طنز/ کشفی برای تمام فصول
خراسان/ مادر، استاد قايم کردن سيبزمينيهاي سرخشده و کتلتها بود. او آن ها را جاهايي پنهان ميکرد که عقل هيچکسي به آن نميرسيد. چندان هم دور از ذهن نيست در جريان بازسازي آشپزخانه خانه قديميمان ده ماهيتابه پنهان کشف و ضبط شود. خطر دسترسي ما به سيبزمينيهاي سرخ شده براي مادرم آنقدر ترسناک بود که براي پنهان کردن آن ها به کمد لباسها، بالاي يخچال، قفسه مرگ موشها و حتي فريزر هم پناه ميبرد. کمد لباسها گنجينه پنهان بود. اصولاً هر چيزي که در خانه يک دفعه ناپديد ميشد، داخل آن بود. کشف کمد لباسها يکي از بزرگترين اکتشافات زمينشناسي در عصر ما بود. منظورم از عصر ما، حوالي ساعت ۵ عصر بود. وقتي که مادرم مشغول تدريس در شيفت بعد از ظهر مدرسه بود، من و خواهرم توانستيم کليد کمد لباسها را بالاخره پيدا کنيم و در يک حرکت غافلگيرکننده همه اسباببازيها را از آن خارج کنيم. اما از آنجايي که جاي ديگري براي پنهان کردن آن ها در نظر نداشتيم، فقط دو ساعتي با آن ها بازي کرديم و دوباره آن ها را به کمد لباس ها برگردانديم. همه شيفت عصرهاي مادر سرگرميمان همين کار بود تا جايي که وقتي قرار بود آن ها را به بچههاي ديگر کادو بدهيم، مادر متوجه فرسودگي و نو نبودن آن ها شد. تا قبل از پيدا کردن کمد لباسها و آگاهي از محتويات داخل آن فکر ميکرديم که بابانوئل و عمو نوروز آدمهاي واقعي هستند، اما با ديدن محتويات داخل کمد لباسها همه فانتزيهايمان از بين رفت. آن جا معدن لوازم تحرير و مجموعه مدادها و پاککنهايي بود که براي داشتن آن ها ميتوانستي هر کاري بکني. اين عطش کشف چيزهاي تازه در زندگي آنقدر همراه من بود که در يک برهه از زندگيام تصميم گرفتم باستانشناس شوم. البته وقتي که فهميدم هر چيزي که در جريان اکتشافاتم پيدا کنم مال من نيست، کلاً بيخيال باستانشناسي شدم. به جاي آن روي کشف موضوعات اجتماعي تمرکز کردم. در اين حوزه هم اوضاع مثل همان باستانشناسي بود. يعني حتي اگر به يک سوژه بزرگ اجتماعي هم دست پيدا ميکردي حقالتحريرش را به اين سادگيها نميتوانستي بگيري، چه برسد به باقي حقوقش. خبر خوب اين که من يک ژن خوب درونم دارم که ريزهکاريهاي قايم کردن اشيا را بلد است. خبر بد اين که به زودي سوژه دخترم در توييتر ميشوم، به محض اين که حق استفاده از آن را پيدا کند! نويسنده : مهديسا صفري خواه