خانوادههایی که در دو جبهه کربلا حضور داشتند، چه تاثیراتی گذاشتند؟
تسنيم/ براي مشخص شدن نقش خانواده در تعيين سرنوشت، کافي است به تاريخ کربلا و عاشورا و قبل از آن نگاهي بيندازيم. در هر دو طرف حق و باطل، خانوادهها، پدران و مادران و فرزنداني حضور داشتهاند. بعضي از فرزندان، پدرانشان را به اوج رذالت و برخي از مادران و پدران، فرزندان و همسرانشان را به اوج سعادت رساندهاند. ميبينيد که يک خانواده تا کجا ميتواند تاثيرگذار باشد؟ * امام حسين عليهالسلام و خانوادهشان در کربلا امام تمامي يارانشان را جمع کرده و چراغها را خاموش ميکنند. وقت خجالت و رودربايستي نيست. همه بايد خودشان تصميم بگيرند و عواقب کارشان را بپذيرند. امام حسين عليهالسلام ندا ميدهند: «هر کس که ميخواهد ميتواند کربلا را ترک کند و کسي هم جلودارش نيست.» تاريکي شب، فرصت خوبي براي رفتن است تا حتي از روي سايه هم نتوان تشخيص داد کسي که ميرود، کيست. اما وقتي صبح ميشود، نه پسر رفته و نه برادر. تقريبا همه ميدانند که ايشان از علم کامل برخوردارند و از آشکار و پنهان آگاهند، اما هيچگاه خلاف عرف عمل نميکنند؛ يعني طوري حرکت نميکنند که نتوان آن را از نظر رفتاري جدا از رسومات معمول و از تصميمگيريهاي عاقلانه بهدور ديد. چرا که ائمه معصوم عليهمالسلام نيز انسانهايي هستند که به خاطر عملکرد دنيويشان، لياقت عصمت و علم خدايي را دارند. ائمه عاقلترين انسانها در عين عابدترين آنها هستند. امام حسين عليهالسلام از پسر جوانشان، حضرت علي اکبر عليهالسلام، انتظاري ندارند. حتي وقتي اماننامه براي برادرشان حضرت عباس عليهالسلام ميآيد، اگر عباس کاروان را ترک کند هم ناراحت نميشوند. ايشان حتي از اينکه مادر پسرش، حضرت ليلا سلامالله عليها، او را از جنگ منع کند خم به ابرو نميآورند. کربلا جاي شهادت است و با کسي شوخي ندارد. کسي که لياقت ياري امام را داشته باشد، از شهد شهادت مينوشد. صبح عاشورا چشم امام روشن ميشود. حضرت علي اکبر عليهالسلام در امتداد لشکر قد کشيده. برادرشان حضرت عباس عليهالسلام علمدار است و هنوز پرچم را در اهتزاز نگهداشته. تمام اينها به کنار؛ حضرت ليلا سلامالله عليها براي جنگيدن فرزند زيبايش، از آرزوهاي مادرانه گذشته. حتي حضرت رباب سلامالله عليها، فرزند شيرخوارهاش را بهعنوان آخرين قرباني دست امام ميدهد. آنکه از صبح عليالطلوع تا آخرين نفسهاي امام، خود را بهترين تکيهگاه، نهتنها براي امام بلکه براي تمام افراد خيمه معرفي کرده کسي نيست جز حضرت زينب سلامالله عليها؛ شيرزن کربلا که اگر جهاد براي زنان روا ميشد، مسلما به نداي «آيا کسي هست مرا ياري کند» امام حسين عليهالسلام لبيک ميگفت. اباعبدالله عليهالسلام اکنون با اين روحيه که عقبه آن خانوادهاي است معتقد و باايمان، گام در صحنه نبرد ميگذارند. امام حسين عليهالسلام، سر حضرت علي اکبر عليهالسلام را بر زانو ميگيرند و شهادت را به او بشارت ميدهند و ايشان را لايقترين جوان