طنز/ نابودی نسل آینده با اسراف آب در حمام
خراسان/ صداي شير آب حمام به شدت فکرم را مشغول کرده بود. يک ساعتي بود که نويد برادر کوچکترم به حمام رفته بود و خبر دقيقي از او در دست نبود. از اتاقم بيرون آمدم و شروع کردم به قدم زدن. وحيد، برادر بزرگترم با کتابي در دست از اتاقش خارج شد و روي مبل نشست. به او سلام کردم، وحيد هم در جواب انگشت اشارهاش را در دهانش خيس کرد و روي کاغذ کتاب گذاشت و رفت صفحه بعدي! فکرم حسابي درگير شده بود. به فکرم رسيد که آبگرمکن را خاموش کنم. اينجوري ديگر طاقت نميآورد و دست از هدر دادن آب ميکشيد. يک ساعتي هم از خاموش کردن آبگرمکن گذشته بود اما همچنان شير آب با فشار خارج ميشد. به وحيد گفتم: «نويد دو ساعتي هست توي حمامه. نميخواي باهاش صحبت کني؟ اگه به فکر خودمون نيستيم بايد به فکر بچههامون باشيم. با اين وضعيت حمامش داره نسل آينده رو نابود ميکنه. وقتي آب نباشه، زندگي نيست.» وحيد با بستن کتابش و کشيدن پتو روي سرش حرفهايم را تاييد کرد و نشان داد بسيار دغدغهمند به اين موضوع نگاه ميکند! سه ساعتي گذشته بود و کارد به من ميزدند خونم در نميآمد. زنگ خانه به صدا در آمد. در را باز کردم. نويد بود! شروع کردم به داد و فرياد سرش که چرا اينقدر در حمام مانده و آب را هدر داده است. با تعجب گفت: «کِي؟» گفتم: «از سه چهار ساعت پيش تا همين الان. هنوزم داري بر و بر نگاهم ميکني و شير آب بازه!» گفت: «داداش من از صبح رفتم کلاس. الانم که روبه روت وايسادم. کِي رفتم حمام؟!» کمي چانهام را خاراندم و گفتم: «عه تو نبودي؟ حتما وحيد تو حمومه پس.» وحيد کلهاش را از زير پتو بيرون آورد و چند ثانيه نگاهم کرد و مجددا زير پتو رفت. گفتم: «راست ميگه، وحيد که بيرونه! پس کيه تو حموم؟» به سرعت رفتيم دم در حمام. عقب عقب رفتم و دورخيز کردم. نويد گفت: «چي کار ميکني؟» گفتم: «ميخوام در رو بشکنم ديگه.» گفت: «در زدي؟» گفتم: «آره ولي توي بيشعور در رو باز نکردي ديگه!» گفت: «من بيرون بودم.» گفتم: «آهان آره. بابا واسه خودت ميگم، حداقل آبگرمکن رو خاموش نميکردم که سرما بخوري.» نويد صورتش را به حالت ناخوشايندي درآورد و در حمام را باز کرد. کسي داخل نبود، فقط شير آب به خاطر مشکل واشرش، نشتي زيادي داشت. نويد شير آب را تعمير کرد. وحيد نيز با ورق زدن کتابش کمک شاياني به ما کرد! تمام که شد آنقدر به لحاظ روحي خسته بودم که نياز به يک دوش آب گرم داشتم. رفتم حمام و خودم را زير آب زلال رها کردم. منتها چون آبگرمکن خاموش بود از شدت سرما مثل چي لرزيدم. خوشبختانه عربدههاي درخواست کمکم در وحيد تاثيرگذار بود و او به زيبايي فصل اول کتابش را تمام کرد و خوابيد. محمدامين فرشادمهر