فرستاده امام حسین(ع) چگونه به شهادت رسید؟
باشگاه خبرنگاران/ حضرت مسلم بن عقيل در ۹ ذيالحجه سال ۶۰ قمري در کوفه به شهادت رسيد. پدر وي، عقيل فرزند ابوطالب از نسبشناسان قريش و فصحاي عرب بود. چهره مسلم بن عقيل شباهت زيادي به پيامبر (ص) داشت. برخي از منابع او را شجاعترين و نيرومندترين فرزندان عقيل معرفي کردهاند. مسلم با رقيه دختر امام علي (ع) ازدواج کرد و از اين رو، داماد امام علي (ع) بوده است.مسلم بن عقيل در ۱۵ رمضان سال ۶۰ از مکه خارج شد و ابتدا به مدينه رفت و از آنجا همراه با دو راهنما، از بيراهه به سوي کوفه رهسپار شد که به نظر ميرسد براي مخفي ماندن حرکتش به کوفه بوده است. مسلم در ۵ شوال به کوفه رسيد و در خانه مختار بن ابي عبيده، و بنابر برخي روايات در خانه مسلم بن عوسجه ساکن شد. شيعيان به محل اقامت مسلم رفت و آمد ميکردند و مسلم نامه امام حسين (ع) را براي آنها ميخواند. مسلم پس از اقامت در کوفه آغاز به گرفتن بيعت براي امام حسين (ع) کرد. دعوت به کتاب خدا، سنت رسول الله، جهاد با ظالمين، دفاع از مستضعفين، کمک به محرومين، تقسيم عادلانه بيتالمال، ياري اهل بيت، صلح با کساني که اين افراد با او صلح کنند و جنگ با کساني که اينها با او بجنگند، سخن و فعل اهل بيت (ع) را گوش دادن و بر خلاف آن عمل نکردن، از شرايط اين بيعت بود. مسلم بن عقيل در ۱۱ ذيالقعده نامهاي به امام حسين (ع) نوشت و تعداد زياد بيعتکنندگان را تأييد کرد و امام را به کوفه دعوت کرد. هنگام ورود مسلم به کوفه، حاکم اين شهر نعمان بن بشير بود که منابع تاريخي او را فردي نرمخو و صلح طلب معرفي کردهاند. هنگامي که خبر بيعت مردم با مسلم بن عقيل در کوفه پيچيد، نعمان بن بشير، مردم را جمع کرد و آنان را به دوري از تفرقه توصيه کرد، اما گفت: تا کسي با من پيکار نکند، با او نخواهم جنگيد. طرفداران و عاملان يزيد، از جمله عمر بن سعد بن ابي وقاص و محمد بن اشعث کندي نامهاي به يزيد نوشتند و به او گزارش دادند که اگر کوفه را ميخواهي، شتاب کن که حاکم فعلي کوفه، نعمان بن بشير، ضعيف است يا خود را به ناتواني زده است. به همين جهت يزيد، عبيدالله بن زياد را که در آن هنگام حاکم بصره بود، به حکومت کوفه نيز منصوب کرد. عبيدالله بن زياد و نيز پدرش زياد بن ابيه سابقه خشني نزد مردم داشتند. خلفاي پيشين غالبا براي سرکوب برخي شورشها از اين خاندان استفاده ميکردند. پيش از اين عبيدالله شورش خوارج را در بصره به نحو بسيار خشونت بار و شگفتآوري سرکوب کرده بود. با ورود او به کوفه به نظر ميرسد که اوضاع به ناگه عليه مسلم بن عقيل برگشت و بسياري از مردم کوفه که قصد قيام عليه حکومت يزيد را داشتند، از ترس جان، پراکنده شدند. نقشه قتل عبيدالله بن زياد روزي عبيدالله بن زياد براي عيادت شريک بن الاعور حارثي که از شيعيان امام علي (ع) بود و با عبيدالله دوستي داشت و در بستر بيماري در خانه هاني به سر ميبرد به خانه هاني آمد. پيش از آمدن او، به پيشنهاد شريک بن اعور قرار شد مسلم در جايي پنهان شود و در زمان مناسب عبيدالله بن زياد را به قتل رساند. هنگامي که ابن زياد به خانه هاني آمد، مسلم بن عقيل از کشتن او امتناع کرد و دليل امنتاع خود را نارضايتي هاني بن عروه که دوست نداشت ابن زياد در خانهاش کشته شود و نيز حديثي از پيامبر (ص) عنوان کرد که از کشتن به شکل غافلگيرانه منع فرمودهاند. دستگيري هاني و قيام مسلم ارتباط مسلم با شيعيان مخفيانه بود، اما عبيدالله بن زياد با گماردن جاسوسي به نام معقل که خود را از طرفداران مسلم بن عقيل و علاقهمند به ديدار او نشان ميداد از مخفيگاه مسلم، آگاه شد. بعد از اينکه عبيدالله بن زياد از مخفيگاه مسلم آگاه شد، هاني بن عروه را به قصر فراخواند و از او خواست مسلم را به وي تحويل دهد. چون هاني زير بار چنين کاري نرفت، بازداشت شد. هنگامي که خبر دستگيري هاني به مسلم رسيد، مسلم از پيروان خود خواست قيام کنند، بنابر روايات منابع تاريخي حدود ۴۰۰۰ نفر با شعار يا منصور امت فراهم شدند. قيام کنندگان به سوي قصر حکومت راه افتادند و آن را محاصره کردند، داخل قصر