براي حضور در بهشت ميخوانند. همچنين برادرشان حضرت عباس عليهالسلام را شجاعترين جنگجويان ميخوانند و از ايشان تقدير ميکنند. چه بشارتي بالاتر از اين براي حضرت عباس عليهالسلام که امام بفرمايند: «من هم مدتي بعد به شما ملحق خواهم شد». چنين ميشود که با تکيهگاه همديگر شدن، اعضاي يک خانواده ميتوانند در آزمايش سخت الهي سربلند باشند. يکي از پيروزيهايي که خود را براي سپاه امام مينماياند، همين پردهبرداري از روابط خانوادگي است که هر يک نسبت به همديگر ابراز ميکنند؛ درسي که با توجه به اين گفته: «هر مکاني کربلاست و هر زماني عاشورا» اين روابط حسنه را به زندگي روزمره ميکشاند و ما را به پندآموزي از آن رهنمون ميگردد. *پسري که پدر را تا قعر تاريکيها برد حضرت اباعبدالله امام حسين عليهالسلام وارد کربلا شدند و طبق قرار، شبانه همراه با 20 نفر به ملاقات عمر سعد رفتند. عمر سعد نيز با همان تعداد سوار آمد. امام براي ورود به خيمه و محل قرار، حضرت عباس و حضرت علي اکبر عليهماالسلام را کافي ميدانند. عمر سعد هم با غلام و پسرش، حفص، وارد ميشود. اولين باري که در مقاتل نام «حفص» آمده، اين ماجراست؛ نوعي تقابل و رويارويي از سعادت و شقاوت. اما نه داستان عمر سعد در اينجا ختم ميشود و نه داستان پسرش. نه حتي داستان امام حسين عليهالسلام و فرزند و برادرشان عباس عليهالسلام. عمر سعد با تمام شقاوتي که دارد، در چند جا دلش بهرحم ميآيد و از جناياتي که کرده متأثر ميشود. او با وسوسه حکومت ري پا در اين جنگ گذاشته و پسرش هم به اين دليل پدر را همراهي ميکند. اما امام براي خدا آمده، از دنيا و حتي نفس کشيدن چشم پوشيده؛ پسر هم به پدر ايمان آورده و لذايذ جواني را فراموش کرده. اکنون لحظات آخر جنگ است و عمر سعد و فرزندش تا جايي که توانستهاند جنايات خود را مرتکب شدهاند. پدر (عمر سعد) براي نفسهاي آخر امام دلرحم ميشود. پسر که اين صحنه را ميبيند، پدر را شقيتر کرده و او را از اين دلرحمي دور ميکند؛ بنابراين عمر سعد به تحريک پسرش دست به جنايات ديگر زده و براي حمله به خيمهها آمادهتر ميشود. پسر هم با ذوق و شوق، به تأثيرگذاري روي پدر افتخار ميکند و هر دو تا جايي که ميتوانند به قعر تاريکيها حرکت ميکنند؛ در حالي که قبل از اين پسري چون حضرت علي اکبر عليهالسلام پا به ميدان مبارزه ميگذارد، رجز ميخواند و از جدش پيغمبر اکرم صليالله عليه و آله صحبت ميکند، پدربزرگش حضرت اميرالمؤمنين امام علي عليهالسلام را معرفي ميکند و خود را خلف صالح ميداند. او امام حسين عليهالسلام را مطمئن ميکند که آگاهم از اصل و نسبم و ميدانم براي چه پا به ميدان نبرد گذاشتهام. پدر، رجزهاي پسر را ميشنود و به خود ميبالد که در راه خدا، چنين فرزندي را به قربانگاه آورده. پدر بر پيکر فرزند آنچنان اشک ميريزد که حضرت زينب سلامالله عليها به داد امام ميرسد. امام نيروي ديگري ميگيرد و 72 مرد رشيد و مؤمن را بهسمت نور خدايي رهبري ميکند. پسري، پدر را