طاغوتها و غير آنان سر تسليم فرود نياورد، حتى از احبار و رهبان و يا از خاخامها و کشيشها هيچ سخنى را بدون دليل قبول نکند، و خلاصه اينکه بداند که غير از خداى تعالى و هر کس که خدا اطاعتش را واجب کرده باشد از احدى نبايد اطاعت کند. اما مع الاسف يهود و نصارا ميثاق خدائى را پشت سرانداختند، و در نتيجه خداى تعالى آنان را از رحمت خود دور ساخت و به دنبال دور شدن از رحمت خدا دست به کارهاى جنايت آميزى زدند و آن اين بود که آيات کلام خدا را جابجا و تحريف کردند، و آن را به غير آن معنائى که خداى تعالى اراده کرده بود تفسير نمودند، و اين باعث شد که بهره هائى از دين را از دست بدهند، و اين بهره ها امورى بود که با از دست دادن آنها هر خير و سعادتى را از دست دادند، و علاوه بر اين ، آن مقدار از دين هم که برايشان باقى مانده بود را فاسد ساخت ، آرى دين احکامى غير مربوط به هم نيست ، مجموعه اى از معارف و احکامى است که همه به هم ارتباط دارند، بطورى که اگر بعضى از آنها فاسد شود فساد آن بعض باقيمانده را هم فاسد مى کند، مخصوصا احکامى که جنبه رکن و زير بنا براى دين دارد، مثالى که مطلب را روشن کند نماز خواندن کسى است که منظورش از نماز بندگى خدا نباشد بلکه منظورش اين باشد که در بين جامعه نمازگزار خود را جا بزند، و همينکه جامعه به وى اعتماد نمود کلاه سر جامعه بگذارد، و معلوم است که چنين نمازى و يا چنين انفاقى و يا جهاد به چنين منظورى در حقيقت با زبان شکار حرف زدن است ، و به جاى اينکه قدمى به خدا نزديکترش کند قدمها و بلکه فرسنگها از خداى تعالى دورشان مى سازد پس نه آنچه برايشان مانده سودى به حالشان دارد، و نه از آنچه از دين که تحريف کرده اند بى نيازند، چون هيچ انسانى بى نياز از دين نيست آن هم اصول و ارکان دين . پس از اينجا مى فهميم که مقام اقتضاء مى کرده که مؤ منين را از مخالفت تقوا و ترک توکل بر خدا بر حذر داشته و وادارشان کند به اينکه از اين داستانى که برايشان نقل کرد عبرت بگيرند. مراد از توکل بر خدا و نيز از همين جا روشن مى شود که مراد از توکل چيزى است که شامل امور تشريعى و تکوينى (هر دو) مى شود، و يا حداقل مختص به امور تشريعى است ، به اين معنا که خداى تعالى مؤ منين را دستور داده به اينکه خدا و رسول را در احکام دينى اطاعت کنند و آنچه را که پيامبرشان آورده و برايشان بيان کرده بکار ببندند، و امر دين و قوانين الهى را به خداى تعالى که پروردگارشان است محول نموده و به وى واگذار کنند، و به هيچ وجه خود را مستقل ندانند، و در شرائطى که خداى تعالى تشريع نموده و به دست آنان وديعت سپرده و دخل و تصرف ننمايند، همچنانکه دستورشان داده که او را در سنت اسباب و مسبباتى که در عالم جارى ساخته اطاعت کنند و در عين اينکه بر طبق اين سنت عمل مى کنند در عين حال آن اسباب و مسببات را تکيه گاه خود ننموده ، براى آنها استقلال در تاثير که همان ربوبيت است معتقد نشوند، (بيمارانشان را مداوا بکنند، ولى دوا را مستقل در شفا ندانند، به دنبال کار و کسب بروند ولى کسب را رازق خود ندانند و همچنين ) بلکه همه اين وظايف را به عنوان يکى از هزار شرط انجام داده منتظر آن باشند که اگر خدا خواست نهصد و نود و نه شرط ديگرش را ايجاد کند در نتيجه اگر ايجاد کرد به مشيت و تدبير او رضا دهند و اگر هم نکرد باز به مشيت او راضى باشند. و لقد اخذنا ميثاق بنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا... راغب در مفردات خود مى گويد: کلمه (نقب ) وقتى در مورد ديوار و يا پوست به کار مى رود معناى کلمه (ثقب ) را که در مورد چوب