مناظره های امام کاظم علیه السلام با هارون الرشید
حوزه/ هارون الرشيد از خلفاي بسيار خودخواه و سنگدل عباسي بود. تاريخ؛ مذاکره او را با امام کاظم عليه السلام به طور گسترده نقل مي کند و از قرائن به دست مي آيد که اين مناظره در شهر بغداد صورت پذيرفته است زيرا چنانکه )در سطرهاي بعدي( مي آيد، فوراً به احضار نوح بن دراج -قاضي کوفه و بصره- و سفيان ثوري فرمان مي دهد. امام کاظم عليه السلام در اين ديدار از بسياري از حقايق پرده برمي دارد که براي خليفه عباسي کاملاً تازگي داشت. امام وارد مجلس هارون شد و وي بدون مقدمه رو به امام کرد و چنين گفت: آيا امکان دارد که در يک کشور دو خليفه باشد و براي هر دو خراج حمل بشود؟! امام فرمود: از روزي که پيامبر خدا دار فاني را وداع کرده است به ما تهمت زده اند و اين يکي از آن تهمت هاست. چون هارون مي دانست که امام برخلاف عقيده خود سخن نمي گويد تا حدي آرام گرفت و مناظره شيريني ميان آن دو به اين شرح صورت گرفت: هارون: ما فرزندان عموي پيامبر هستيم و شما فرزندان ابوطالب هستيد که او نيز عموي پيامبر بود بنابراين پيوند ما و شما با پيامبر يکسان است و همگي از فرزندان عموهاي پيامبر هستيم و هيچ يک بر ديگري برتري نداريم. امام: آنچه مي گويي درست است ولي با يک تفاوت و آن اين که: عبداللَّه پدر پيامبر و ابوطالب، هر دو از يک مادر متولد شده اند در حالي که عباس از مادر ديگر متولد شده است پس فرزندان ابوطالب يه پيامبر نزديک تر از فرزندان عباس هستند. هارون: با وجود عمو، فرزندان ارث نمي برند و به اصطلاح، وجود عموي ميت حاجب از وارث بودن فرزندان است و پيامبر درگذشت در حالي که عباس -عموي او - زنده بود و با وجود او ديگران وارث پيامبر نخواهند بود. يعني فاطمه -دخت گرامي پيامبر- و همسر او -علي- وارث پيامبر نيستند. امام: منع عمو از وراثت ديگران بر خلاف کتاب و سنت است و اين بدعت از »عدي« و »تيم« آغاز شد و اموي ها نيز بر آن دامن زدند و جد ما -امام علي- با اين بدعت مخالفت ورزيد و اين مطلب بسيار معروف و مشهور است. هم اکنون در کشور اسلامي کساني هستند که طبق فتواي امام علي عليه السلام قضاوت و داوري مي کنند. هارون: او کيست؟ امام: نوح بن دراج که رئيس دادگستري هر دو استان بصره و کوفه است. البته گروهي نيز با او از درِ مخالفت وارده شده اند مانند سفيان ثوري و ابراهيم مدني و فضيل بن عياض. هارون دستور داد هر دو گروه را احضار کنند. پس از حضور آنان هارون رو به نوح بن دراج کرد و گفت: چرا از رأي مشهور برگشتي؟ نوح: به خاطر گفتار پيامبر که فرمود: «أقضاکم علي»: داناترين شما در قضاوت علي است. و گفتار عمر بن خطاب که گفت: «اقضانا علي»: علي از همه ما در قضاوت داناتر است. هارون در فکر فرو رفت. زيرا در برابر منطق نيرومند امام هفتم عليه السلام حرفي براي گفتن نداشت. سپس همگان را مرخص کرد و رو به امام کاظم عليه السلام کرد و گفت: اگر در مورد وراثت ما باز سخني داري بگو. امام: اگر قول مي دهي که آنچه در اين مجلس بازگو مي شود در جاي ديگر گفته نشود، من باز در اين مورد سخن دارم. هارون با اشاره سر موافقت خود را اعلام کرد. امام: پيامبر ولايت را از آنِ کسي دانست که پيش از فتح مکه به مدينه مهاجرت کند و آيه مبارکه شاهد اين گفتار است: «... و الّذين آمنوا و لم يهاجروا ما لکم من وَلايتهم من شي ءٍ حتي يهاجروا... »[1]: کساني که ايمان آورده اند و هجرت نکرده اند هيچ ولايتي از آنان براي شما نيست تا هجرت کنند.... و عموي ما عباس تا فتح مکه دست به هجرت نزد و پس از آن مکه را به عزم مدينه ترک گفت. هارون: اين مطلب را تاکنون بازگو کرده اي؟ امام: نه! هارون: چرا خود را فرزندان پيامبر مي خوانيد در حالي که فرزندان علي هستيد؟ امام: هر گاه پيامبر زنده گردد و خواهان ازدواج با دختر شما شود آيا درخواست او را اجابت مي کنيد؟ هارون: البته! چه افتخاري بالاتر از اين؟! امام: ولي اگر چنين درخواستي -بر فرض محال- نسبت به دختران من انجام گيرد من اجابت نمي کنم. هارون: چرا؟!! امام: زيرا دختران من اولاد او هستند و نسبت آنان از طرف پدر به او مي رسد. از اين گذشته، قرآن عيسي بن مريم را از ذريه ابراهيم خليل مي شمارد در حالي که وي از طرف مادر يعني مريم به ابراهيم مي پيوندد. قرآن درباره نسل ابراهيم مي فرمايد: «و وهبنا له إسحاقَ و يعقوبَ کلاًّ هدينا و نوحاً هيدنا من قبل و من ذرّيته داود و سليمان و أيوب و يوسف و موسي و هارون و کذلک نجزي المحسنين»، «و زکريا و يحيي و عيسي و إلياس کلٌّ من الصالحين»[2] آنگاه امام افزود: پيامبر در روز مباهله مأمور شد که به مسيحيان نجران بگويد: «تعالوا ندع أبنائنا و أبنائکم... » و از دو طرف خواست با فرزندان خود به مباهله بپردازند و در آن روز جز «حسنين» کسي را به صحنه مباهله نياورد. آيا اين گواه بر ذريه بودن آنان براي رسول خدا نيست؟[3] پي نوشت ها [1] انفال: 72. [2] انعام: 84 و 85. [3] توحيد صدوق، ج1، باب 7، حديث 9 و تحف العقول، ص 404 و احتجاج، ج 2، ص 335-340. منبع : درسهايي از مکتب اسلام » شهريور 1393 - شماره 640؛ سبحاني، جعفر