تسنيم/ طبق روايتي، يزيد ملعون، منبر و خطيبى را خواست تا بدرفتارىِ امام حسين و اميرالمؤمنين (ع) را با کارهايى که کردند براى مردم شرح دهد؛ خطيب پس از اينکه بر فراز منبر رفت و حمد و ثناى خداى را به جا آورد، فوقالعاده از اميرالمؤمنين و امام حسين غيبت و بدگوئى کرد و نسبت به بزرگداشت معاويه و يزيد سخن طولانى گفت و آنها را به هر عمل نيکويى نسبت داد.
امام سجاد (ع) بر آن خطيب فرياد زد و فرمود: اى خطيب، واى بر تو، رضايت مخلوق را به وسيله غضب خالق خريدى، جايگاه تو پر از آتش خواهد شد؛ وَيْلَکَ أَيُّهَا الْخَاطِبُ اشْتَرَيْتَ مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِقِ فَتَبَّوأْ مَقْعَدَکَ مِنَ النَّار.»
سپس امام سجاد فرمود: اى يزيد، به من اجازه بده تا بالاى اين منبر بروم و سخنانى بگويم که خدا راضى و براى اهل اين مجلس اجر و ثوابى داشته باشد؛ يزيد اين پيشنهاد را نپذيرفت؛ مردم به يزيد گفتند: يا اميرالمؤمنين به وى اجازه بده تا بر فراز منبر برود، شايد مطلبى را از او بشنويم؟ يزيد گفت: اگر اين مرد بر فراز منبر برود تا من و آل ابوسفيان را مفتضح نکند فرود نخواهد آمد. به يزيد گفته شد سخنرانى او هر چند خوب باشد، چندان قدرت و قابليتى ندارد. يزيد گفت: اين شخص از اهلبيتى است که علم را از شيرخوارگى به نحو مخصوصى آموختهاند؛ مردم همچنان از يزيد اين تقاضا را ميکردند تا اجازه داد.
عجيب اينجاست که يزيد ملعون در اين فراز به دو نکته اذعان دارد: اول اينکه ميگويد «اگر اين مرد بر فراز منبر برود تا من و آل ابو سفيان را افتضاح نکند فرود نخواهد آمد.» اين فراز از کلام يزيد، اذعان و اقرار به کفر و نفاق ريشهدار خاندان آنهاست به گونهاي که ريشه آن تا جدّ منحوس او يعني ابوسفيان باز ميگردد. حال او ميترسد امام سجاد (ع) اين سلسله خبيثه را افشاء کند. دوم اينکه او کاملاً به اين نکته اشراف دارد که خاندان عترت (ع) داراي جايگاه والايي هستند و علم، به ارث اين خاندان باعظمت در آمده است آنجا که گفت «اين شخص از اهلبيتى است که علم را از شيرخوارگى به نحو مخصوصى آموختهاند.»
امام سجاد پس از اينکه بر فراز منبر رفت، حمد و ثناى خدا را به جا آورد و پس از بيان مقدمهاي درباره فضيلت اهلبيت و بيان جايگاه والاي رسول اکرم صليالله عليه و آله و سلم، به صورت مفصل به برخي مقامات معنوي اميرالمؤمنين اشاره فرمود: علت اين کار در يک توطئه تاريخي نهفته است، توطئهاي که طي آن، اشخاص فاسد در اذهان عمومي داراي شأن و منزلت و خاندان وحي به انزوا ميروند تا حدي که لعن و سبّ بر اميرالمؤمنين توسط معاويه (عليهالّعن) جزو واجبات دين شمرده ميشود. طي اين توطئه خبيثانه، معاويه جاعلان حديث را ترغيب به جعل حديث عليه اميرالمؤمنين و تمجيد کافران ميکرد.