بکار رود مى دهد، آنگاه مى گويد: نقيب به معناى کسى است که از قومى آمار مى گيرد، و احوال آن قوم را پى گيرى مى نمايد، و جمع آن نقباء مى آيد. خداى سبحان براى مؤ منين از اين امت داستانى که بر بنى اسرائيل گذشت مى سرايد، که چگونه برايشان احکام دينى تشريع کرد ، و با اخذ ميثاق امر آنان را تثبيت نمود، و نقباء برايشان برگزيد، و بيان خود را به آنان ابلاغ فرموده حجت را بر آنان تمام کرد، ولى آنها در عوض به جاى آنکه شکر او را بگذارند ميثاقش را نقض کردند، و خداى تعالى هم به کيفر اين رفتارشان ايشان را لعنت کرد و دلهايشان را دچار قساوت نمود،... و فرمود: (و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل ) و اين مطلبى است که در سوره بقره و سوره هاى ديگر تکرار کرده ، و (بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا) که على الظاهر منظور از اين دوازده نقيب دوازده رئيس است ، که هر يک بر يکى از اسباط دوازده گانه بنى اسرائيل رياست داشتند، و به منزله والى بر آنان بودند، کارهاى آنان را فيصله مى دادند، و نسبتى که اين دوازده نقيب به دوازده تيره بنى اسرائيل داشتند نظير نسبتى بوده که اولى الامر به افراد اين امت دارند، در حقيقت مرجع مردم در امور دين و دنياى آنان بودند، چيزى که هست خود آنان وحيى از آسمان نمى گرفتند و شريعتى را تشريع نمى کردند، و کار وحى و تشريع شرايع تنها به عهده موسى بود و (قال الله انى معکم )و خداى تعالى به ايشان فرمود: که من با شمايم ، در اين جمله به بنى اسرائيل اعلام مى دارد در صورتى که او را اطاعت کنند او ايشان را يارى مى کند، و گرنه بى ياورشان مى گذارد، و به همين جهت هر دو امر را خاطرنشان کرده و فرمود: (لئن اقمتم الصلوة و آتيتم الزکوة و آمنتم برسلى و عزرتموهم )، که تعزير همان نصرت است ، البته نصرت تواءم با تعظيم ، و مراد از کلمه (رسلى ) پيغمبرانى است که بعد از موسى براى آنان مبعوث مى کند، که شريعتى نو و دعوتى على حده دارند، مانند عيسى بن مريم (عليه السلام ) و رسول اسلام محمد (صلى الله عليه وآله ) ، و ساير رسولانى که بين اين دو بزرگوار بودند، ولى شريعتى نياوردند (و اقرضتم الله قرضا حسنا) منظور از اين قرض دادن به خدا صدقه هاى مستحبى است نه زکات واجب (لاکفرن عنکم سيئاتکم و لا دخلنکم جنات تجرى من تحتها الانهار) برگشت اين جمله به وعده جميلى است که خداى تعالى به بنى اسرائيل داده ، به شرطى که نماز بپا دارند، و زکات واجب دهند، و به رسولان او ايمان آورده ، هم يارى و هم تعظيمشان کنند و صدقه مستحبى بدهند، که در اين صورت گناهانشان را محو نموده داخل در جناتشان مى کند که از زير آنها نهرها روان است ، آنگاه در تهديد کسانى که به اين دستورات عمل نکنند فرموده : (فمن کفر بعد ذلک منکم فقد ضل سواء السبيل). نقمت هايى که به سبب پيمان شکنى به يهود رسيد فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسية ... خداى تعالى در آيه قبل سزاى کفر و قدر ناشناسى نسبت به ميثاق نامبرده را عبارت از گمراه شدن از راه ميانه و مستقيم ، و اين ذکر اجمالى آن کيفر بود، و در آيه مورد بحث بطور مفصل آن کيفر را بيان مى کند، و آن عبارت است از انواع نقمتها و عذابها که خداى سبحان بعضى از آنها را که همان لعنت و تقسيه قلوب باشد را به خودش نسبت داده ، چون اين دو نقمت در واقع کار خود او است و بعضى ديگر را به خود بنى اسرائيل نسبت داده ، و آن نقمتى است که جمله (و لا تزال تطلع على خائنة منهم ) آنرا در نظر دارد همه اينها کيفر همه کفرانهاى آنان است ، که در راءس آنها کفر به ميثاق