لینک کوتاه در کلیبرد کپی شد!http://akhr.ir/4206555
۳۲۸
۱
راسخون/ براي گام برداشتن در زمينه درمان عصبانيت و اختلالات رفتاري و شخصيتي، لازم است به عمدهترين عوامل تأثيرگذار در اين زمينه اشاره نمود که مهمترين آن دخالت داشتن و در دست گرفتن فعاليتهاي مرتبط با اقدامات درماني توسط خود شخص است. به عبارت ديگر تا خود شخص کنترل، اداره، تغيير و درمان را در دست نگيرد، نميتواند اقدام سالم و مؤثري در اين زمينه انجام دهد. يکي از عمده مشکلات افراد عصبي خارج شدن امور زندگي از دستشان است و عواملي بيرون از وجود آنها بر زندگيشان تأثيرگذار خواهد بود. به همين سبب آنها به امر و پديدهاي به نام شانس، بخت و اقبال بيشتر معتقد هستند، به نحوي که بسياري از شکستها و ناکاميهايشان را به شانس، بخت و اقبال نسبت ميدهند. اما نکتهاي که از آن غفلت ميشود، اين است که عصبيها بنا به دلايل مختلف از انجام اين کار سرباز ميزنند و مدام بهانههايي را مطرح نموده و دليل تراشي مينمايند که به چند مورد از عمدهترين علل آنها اشاره ميشود.
1- محور زندگي آنان در بيرون از وجودشان متمرکز است.
2- براي شکستها و ناکاميهايشان هميشه فرد ديگري مقصر است.
3- در غالب موارد نيازمند کمک ديگران هستند.
توضيحاتي در ارتباط با موارد عنوان شده فوق ارائه ميشود.
1- محور زندگي آنان در بيرون از وجودشان متمرکز است.
يکي از عوامل نامطلوب در زمينههاي رفتاري و شناختي اين مطلب است که در زندگي شخص امور و عواملي خارج از وجودش حاکم و نقشي تعيين کننده در اداره و جهتدهي زندگياش داشته باشند. به عبارت ديگر هر قدر شخص توان کنترل و احاطه بيشتري در زندگي فردي و عوامل حاکم بر آن را داشته باشد، از زندگي شخصي و سلامت رفتاري و رواني بيشتر و سالمتري برخوردار است و برعکس هر قدر در فرد حالتي منفعل برقرار باشد و زندگي و عوامل حاکم بر آن، رويدادها و سرنوشت وي را رقم بزنند، زندگي شخص آسيبپذيري داشته و مشکلات به مراتب بيشتري را متحمل خواهد شد.
در واقع چنين وضعيتي که شخص کنترل و حاکميت چنداني روي امور اصلي و تأثيرگذار بر زندگيش را نداشته باشد، علامت خوبي نيست و شخصي که دچار چنين وضعيتي شود، در معرض آسيبهاي مختلف قرار ميگيرد. به عبارت ديگر افراد هر قدر بر امور حاکم و اثرگذار زندگيشان مسلط باشند، زندگي و امور مرتبط با آن در مسير سالمتري قرار خواهد گرفت.
در هر حال يکي از عمده مشکلات افراد عصبي خارج شدن امور زندگي از دستشان است و عواملي بيرون از وجود آنها بر زندگيشان تأثيرگذار خواهد بود. به همين سبب آنها به امر و پديدهاي به نام شانس، بخت و اقبال بيشتر معتقد هستند، به نحوي که بسياري از شکستها و ناکاميهايشان را به شانس، بخت و اقبال نسبت ميدهند.
2- براي شکستها و ناکاميهايشان هميشه فرد ديگري مقصر است.
اشخاص دچار عصبانيت به طور معمول فرد يا افرادي و يا امري و چيزي را هدف قرار داده و شکستهايشان را به آن فرد يا موقعيت نسبت ميدهند. از اين رو آنها به طور معمول و به نحوي افراطي اعضاي خانواده، والدين، همسر و يا دوره و زماني که در آن به دنيا آمدهاند، سياست، اقتصاد و در مواردي زمين و زمان و به عبارتي همه را غير از خودشان مقصر ميدانند.
