شهیدی که هنرش را در «جبهه» خرج کرد
ايسنا/ با توجه به حضور درخشنده جهادگران در ميدانهاي جنگ در نظر داريم به معرفي شهدا، جانبازان و رزمندگان «سنگرسازان بيسنگر» بپردازيم. در ادامه برشي از زندگي جهادگر شهيد حسين قندهاري را ميخوانيد: شهيد حسين قندهاري در تاريخ 14 آذر ماه به دنيا آمد. در شيرخوارگي مادرش را از دست داد اما پس از مدتي با آمدن مادرخوانده با محبتهاي بيدريغ او به عنوان مادر انس گرفت. بعدها نه خواهر و برادر ديگر پيدا کرد. آن اندازه پدر و مادرخوانده به او محبت کردند که تا زمان شهادتش هيچ يک از خواهران و برادرانش متوجه اين نشده بودند که او فرزند مادر ديگري است. حسين قبل از دبستان به مکتب رفت و قرآن را فرا گرفت. دوران دبستان را در شهر تهران گذراند. در اين زمان خانوادهاش به يزد مهاجرت کردند. از آن به بعد او بنا به خواست خودش ديگر به مدرسه نرفت و در يک کارگاه در و پنجرهسازي مشغول به کار شد. به دليل هوش و استعداد بالايي که داشت به سرعت آهنگري را فرا گرفت و در شمار استادکاران اين حرفه درآمد. وي با همه سن کمي که داشت در جريان مبارزات مردم ايران، همراه پدرش در راهپيماييها شرکت فعال داشت و همواره با مسجد محل در ارتباط بود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي و شروع جنگ تحميلي به فکر رفتن به جبهههاي نبرد افتاد، اما به علت سن کم از اعزام وي خودداري شد. او با بچههاي هم سن و سال خود در پشت جبهه به خدمت رزمندگان اسلام درآمد و شروع به جمعآوري کمک هاي مردمي کرد تا اينکه در سن 16 سالگي از طريق جهاد سازندگي استان يزد به جبهه هاي نبرد اعزام شد و به دليل مهارت خاص در آهنگري، در ساخت اسکلت سنگر همکاري داشت. وي در کنار اين خدمات، در عملياتهاي مختلف همچون طريق القدس که منجر به ازادسازي بستان شد شرکت کرد تا اينکه پس از حدود يک سال اعزام مکرر و حضور مستمر در جبهه، در عمليات غرورآفرين بيت المقدس در منطقه خرمشهر آغاز شده بود به عنوان بيسيمچي شرکت کرد و سرانجام طي چند روز پيکار با دشمن بعثي در تاريخ 18 ارديبهشت 61 از ناحيه گردن مجروح و به بيمارستان صحرايي اهواز اعزام شد که به علت شدت جراحات به فيض شهادت که آرزوي ديرينهاش بود نائل آمد و روح بلندش در جوار رحمت حق آرامش ابدي يافت. پيکر مطهر اين شهيد به يزد منتقل شد و طي مراسم با شکوهي همراه با 42 شهيد گلگون کفن ديگر تشييع و در گلزار شهداي يزد به خاک سپرده شد. پدر اين شهيد بزرگوار پس از شهادت فرزندش طاقت نياورد و کوشيد تا با رفتن به جبهه راه پسر را دنبال کند اما ديري نپاييد که او نيز چون فرزندش به خيل شهيدان پيوست. حسين چون ديگر فرزندان انقلابي و مسلمان ميهن اسلامي اهل نماز و عبادت بود. او به مجالس عزاداري اباعبدالله الحسين علاقه فراوان داشت و همراه پدر در اينگونه مجالس شرکت ميکرد. قرائت قرآن و راز و نياز با خدا جزء برنامههايش بود. ارتباطش با مسجد محله قطع نميشد و در فعاليتهاي مذهبي شرکت ميکرد. وي به حضرت امام خميني (ره) علاقه و اعتقادي خاص داشت و اطاعت از ايشان را سرلوحه کارهايش قرار داده بود. مادرخوانده شهيد در خصوص حسين، روايت کرده است: من و پدرش در تربيت حسين سنگ تمام گذاشتيم. من نگذاشتم او جاي خالي مادر را حس کند. حتي او نفهميد که فرزند مادر ديگريست. قرار بود بعد از آن که ازدواج کرد. من موضوع را با او در ميان بگذارم اما او شهيد شد و اين کار عملي نشد. حسين به من، پدر، خواهران و برادرانش محبت فراوان داشت. در طول درس و مدرسه نيز فردي منظم و درسخوان بود اما به علاقه و اصرار خودش به جاي ادامه تحصيل به سر کار رفت و به سرعت استادکار ماهري در آهنگري شد. وقتي که جنگ شروع شد عزم رفتن به جبهه کرد تا اينکه پدرش گفت اگر حرفهات براي جبهه مناسبت است برو. او رفت و آموزشهاي لازم ديگر را ديد. سپس به جبهه اعزام شد. در اين مدت گاهي به مرخصي ميآمد. در آخرين نوبت لباس بسيجي پوشيد. در روز جمعه در رژه نيروهاي رزمنده تا محل نماز جمعه شرکت کرد و باز به جبهه اعزام شد تا اينکه به شهادت رسيد. ابتدا گفتند زخمي شده است و در يکي از بيمارستانهاي يزد بستري است. من سراسيمه به بيمارستان رفتم اما گفتند او اينجا نيست. دوباره به خانه برگشتم. آن وقت متوجه شدم که حسين شهيد شده است. آن موقع او دومين شهيد محله ما بود. من ناراحت بودم و پدرش بيشتر. تا اينکه پدر طاقت نياورد و رفت راه فرزندش را ادامه داد و سرانجام او هم شهيد شد.