ریشه ضرب المثل/ دل به دل راه دارد
بيتوته/ اين ضرب المثل در مورد افرادي که به شدت به يکديگر علاقه مند هستند ولي به دلايلي از يکديگر دور ميباشند به کار ميرود. در دورهاي که پيامبر اعظم اسلام تازه به پيامبري برگزيده شده بودند، تعداد کمي از افراد با اين دين جديد آشنا بودند که يکي از اين افراد اويس بن عامر يا اويس قرني بود و او از وارستگان و دينداران برجسته زمان خود بود. اويس قرني در يمن زندگي ميکرد و به کمک ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) با دين ايشان آشنا شده بود و به اين دين علاقمند شده بود. آوازهي دين داري و علاقمندي اويس به پيامبر رسيده بود. اويس مادر پير و نابينايي داشت که نميتوانست به تنهايي از عهدهي زندگياش برآيد و به کمک تنها پسرش اويس نيازمند بود. اويس روزها شترچراني ميکرد و شترهاي شهر را به صحرا ميبرد تا بچرند و با مزدي که از اين کار ميگرفت مخارج زندگي خود و مادرش را تأمين ميکرد. ولي در آتش عشق ديدار پيامبر ميسوخت. وقتي خبر علاقهي اويس براي ديدار با پيامبر به ايشان رسيد، پيامبر فرمودند: رسيدگي به مادر ناتوانت واجبتر است و سعي کن به او احترام بگذاري و دل مادرت را به دست آوري. اويس به پيام، حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) گوش کرد و پيش مادرش ماند ولي هميشه در آرزوي ديدن پيامبرش بود. تا اينکه يک روز آنقدر با مادرش صحبت کرد تا توانست او را راضي کند که سه روزه تا مدينه به تاخت برود، پيامبرش را ببيند و برگردد. اويس تمام مايحتاج مادرش را براي سه روز تأمين کرد و او را به دو نفر از همسايهها سپرد تا در نبود او مرتب به مادرش سر بزنند، بعد از مادرش خداحافظي کرد و به طرف مدينه حرکت کرد. اويس بهترين اسب شهر را تهيه کرد و با کمترين باروبنه ولي با سرعت راهش را آغاز کرد. او يک شبانه روز تمام در راه بود تا به شهر مدينه رسيد. در آن شهر سراغ خانه پيامبر را گرفت و سريع خود را به در خانه پيامبر رساند. ولي پيامبر آن روز در خانه نبود ايشان به شهر ديگري سفر کرده بودند و چند روز ديگر بازميگشتند. اويس خيلي ناراحت شد، از يک طرف دوست داشت در مدينه بماند تا پيامبر بازگردند و از طرفي به مادرش قول داده بود سه روزه برگردد و اگر ديرتر برميگشت مادرش نگران ميشد. درنهايت اويس بدون اينکه پيامبر را ببيند مجبور شد به يمن برگردد. وقتي به شهرش برگشت. حتي به مادرش هم نگفت که موفق به ديدن پيامبر نشده. او با خود فکر ميکرد مادرش از اينکه بشنود اين همه زحمت رفت و برگشت بينتيجه مانده ناراحت ميشود. وقتي پيامبر به مدينه برگشتند به يارانشان فرمودند: يک بوي آشنا در شهر پيچيده. در اين مدت عزيزي اينجا بوده. ياران گفتند: بله پيامبر خدا چند روز پيش اويس به قصد ديدار شما به مدينه آمده بود ولي چون به مادرش قول داده بود نتوانست زياد اينجا بماند. او خيلي ناراحت شد و بدون اينکه شما را ببيند به يمن برگشت. پيامبر فرمودند: اويس پيش من است چه در يمن باشد، چه در اينجا. تا اينکه سالها گذشت و پيامبر اسلام در پايان عمر وصيت نمودند که بعد از مرگ من يکي از پيراهنهاي مرا براي اويس قرني ببريد، چون او از دوستان و نزديکان ماست. اين مرد کسي است که به عدد موي گوسفندان قبايل بزرگ عرب در قيامت او را شفاعت خواهند کرد. بعد از رحلت پيامبر گروهي از نزديکان و ياران پيامبر، پيراهن ايشان را براي اويس به يمن بردند. اويس با ديدن ياران و نزديکان پيامبر شروع به گريه کرد و از او پرسيدند چرا گريه ميکني؟ گفت ميدانم پيامبر از اين دنيا رفتهاند و شما پيراهن ايشان را براي من آورديد. ياران پيامبر تعجب کردند و گفتند: تو از کجا خبر داشتي پيامبر فوت کردند؟ اويس همانطور که گريه مي کرد گفت: انگار دل من از اين واقعه خبر داشت، درست است که من در يمن زندگي ميکنم ولي دلم هميشه با ايشان بوده.