است ، و يا کيفر تنها کفر به ميثاق است ، براى اينکه ساير کفرهاشان در شکم اين يک کفر خوابيده همچنانکه ساير کيفرهاشان در شکم کيفر آن نهفته است . آرى راه وسطى که آنان گم کرده اند راه سعادتى است که آبادى دنيا و آخرت آنان در آن راه است . پس اينکه فرمود: (فبما نقضهم ميثاقهم على الظاهر) مراد همان کفرى است که در آيه قبلى از آن تهديد کرد و لفظ (ما) در کلمه : (فبما) هر جا که استعمال شود دو اثر دارد، يکى اينکه مطلب را تاکيد مى کند و دوم اينکه ابهام آنرا مى رساند، به اين معنا که اهل زبان در جائى که بخواهند شخصى يا غرضى را که در جاى خود معين است نامعين و مبهم ذکر کنند تا در نتيجه آن شخص يا آن غرض را تعظيم يا تحقير کرده باشند اين کلمه را به کار مى برند (مثلا وقتى بپرسى که چه کسى آمده بود در خانه و تو با او سخن مى گفتى او به منظور اينکه بفهماند مردى بود که از بزرگى نمى شود نامش را برد و يا از پستى قابل آن نيست که نامش را ببرم در پاسـخت مى گويد: (رجل ما) مردى از مردها و بنابراين معناى آيه چنين مى شود که بنى اسرائيل به خاطر پيمان شکنى هائى که نمى شود گفت که چيست مورد لعن ما واقع شدند) و لعن عبارت است از دور کردن کسى از رحمت خدا (و جعلنا قلوبهم قاسية ) کلمه (قاسية ) اسم فاعل از (ماده قسى) است و اين ماده به معناى سفتى و سختى است ، و قساوت قلب از قسوت سنگ که صلابت و سختى آن است گرفته شده ، و قلب قسى (با قساوت ) آن قلبى است که در برابر حق خشوع ندارد، و تاثيرى بنام رحمت و رقت به آن دست نمى دهد، در قرآن کريم فرموده : (الم يان للذين آمنوا اءن تخشع قلوبهم لذکرالله و ما نزل من الحق ؟ و لا يکونوا کالذين اوتوا الکتاب من قبل فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و کثير منهم فاسقون ). و سخن کوتاه اينکه خداى سبحان دنبال مساله قساوت قلبشان مى فرمايد: نتيجه آن اين شد که برگشتند و دست به تحريف کلام خدا زدند (يحرفون الکلم عن مواضعه )، يعنى آنرا طورى تفسير کردند که صاحب کلام آن معنا را در نظر نداشت و خداى تعالى که صاحب کلام بود به آن تفسير راضى نبود و يا از کلام خدا هر چه را که خوشايندشان نبود انداختند و چيزهائى که دلشان مى خواست از پيش خود به آن اضافه کردند و يا کلام خدا را جابجا نمودند، همه اينها تحريف است ، و بنى اسرائيل به اين ورطه نيفتادند مگر به خاطر اينکه دستشان از حقائق روشن دين بريد، (و نسوا حظا مما ذکروا به )، و معلوم است که اين حظى که فراموش کردند قسمتى از اصول دينيشان بوده که سعادتشان دائر مدار آن اصول بوده ، اصولى که هيچ چيزى جاى آن را اشغال نکرد مگر آنکه شقاوت دائمى را عليه آنان مسجل نمود مثل اينکه بجاى منزه دانستن خداى تعالى از داشتن شبيه که يکى از اصول دين توحيد است مرتکب تشبيه شدند، و يا موسى را خاتم انبيا شمردند، و شريعت تورات را براى اءبد هميشگى پنداشتند، و نسخ و بداء را باطل دانستند، و گرفتار عقائد باطل غير اينها شدند. و لا تزال تطلع على خائنة منهم کلمه (خائنة ) چه به معناى اسم فاعل باشد و چه به معناى خيانت بدان جهت که نکره آمده و به خاطر کلمه (منهم ) طائفه اى از آنان را شامل مى شود، و معناى جمله اين است که تو همواره به طائفه اى از آنان اطلاع پيدا مى کنى که خائنند، و يا هميشه بر خيانت طائفه اى از آنان اطلاع پيدا مى کنى ، (الا قليلا منهم ، فاعف عنهم ، و اصفح ان الله يحب المحسنين )، در سابق مکرر گفته ايم که استثناى قليلى از بنى اسرائيل منافات با اين معنا ندارد که لعنت و عذاب متوجه اين امت و اين نژاد بشود. و يکى از حرفهاى عجيبى که بعضى