تنها ۵۰ تن از محافظان عبيدالله و نزديکان وي حضور داشتند. در اين هنگام عبيدالله بن زياد از بعضي از بزرگان کوفه که کنارش بودند مانند محمد بن اشعث، کثير بن شهاب حارثي، شبث بن ربعي، قعقاع بن شور، حجار بن ابجر و شمر بن ذي الجوشن خواست که به ميان جمعيت روند و با دادن وعده و وعيد و ترساندن مردم از رسيدن سپاه شام، آنان را از ياري مسلم و امام حسين (ع)، بازدارند. اين حيله کارگر شد. روايات تاريخي از ترس مردم در پي تبليغات همراهان عبيدالله و سرعت پراکنده شدن آنان از اطراف مسلم حکايت دارند، تا جايي که شبهنگام مسلم تنها ماند و جايي براي خفتن نداشت. مسلم پس از تنهايي و بيسرپناهي به زني به نام طوعه پناه برد و در خانه او مخفي شد؛ اما پسر طوعه، صبح روز بعد، خبر را به عوامل حکومت رساند و ابن زياد گروهي ۷۰ نفره را به محمد بن اشعث داد که مسلم را دستگير کند و به قصر بياورند. علامه مجلسي (ره) در جلاء العيون نقل ميکند: هنگامي که حضرت مسلم ابن عقيل صداي پاي اسبان را شنيد، دانست که به طلب او آمدهاند. فرمود: اِنّا لله وَانّا اِلَيْه راجِعُونَ و شمشير خود را برداشت، از خانه بيرون آمد، چون نظرش به آنها افتاد شمشير خود را کشيد و به آنها حمله کرد و جمعي از آنان را بر خاک هلاکت افکند و به هر طرف که رو ميآورد از پيش او ميگريختند، حضرت چند نفر از آنها را به عذاب الهي واصل گردانيد، تا آنکه يکي از دشمنان ضربهاي بر صورت او زد و لب بالاي مسلم خونين شد، اما آن شير خدا به هر سو که رو ميآورد؛ کسي در برابر او نميايستاد. چون از جنگ او عاجز شدند بر بامها برآمدند و سنگ و چوب بر او ميزدند و آتش بر ني ميزدند و بر سر ايشان ميريختند، چون آن سيد مظلوم آن حالت را مشاهده کرد و از زنده ماندن خود نا اميد شد، بر آن کافران حمله کرد و جمعي را از پا درآورد. در اين هنگام ابن اشعث ديد که به آساني دست بر او نميتوان يافت. گفت:اي مسلم! چرا خود را به کشتن ميدهي! ما ترا امان ميدهيم و به نزد ابن زياد ميبريم و او اراده قتل تو ندارد، مسلم گفت: قول شما کوفيان را اعتماد نشايد و از منافقان بيدين وفا نميآيد. سيد بن طاوس نيز اين روايت را اين گونه نقل ميکند: مسلم در آن حال از حيات خود مأيوس شد و اشک از چشمان نازنينش جاري شد و فرمود: اين اول مکر و غدر است که با من نموديد. محمد بن اشعث گفت: اميدوارم که باکي بر تو نباشد. مسلم فرمود: پس امان شما چه شد؟! پس آه حسرت از دل پر درد برکشيد و سيلاب اشک از ديده باريد و گفت: «اِنّالله وَانّا اِلًيْهِ راجِعُونَ». عبدالله بن عباس سلمي گفت:اي مسلم چرا گريه ميکني؟ آن مقصد بزرگي که تو در نظر داري اين آزارها در تحصيل آن بسيار نيست. گفت: گريه من براي خود نيست بلکه گريه ام براي آن سيد مظلوم جناب امام حسين (ع) و اهل بيت او است که به فريت اين منافقان غدار از يار و ديار خود جدا شدهاند و روي به اين جانب آوردهاند. نميدانم بر سر ايشان چه خواهد آمد. آخر الامر ابن زياد عليه اللعنه ولدالزنا، ناسزا به او و حضرت اميرالمومنين (ع) و امام حسين (ع) و عقيل گفت، پس بکر بن حمران را طلبيد و ابن ملعون را مسلم ضربتي بر سرش زده بود پس او را امر کرد که مسلم را ببر به بام قصر و او را گردن بزن، مسلم گفت: به خدا سوگند اگر در ميان من و تو خويشي و قرابتي بود حکم به قتل من نميکردي؛ و مراد آن جناب از اين سخن آن بود که آگاه کند که عبيدالله و پدرش زياد بن ابيه زنا زادگانند و هيچ نسبي و نژادي از قريش ندارند. پس بکر بن عمران لعين دست آن سلاله اخيار را گرفت و بر بام قصر برد و در اثناي راه زبان آن مقرب درگاه به حمد تو ثنا و تکبير و تهليل و تسبيح و استغفار و صلوات بر رسول خدا (ص) جاري بود و با حق تعالي مناجات ميکرد و عرضه ميداشت که بارالها! تو حکم کن ميان ما و ميان اين گروهي که ما را فريب دادند و دروغ گفتند و دست از ياري ما برداشتند. پس بکر بن حمران لعنة الله عليه آن مظلوم را در موضعي از بام قصر که مشرف بر کفشگران بود برد و سر مبارکش را از تن جدا کرد و آن سر نازنين به زمين افتاد. پس بدن شريفش را دنبال سر از بام به زير افکند.