کلاهبرداری که دو بار برج ایفل را فروخت!
تابناک با تو/ در يکي از روزها پس از جنگ جهاني اول، «ويکتور لوستيگ» در کافه اي در پاريس نشسته بود و روزنامه ها را ورق مي زد تا اين که چشمانش به مقاله اي افتاد که درباره اوضاع وخيم برج ايفل نوشته شده بود. اين مقاله مي گفت که برج ايفل براي بازسازي به مبالغ هنگفتي احتياج دارد و در آستانه فرو ريختن است. ويکتور لوستيگ از کنار اين مقاله به سادگي نگذشت، تجربه او در کلاهبرداري باعث شد تا از زاويه ي ديگري مقاله را تحليل کند و از آن براي بزرگترين عمليات کلاهبرداري تاريخ استفاده کند. ايده ي شيطاني و عجيبي به ذهن او خطور کرد و تصميم گرفت تا برج ايفل را که به دليل ويراني هاي پس از جنگ جهاني اول تخريب شده بود، بفروشد. او ايده ي فروش برج ايفل را با شش سرمايه دار در ميان گذاشت و همه ي آنها را در يک هتل جمع کرد. او از مدارک دروغين و کارت هاي شناسايي جعلي که ثابت مي کرد ويکتور سخنگوي رسمي دولت فرانسه است استفاده کرد. او به اين حد اکتفا نکرد و با مدارک جعلي خود را معاون مدير کل وزارت پست و تلگراف معرفي کرد تا اطمينان آنها را جلب کند و با مهارت در سخنوري براي آنان از برنامه دولت فرانسه در اصلاح برج ايفل سخن گفت و ادعا کرد که دولت فرانسه قادر نيست هزينه هاي بازسازي برج را بپردازد، به همين دليل دولت تصميم گرفته تا برج ايفل را تخريب و يا آن را به ضايعات تبديل کند. ويکتور به تاجران گفت که فرآيند فروش برج ايفل در حال حاضر مخفيانه است زيرا خبر فروش آن باعث جنجال هاي زيادي خواهد شد. تاجران با دقت به حرفهاي او گوش مي دادند و از اين که ويکتور لوستيگ آنها را انتخاب کرده بود خوشحال بودند زيرا فکر مي کردند که خوشنامي آنها در دنياي تجارت باعث شده تا لوستيگ آنها را براي مذاکره فروش برج ايفل دعوت کند. لوستيگ واکنش هاي قربانيانش يعني شش تاجر را زير نظر داشت تا يکي از آنها را که بيشتر از همه شوق خريدن ايفل را داشت به دام بيندازد. او تاجران را با ماشين لوزيني که اجاره کرده بود براي بازديد از برج ايفل مي برد. ويکتور تاجري به نام «آندره پويسون» را انتخاب کرد زيرا او هيجان زيادي براي خريد ايفل داشت و براي خريد آن اقناع شده بود. لوستيگ توانست او را براي خريد ايفل راضي کند اما مشکلي وجود داشت و آن همسر اندره بود که به ويکتور لوستيگ شک کرده بود. بنابراين ويکتور تصميم گرفت تا حيله جديدي به کار ببرد. او خودش را کارمندي معرفي کرد که حقوقش کفاف زندگي اش را نمي دهد و از آندره رشوه خواست. اندره هم گمان کرد ويکتور يک کارمند رشوه بگير است و او نيز مي تواند با پرداخت رشوه زودتر به آنچه مي خواهد برسد. ويکتور با موفقيت توانست بزرگترين کلاهبرداري تاريخ را تمام کند و از قرباني خود رشوه و هزينه فروش برج را دريافت کند. ويکتور فرار کرد و به اتريش رفت. کلاهبردار زيرک اما فقط به فريب دادن اندره بسنده نکرد، او دوباره به فرانسه بازگشت و به همان روش براي شخص ديگري دام پهن کرد، اما قرباني دوم او اين بار ماجرا را به پليس خبر داد. اما ويکتور باز هم با ذکاوت از دست پليس فرار کرد. ويکتور لوستيگ بعد از متهم شدن به فريب در معامله از سوي پليس دستگير شد. نامزدش که فکر مي کرد ويکتور به او خيانت کرده است، او را لو داد. ويکتور لوستيگ به زندان افتاد و در سال ۱۹۴۷ ميلادي به دليل ذات الريه از دنيا رفت. گفتني است لوستيگ از «آلکاپون» معروف ترين خلافکارهاي آمريکايي نيز مبلغ پنجاه هزار دلار قرض ميگيرد و دو ماه بعد به او بازميگرداند که آلکاپون نيز به او هزار دلار انعام ميدهد، اما وقتي او دستگير شد، درون کيف دستي وي يک کليد بود که مشخص شد مربوط به صندوق امانتي در ايستگاه مترو است و در آن ۵۱ هزار دلار اسکناس و اوراق جعلي کشف شد که البته رابطه ي آن با پنجاه و يک هزار دلار آلکاپون هيچگاه مشخص نشد. شايد برايتان جالب باشد اگر بدانيد ويکتور لوستيگ کارش را به عنوان تاجر «ماشين چاپ اسکناس» آغاز کرد و به مشتريان نشان ميداد که چطور يک ماشين چاپ ميتواند در مدت زماني شش ساعته يک اسکناس صد دلاري را کپي کند و به اين ترتيب آنها را به مبلغي گزاف و نزديک به سي هزار دلار به فروش ميرساند. اما در دوازده ساعت بعدي ماشين چاپ اسکناس تنها قادر بود دو اسکناس صد دلاري چاپ کند و ديگر از کار ميافتاد. مشتريان تازه ميفهميدند که چه کلاهي سرشان رفته است و تا به خود بيايند، لوستيگ فرار کرده بود.