از مفسرين در تفسير اين آيه زده اند اين است که گفته اند: مراد از کلمه (قليل ) عبدالله بن سلام و اصحاب او است ، و آيه شريفه مى خواهد بفرمايد همه يهوديان خائنند، مگر او و دوستانش ، و وجه عجيب بودن اين تفسير اين است که عبدالله بن سلام مدتها قبل از نازل شدن سوره مائده اسلام آورد، و معنا ندارد که آيه شريفه شامل مسلمانان در روز نزول بشود، زيرا آيات مورد بحث سخن از ميثاق بنى اسرائيل و سخن از بديهاى يهود دارد، يهوديانى که در آن ايام همچنان يهودى مانده بودند و عبدالله بن سلام در آن روز يهودى نبود. پيمان شکنى نصارا و عواقب آن و من الذين قالوا انا نصارى اخذنا ميثاقهم فنسوا حظا مما ذکروا به فاغرينا راغب در مفردات گفته وقتى گفته مى شود (غرى بکذا) معنايش اين است که به فلان چيز چسبيد، و ملازم آن شد، و اصل اين کلمه از غراء است ، که به معناى سريش و سريشم و امثال آن است ، و چون گفته شود: (اغريت فلانا بکذا) که باب افعال اين ماده است همان معناى ثلاثى مجرد را مى دهد، و مى فهماند که من او را به فلان چيز چسباندم ). عيسى بن مريم (عليه السلام ) پيغمبر رحمت بود و مردم را به صلح و صفا مى خواند، و تشويقشان مى کرد به اينکه نسبت به آخرت اشراف و توجه کامل داشته و از لذائذ دنيا و زخارف دلفريب آن اعراض کنند، و نهيشان مى کرد از اينکه بر سر دنيا اين کالاى پست (و غرض اءدنى ) تکالب کنند، يعنى مانند درندگان بر سر يک شکار پنجه به روى هم بکشند که اگر خواننده عزيز بخواهد کلمات آن جناب را ببيند بايد به مواقف مختلفى که انجيل هاى چهارگانه از آن جناب نقل کرده اند مراجعه کند. ليکن پيروانش عکس العمل بر خلاف ، از خود نشان داده و مواعظ و تذکرات آن جناب را از ياد بردند، و چون چنين کردند خداى عزوجل به جاى سلم و صفا کينه و دشمنى را در دلهاشان ثابت کرد، و به جاى برادرى و دوستى که عيسى (عليه السلام ) آنان را به آن مى خواند، دشمنى و کينه توزى را در دلهاشان مستقر نمود، و در باره آنان فرمود: (فنسوا حظا مما ذکروا به فاغرينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيمة ). و اين عداوت و بغضا که خداى تعالى نام برده جزء ملکات راسخه امت هاى مسيحى شده و در دل آنها ثابت و پايدار گرديده است ، همچنانکه آتش آخرت هم سرنوشت حتمى آنها است ، و از آن مفرى ندارند، هر چه بخواهند از غمى از غمهاى آن رها شوند دوباره به آن اندوه برگردانده مى شوند و به ايشان گفته مى شود بچشيد عذاب حريق و سوزنده را. و از روزى که عيسى بن مريم به آسمان برده شد حواريون او و داعيان و مبلغين دين او پيوسته با يکديگر اختلاف کردند، و اختلاف آنان روز به روز بيشتر شد و همه مسيحيت را فرا گرفت ، و در آغاز آنان را به جان هم انداخت ، جنگها و قتل و غارتها بپا کرد، انواع دربدريها بوجود آورد، خانواده هائى را آواره کرد، و فسادهائى ديگر بر انگيخت تا آنکه کار به جنگهاى بزرگ و بين المللى بيانجاميد، جنگهائى که کره زمين را تهديد به خراب و بشريت را تهديد به فناء و انقراض نمود، همه اينها همان وعدهاى بود که خداى تعالى در آيه مورد بحث داد، و اين خود مصداق تبدل نعمت به نقمت و گمراه ترشدن به دنبال بيشتر متلاشى شدن است ، تازه همه اينها عقوبت دنيائى آنان بود. (و سوف ينبئهم الله بما کانوا يصنعون ). همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد: آخرين خبر در تلگرام https://t.me/akharinkhabar آخرين خبر در ويسپي http://wispi.me/channel/akharinkhabar آخرين خبر در سروش http://sapp.ir/akharinkhabar آخرين خبر در گپ https://gap.im/akharinkhabar