روزنامه شهروند/ عموحسام که وارد خانه شد همه تعجب کردند. چهرهاش حسابي پير شده بود. خانم باجي گفت: «مرد حسابي اين شوخيها چيه؟ مردم چالش پيري را روي عکسهايشان انجام ميدهند. تو چرا روي صورتت اين کار را کردهاي؟»
عموحسام گفت: «من که کاري نکردهام. چيزي شده؟»
گولاخ خان گفت: «قيافهات بلانسبت خيلي... اي بابا به خاطر معذوريت نميشه بگم. اصلا تيريپ شخصيتي ما به اين روزنامه نميخوره. ما را خلاص کنيد برم تو شبکههاي مجازي اون جور که دلم ميخواد ديالوگ داشته باشم.»
مادموازل ناتو گفت: «اولا به نظر من که خيلي هست خوشگل. جوگندمي کيلي کيلي هست زيبا.»
روح آقاجان گفت: «حسام جان اون اپليکيشني که باهاش صورتت را اين ريختي کردي معرفي کن من هم برم پير کنم خودم را. که ديده شوم بلکه پسنديده شوم.»
خانم باجي گفت: «فقط فکر شيطنت و پدرسوخته بازي هستي.»
عموجان گفت: «خانم باجي جان. شما که اينقدر طرفدار حقوق زنان هستي و حتي به «خاله زنک بازي» ميگويي «عمو مردک بازي» چرا اينجا نميگي مادرسوخته بازي؟»
خانم باجي گفت: «اولا دنبال فضولش ميگشتم که پيدا شد. ثانيا خدايياش کاري که شما مردها ميکنيد و نمونهاش همين آقاجان گور به گور شده، پدرسوخته بازي است يا مادرسوخته بازي؟»
همه تصديق کردند فرمايش خانم باجي درست است.
روح آقاجان گفت: «حسام جون، شما اسير اين صحنهسازيها نشو. فقط آن اپليکيشن کوفتي را به من معرفي کن خانم ناتو منتظر نمونه.»
عموحسام گفت: «باور کنيد من از هيچ اپليکيشني استفاده نکردم. مگه صورتم چش شده؟»
خانم باجي گفت: «اگر اپليکيشن نباشه حتما بدون مشورت با من رفتهاي با يک کارگردان چيپ قرارداد بستهاي و در فيلم زرد او بازي ميکني. اين هم گريم تو در آن فيلم است.»
عموحسام گفت: «دست از سر من برداريد. فيلم بازي کردنم کجا بود؟ تو اين هير و ويري همين را کم دارم برم فيلم هم بازي کنم. که البتهاي کاش بازي ميکردم. کلي پول گيرم ميومد.»
بعد رفت سمت آيينه قدي کمد و خودش را تو آيينه تماشا کرد. ادامه داد: «واي خدا. اين ديگه کيه؟ چرا من اينجوري شدم؟»
روح آقاجان گفت: «ما را فيلم نکن. مرد حسابي ما را گرفتهاي؟ فقط يواشکي بگو چه غلطي کردي کار من را هم راه بينداز. قشنگ به من بگو از ديروز که رفتي تا امروز که برگشتي چه کارهايي کردي که اين طوري پير شدي؟»
عموحسام گفت: «من که واقعا کاري نکردهام که چهرهام به اين زودي پير بشه. تو چالش پيري هم شرکت نکردم. از ديروز... مممم راستش فقط پسرم مريض بود بردمش بيمارستان ديدم از پس خرج دوادرمونش بر نميام. رفتم براي دخترم جهيزيه بخرم، ديدم اصلا با توان مالي من جور نيست. آمدم خانه ديدم دزد خانه را زده و همان چندرغاز پساندازم را هم برده. بعد...»
روح آقاجان گفت: «ادامه نده. چرا فيلم هندي تعريف ميکني؟»
گولاخ خان اما زد زير گريه و گفت: «فيلم هندي کجا بود؟ انگار زندگي ما بود. حق داشته يک شبه اين طور پير بشه. اي لعنت به اين چالشِ...»
خانم باجي با بغض گفت: «اينجا خير سرش ستون طنز است. فعلا تنفس ميدهيم تا گريههاتان تمام شود.»
شهرام شهيدي طنزنويس
بازار