البته آنها به اين امر آگاهي دارند که خودشان در اين ميان بيتقصير نيستند، در واقع آنان به طور ضمني و ناخودآگاه ميدانند که وضعيت بدين صورت هم نيست که يک نفر يا يک جناح صددرصد مقصر و عوامل و افراد ديگر بدون تأثير و تقصير باشند، بلکه در غالب موارد ترکيبي از عوامل و علل دستاندرکار باعث ميشود تا مشکل يا آسيبي ايجاد شود. به عبارتي ترکيبي از قصورهاي مختلف است که مشکل يا معضلي را ايجاد ميکند. اما موردي که در ارتباط با عصبيها رخ ميدهد، اين است که آنها خودشان را کاملاً تبرئه و هميشه ديگران و عوامل بيروني مسئول شکستهايشان هستند.
3- در غالب موارد نيازمند کمک ديگران هستند.
از ديگر ويژگيهاي افراد مبتلا به اختلال رفتار و شخصيت از دست دادن مولد بودنشان است. به عبارت ديگر اغلب ساير افراد بايستي بار زندگي آنان را بر دوش بکشند، زيرا در مسيرهايي که قدم برميدارند، سازنده نبوده و کارايي چنداني را برايشان به همراه ندارد. به همين جهت مدام نيازهاي آنها بايستي از سوي اطرافيان برآورده شود، از اين رو و به طور معمول آنان افرادي پر توقع ميشوند.
اما ماهيت درمان و برطرف شدن عصبانيت امري است که بايستي خود شخص عنان و اختيار امور را در دست گرفته و متوجه کليه عوامل، جوانب و شرايط موجود باشد و حرکتها و اقدامات ضروري را انجام دهند تا به تدريج تغييراتي ايجاد گردد.
در هر حال با توجه به مطالب و مواردي که خاطر نشان شد، افراد دچار اختلالات رفتاري حتي براي اقدام به تغيير و ايجاد تحول در درون خويش وابسته و نيازمند به کمک ديگران و اطرافيان ميشوند. در حالي که عمده شناخت و تغيير و تحول لازم است که توسط خودشان انجام گيرد. در اين مورد دو نکته بايستي در نظر گرفته و مراعات شود.
الف: دوستان، آشنايان و اطرافيان ميتوانند فرد مشکلدار را راهنمايي نمايند.
ب: مسئوليت اصلي تغيير و درمان بر عهده خود فرد است.
توضيحاتي کلي در ارتباط با دو مورد عنوان شده فوق ارائه ميشود.
در واقع دو شناخت نادرستي که ميتواند در اين ميان براي فرد عصبي مشکلآفريني داشته باشد، يکي اين مطلب است که خود شخص به تنهايي شناخت و تواناييهاي لازم را دارد تا مشکلاتش را برطرف نمايد و شناخت اشتباه ديگر اين است که خودش توانمنديهاي مورد نياز براي برطرف نمودن اختلال رفتارش را ندارد و اعضاي خانواده، دوستان و آشنايان بايستي به طور کامل به او کمک نمايند تا مشکلش برطرف شود. در حالي که هر دو مورد اين افکار و شناختها نادرست است، زيرا اگر افراد عصبي و آسيب خورده از نظر رفتاري ميتوانستند مشکلات خود را رفع نمايند که ما شاهد اين مقدار از آسيبهاي رفتاري و عصبانيت در ميان افراد نبوديم. هم چنين در صورتي که دوستان، آشنايان و اعضاي خانواده نيز ميتوانستند مشکل آنها را برطرف نمايند که تا به حال اکثريت اين افراد مشکلشان حل شده بود. زيرا به طور معمول و با توجه به اين که عصبيها مقدار قابل توجهي مشکلات و ناراحتي براي اعضاي خانواده و ساير افرادي که با آنان در ارتباط هستند، ايجاد مينمايند. به همين جهت ديگران و به ويژه اعضاي خانواده تلاش زيادي را از خود نشان ميدهند تا مشکل آنها را برطرف کنند. اما در اغلب موارد تا آنان خود ابتکار عمل را در دست نگيرند. و شروع به تغيير و درمان ننمايند، تغيير، تحول و بهبودي حاصل نخواهد شد.