با توجه به اين جوّ منفيِ غالب در جهان اسلام، امام سجاد محتواي بيانات خويش در کاخ يزيد را به بازگويي فضايل خاندان وحي، به ويژه اميرالمؤمنين اختصاص ميدهد به گونهاي که باعث بيداري بسياري از خفتگان ميشود؛ هرچند اين سياست کثيف تا زمان امامت امام صادق تداوم داشت، اما پس از قيام امام حسين و روشنگريهاي امام سجاد، در لايه عمومي، مقبوليت خود را از دست داد و صرفاً در سطح حاکميتي پيش رفت؛ از اين جهت عمر بن عبدالعزيز از خلفاي عباسي، به راحتي اين قانون را برچيد.
در ادامه، بخشي از خطبه امام سجاد (ع) در بيان فضائل اميرالمؤمنين (ع) را ميخوانيد:
أَنَا ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى. أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِيمَ الْخَلْقِ حَتَّى قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ. أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَيْفَيْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَيْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ وَ بَايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَيْنٍ وَ لَمْ يَکْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ؛ من فرزند محمد مصطفى و على مرتضايم، من فرزند کسى هستم که بينى گردنکشان را به خاک ماليد تا به کلمه توحيد اقرار کردند.
من پسر آن کسى هستم که برابر پيامبر با دو شمشير و با دو نيزه مىرزميد و دو بار هجرت و دو بار بيعت کرد و در بدر و حنين با کافران جنگيد و به اندازه چشم بر هم زدنى به خدا کفر نورزيد.
أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثِ النَّبِيِّينَ وَ قَامِعِ الْمُلْحِدِينَ وَ يَعْسُوبِ الْمُسْلِمِينَ وَ نُورِ الْمُجَاهِدِينَ وَ زَيْنِ الْعَابِدِينَ وَ تَاجِ الْبَکَّائِينَ وَ أَصْبَرِ الصَّابِرِينَ وَ أَفْضَلِ الْقَائِمِينَ مِنْ آلِ يَاسِينَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. أَنَا ابْنُ الْمُؤَيَّدِ بِجَبْرَئِيلَ الْمَنْصُورِ بِمِيکَائِيلَ أَنَا ابْنُ الْمُحَامِي عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِينَ وَ قَاتِلِ الْمَارِقِينَ وَ النَّاکِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ. وَ الْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِينَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَى مِنْ قُرَيْشٍ أَجْمَعِينَ
من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبياء و از بينبرنده مشرکان و امير مسلمانان و نور جهادگران و زينت عبادتکنندگان و افتخار گريهکنندگانم؛ من فرزند بردبارترين بردباران و افضل نمازگزاران از اهلبيت پيامبر هستم؛ من پسر آنم که جبرئيل او را تأييد و ميکائيل او را يارى کرد؛ من فرزند آنم که از حريم مسلمانان حمايت فرمود و با مارقين و ناکثين و قاسطين جنگيد و با دشمنانش مبارزه کرد؛ من فرزند بهترين قريشم.
وَ أَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَ اسْتَجَابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَوَّلِ السَّابِقِينَ وَ قَاصِمِ الْمُعْتَدِينَ وَ مُبِيدِ الْمُشْرِکِينَ وَ سَهْمٍ مِنْ مَرَامِي اللَّهِ عَلَى الْمُنَافِقِينَ وَ لِسَانِ حِکْمَةِ الْعَابِدِينَ وَ نَاصِرِ دِينِ اللَّهِ وَ وَلِيِّ أَمْرِ اللَّهِ وَ بُسْتَانِ حِکْمَةِ اللَّهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ. سَمِحٌ سَخِيٌّ بَهِيٌّ بُهْلُولٌ زَکِيٌّ أَبْطَحِيٌّ رَضِيٌّ مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ
من پسر اولين کسى هستم از مؤمنين که دعوت خدا و پيامبر را پذيرفت؛ من پسر اول سبقت گيرندهاى در ايمان و شکننده کمر متجاوزان و از ميانبرنده مشرکانم؛ من فرزند آنم که به مثابه تيرى از تيرهاى خدا براى منافقان و زبان حکمت عباد خداوند و يارىکننده دين خدا و ولى امر او و بوستان حکمت خدا و حامل علم الهى بود؛ او جوانمرد، سخاوتمند، نيکوچهره، جامع خيرها، سيد، بزرگوار، ابطحى، راضى به خواست خدا، پيشگام در مشکلات، شکيبا، دائما روزهدار، پاکيزه از هر آلودگى و بسيار نماز ميخواند.
قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَ مُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ. أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَ أَمْضَاهُمْ عَزِيمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَکِيمَةً أَسَدٌ بَاسِلٌ يَطْحَنُهُمْ فِي الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ طَحْنَ الرَّحَى وَ يَذْرُوهُمْ فِيهَا ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمِ. لَيْثُ الْحِجَازِ وَ کَبْشُ الْعِرَاقِ مَکِّيٌّ مَدَنِيٌّ خَيْفِيٌّ عَقَبِيٌّ بَدْرِيٌّ أُحُدِيٌّ شَجَرِيٌّ مُهَاجِرِيٌّ. مِنَ الْعَرَبِ سَيِّدُهَا وَ مِنَ الْوَغَى لَيْثُهَا وَارِثُ الْمَشْعَرَيْنِ وَ أَبُو السِّبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ. ذَاکَ جَدِّي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ.
او رشته نسل دشمنان خود را از هم گسيخت و شيرازه گروههاي کفر را از هم پاشيد؛ او داراى قلبى ثابت و قوى و ارادهاى محکم و استوار و عزمى راسخ بود وهمانند شيرى شجاع که وقتى نيزهها در جنگ به هم در مىآميخت آنها را همانند آسيا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراکنده ميکرد؛ او شير حجاز و آقا و بزرگ عراق است که مکى و مدنى و خيفى و عقبى و بدرى و احدى و شجرى و مهاجرى است که در همه اين صحنهها حضور داشت؛ او سيد عرب است و شير ميدان نبرد و وارث دو مشعر و پدر دو فرزند: حسن و حسين. بله او، همان او (که اين صفات و ويژگيهاى ارزنده مختص اوست) جدم على بن ابى طالب است.
أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ انا ابنُ خَديجهَ الکبري. (انا ابن الحسين القتيل بکربلا، انا ابن المرمل بالدماء، انا ابن من بکى عليه الجن في الظلماء، انا ابن من ناح عليه الطيور في الهواء) [۲]فَلَمْ يَزَلْ يَقُولُ أَنَا أَنَا حَتَّى ضَجَّ النَّاسُ بِالْبُکَاءِ وَ النَّحِيبِ.
آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا بانوى بانوان جهانم؛ من فرزند حسين شهيد کربلايم؛ من فرزند على مرتضى و فرزند محمد مصطفى و پسر فاطمه زهرا و فرزند خديجه کبرايم؛ من فرزند سدرة المنتهى و شجره طوبايم؛ من فرزند آنم که در خون آغشته شد و پسر آنم که پريان در ماتم او گريستند؛ من فرزند آنم که پرندگان در ماتم او شيون کردند.
آن قدر به اين حماسه مفاخره آميز ادامه داد که شيون مردم به گريه بلند شد.
يزيد نگران شد و براى آنکه مبادا انقلابى صورت پذيرد به مؤذن دستور داد تا اذان گويد تا بلکه امام سجاد عليهالسلام را به اين نيرنگ ساکت کند؛ مؤذن برخاست و اذان را آغاز کرد. همين که گفت: الله اکبر، امام سجاد عليه السلام فرمود: چيزى بزرگتر از خداوند وجود ندارد. چون گفت: اشهد ان لا اله الا الله؛ امام عليهالسلام فرمود «موى و پوست و گوشت و خونم به يکتايى خدا گواهى مىدهد؛ شَهِدَ بِهَا شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي» هنگامى که گفت: اشهد ان محمداَ رسول الله، امام عليه السلام به جانب يزيد روى کرد و فرمود: اين محمد که نامش برده شد، آيا جد من است و يا جد تو؟! اگر ادعا کنى که جد توست پس دروغ گفتى و کافر شدى و اگر جد من است چرا خاندان او را کشتى و آنان را از دم شمشير گذراندى؟!
سپس مؤذن بقيه اذان را گفت و يزيد پيش آمد و نماز ظهر را خواند.
برشي از تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السلام)، ج۲، ص ۳۹۳
بازار