تا نهايت عبادت ميبرد و پسري هم در مقابل، پدر را براي دنيا تشويق ميکند و از دلرحمي و انسانيت به دور نگهميدارد. *پسرم! بايد در راه امامت کشته شوي هنگام نبرد پيش آمده و مبارزان کسب تکليف ميکنند تا به ميدان جنگ بتازند. وهب وارد خيمه ميشود و مادرش را ميبيند. مادر به او محبت ميکند و فرماني نه مادرانه، بلکه در ظاهر مخالف مهر و محبت مادرانه ميشنود؛ «پسرم! در راه امامت تا جان داري مبارزه کن». پسر که گويي دلش قرصتر شده، محکم ميشود و از امام کسب تکليف ميکند. اذن جنگ ميگيرد و بهسمت دشمن ميرود. يکتنه در ميدان نبرد ميتازد و دشمنان را به درک واصل ميکند. در ميانه جنگ بهسمت مادر بازميگردد و بار ديگر ميپرسد: «آيا از من راضي شدهاي؟» مادر چندان راضي نيست. تمام احساس مادرانه را فداي عقيده و ايمان ميکند و در آن هنگام، با فرياد وهب را مخاطب قرار ميدهد: «پسرم! بايد در راه امامت کشته شوي». وهب جان تازهاي ميگيرد، نيرويش افزون ميشود و تا قطعهقطعه نشده، دست از مبارزه برنميدارد. ماجراي وهب و مادرش از نمونههاي کميابي است که غير از اتفاقات مابين خانواده امام حسين عليهالسلام و فرزندانشان در حادثه کربلا ديده شده. *جنايت خانوادگي نامهاي اشعث، قيس و جعده را بيشتر مورخين در بين افرادي آوردهاند که هر يک بهنوبه خود از جنايت در حق خانواده اميرالمؤمنين امام علي عليهالسلام دريغ نکردهاند. اشعث، زمان حکومت امام علي عليهالسلام از افراد تأثيرگذار کوفه بوده و ابنملجم قبل از اينکه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام را بهشهادت برساند، يک ماه در خانهاش سکونت داشت. منابع تاريخي از مشارکت اشعث در شهادت امام علي بن ابيطالب عليهالسلام خبر ميدهند. او در نقشهاي که براي قتل آن حضرت طراحي شده بود، نقش بسزايي دارد و تأثيرگذاران کوفه به کنايه از او بهعنوان اصليترين قاتل امام علي عليهالسلام نام ميبرند. اشعث حتي توانسته بود يکي از دخترانش به نام جعده را به عقد امام حسن عليهالسلام دربياورد. جعده، امام حسن عليهالسلام را مسموم کرده و نام مبارک ايشان را بهعنوان شهيد مظلوم تاريخ ثبت ميکند، چراکه آن حضرت حتي در ميان محرمترين افراد نيز احساس آسايش نميکردند. تأثيرات خانوادگي تا حدي است که جنايات اين خانواده در اين مرحله تمام نميشود و قيس، فرزند اشعث، در کربلا ميان سپاه عمر سعد ديده ميشود و يکي از کساني است که بيشترين جنايات را در حق امام حسين عليهالسلام انجام ميدهد. او از افرادي است که نامه دعوت امام را امضا کرده اما مدتي بعد صفت نفاقي که از پدر به ارث برده را بروز ميدهد و در شهادت حضرت اباعبدالله عليهالسلام از تأثيرگذارترين افراد محسوب ميشود. به گواه تاريخ، اين خانواده ـ از پدر گرفته تا فرزندان ـ با ائمه سر جنگ داشتهاند؛ تا آنجا که هر چه از دستشان بر آمده بهخاطر مقاصد دنيوي، از بيحرمتي به ائمه اطهار عليهمالسلام فروگذاري نکردند و نام «خانواده جاني» را از آن خود کردهاند.