بنابراين افراد آسيب خورده از نظر رفتاري لازم است که خود ابتکار عمل را در دست بگيرند. و با اقدامهايي محاسبه شده و سازنده در برطرف نمودن عصبانيتها گام بردارند.
در عين حال شناخت نادرست ديگري که براي بعضي افراد که با مراجعه به کارشناسان و متخصصين سعي به برطرف نمودن مشکلشان مينمايند، اين است که مسئوليت بهبود و درمان را بر عهده درمانگر واگذار مينمايند. در صورتي که تا خود مراجعه کننده به درمانگر، نخواهد و انگيزه لازم براي بهبود را نداشته باشد، درمانگران قادر به ايجاد تغيير و تحولي در فرد مراجعه کننده نخواهند بود. در واقع متخصصين در طول درمان سعي ميکنند که شخص شناخت و بينش گسترده و جامعي نسبت به خود احراز نمايند. اما اقدام اصلي که همان به دست آوردن شناختهاي لازم در زمينههاي ياد شده است و تلاش براي تغييرهاي مورد نياز را خود شخص دچار آسيب بايستي انجام دهد. افراد عصبي و مشکلدار از نظر رفتاري بيجهت به انتظار فردي، موقعيتي و حادثهاي نباشند تا مشکلشان برطرف شود. زيرا پيشرفت و شکوفايي بر اثر شناخت، آگاهي و برنامهريزي و اقدامهايي مؤثر و سازنده، امکانپذير خواهد بود. به عبارتي سادهتر، افراد عصبي و آسيب خورده از نظر رفتاري هيچ فرشته نجاتي جز خودشان ندارند. در هر حال اين مطلب مهم را بهتر است در نظر داشت که در بسياري موارد يک فرد و يک جامعه از بعضي جنبهها شباهتهايي نسبت به هم دارند، همانطور که يک کشور را کشورهاي ديگر نميتوانند مشکلاتش را شناسايي و موانع توسعه آن را برطرف و به پيشرفت برسانند، زيرا تمام کشورهاي پيشرفته خود اقدام به رفع مشکلشان نمودهاند و در جهت سازندگي قدمهاي مؤثري را برداشتهاند. در واقع و همانطور که تا به حال چنين امري ملاحظه نشده که کشوري، کشور ديگري را به رشد، تعالي و سازندگي برساند، افراد نيز نميتوانند شخص ديگري را به ساختن و شکوفايي نزديک نمايند.
البته جوامع ميتوانند به يکديگر کمکهايي را ارائه و هم چنين ميتوانند الگوپذيريهايي را از يکديگر داشته باشند. اما نميتوانند ساختن خود را به ساير جوامع واگذار نمايند. در واقع اگر کشوري بخواهد به رشد و توسعه لازم دست يابد، اين اقدام بايستي از سوي مردم دلسوز، آگاه، متعهد و توانمند خود آن کشور انجام شود.
چنين امري در زمينههاي شخصي و انساني نيز مصداق دارد، در واقع تا فردي خودش نخواهد و تصميم به برطرف نمودن مشکلاتش نگيرد و اقدامهاي لازم و مؤثر را به انجام نرساند، تغيير، بهبود و پيشرفت چنداني در وضعيتش ايجاد نخواهد شد. از اين رو افراد عصبي و مشکلدار از نظر رفتاري نيز بيجهت به انتظار فردي، موقعيتي و حادثهاي نباشند تا مشکلشان برطرف شود. زيرا پيشرفت و شکوفايي بر اثر شناخت، آگاهي و برنامهريزي و اقدامهايي مؤثر و سازنده، امکانپذير خواهد بود. به عبارتي سادهتر، افراد عصبي و آسيب خورده از نظر رفتاري هيچ فرشته نجاتي جز خودشان ندارند.